معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور
کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای
لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم
دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو
سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی
بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت
میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه
برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم
رو پاک نکنم و توش بنویسم …
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …
دشمن دانا بلندت می کند بر زمینت می زند نادانه دوست
1393/10/17 - 11:07الان اگه بگم دشمن دانا منم، میگی نه، نادانه دوست تویی
1393/10/17 - 13:44مرجان جلوی در #نمیدونم چاله بکن صبح که محمد میاد بیفته اون تو چند تا ازش عکس بگیر آینه عبرت بشه
1393/10/17 - 16:40محمد #ببعی رو خوب اومدی
مرجان به حرف رضا گوش نده، نشنیدی میگن : چاه نکن بهر کسی .... بقیه رو خودت بلدی
1393/10/17 - 17:40رضا
مرجان من نقشه راه رو نشون دادم حالا خودت باید انتخاب کنی حمله با ماهیتاوه یا موشک یا مشت
1393/10/17 - 23:04محمد مرگ موش یادته؟
1393/10/18 - 09:24انتخاب با خودته............................
رضا من آدم دموکراتی ام میذارم خودش انتخاب کنه
آره مشخصه
1393/10/18 - 15:24دموکرات رو خوب اومدی ، بیشتر شبیه رضا تفنگچیه سریال هزار دستان هستی
1393/10/20 - 08:46هنوز عکس ات با اون کاپشن مشکیه تو سایته هااا
1393/10/20 - 09:40اون عکس من نیست
1393/10/20 - 10:36