اگه می بینی می ترسم ، اگه چیزی نمی پرسم...
اگه بیهوده پوسیدم ، من از ترس تو ترسیدم !
از این لب بستگی ها و از این دل خستگی ها و...
توی ظهر یه تابستون از این یخ بستگی ها و ...
از این تسلیم اجباری به این تقویم تکراری ...
تموم عمرو بخشیــدم ، من از ترس تو ترسیـدم !
بیا و تکیه گاهم شـو از آغاز همین قصه...
آخه چشمات چراغ من ، چرا می ترسی هم غصه ... ؟
مگه هر قطره بارون واسه دریا یه دنیا نیست... ؟
تو که باشی منم هستم دیگه این قطره تنها نیست ...
توی این جشن بارونی ، تو دریایی نمی دونی ...
یه عمری تو گوشِت خوندن نمیذاریم ، نمی تونی ...
چه حرفــــــــــایی تو دل هامون ،ســــوالا که نپرسیدیم ...
دوباره از نگاه هــــم من و تو هر دو ترسیدیــم ....
#رهـا_اعتمادی
بعله میدونم اقا مصطفی
1392/05/16 - 16:21از چشات خوندم
1392/05/16 - 16:42اﯾـــــــــــــ ــــــــــــﻮﻝ ، ﺧﯿــــﻠﯽ ﭘﺴﺖ ﻫﺎﺕ ﺑـﺎﺣـﺎﻟـﻪ ، ﺧﯿــﻠﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﯾــــﻢ{آبجی}
1392/05/17 - 02:10واااااااااااااای بالاخره یکی پیدا شد این جمله رو ب زبون بیاره
1392/05/17 - 12:19مرسی رضا جون قابل نداره