#مجــید_خراطــها
خدا کاری بکن
دارم از غصه می میرم خدا کاری بکن این بار
که دستای ظریفش رو تو دستام حس کنم یکبار
خدا کاری بکن این بار خدای مهربون من
زبونم بند اومد ای وای کجا رفت هم زبون من
خدا کاری بکن مردم خدا اونم دلش تنگه
اگه میگه مهم نیستم با حسش داره می جنگه
اگه میگه تو فکرم نیست می خواد بیشتر پیشش باشم
درسته اون ولم کرده دلیل اشک چشماشم
خدا کاری بکن اون رفت ازت می خوام که برگرده
این بار قدرش رو می دونم اگر چه اون ولم کرده
خدا بگو که برگرده.................
خدا کاری بکن زود باش خدا اون دیگه تنها نیست
خدا بهش بگو مردم چرا عین خیالش نیست
خدای مهربون من دلت میاد که تنها شم
بره عشقم تک و تنها تا کی دلواپسش باشم
خدا کاری بکن زود باش خدا صبرم همین قدر بود
بگو حرفاشو بخشیدم بگو گنجایشم کم بود
بگو تقصیر من بوده بگو حق داره می دونم
بگو به فکر جبرانه بگو قدرشو می دونم
بگو دیگه دیگه غرورش مرد می خواد پیش تو برگرده
بگو سختی این روزا اونو از راه به در کرده
خجالت می کشم از اون بگو چیزی نگه و من
خدا پا درمیونی کن شاید از من خوشش اومد
... ادامه
جناب آقای دکتر احمدی نژاد، محرم ترین رئیس جمهور دنیا
1392/04/29 - 20:18سلام. خسته نباشید
به شهر ما خوش آمدید
من دختری هستم 27 ساله [این قسمتها بدلیل محرمانه بودن حذف شد]راستی من خجالتی هستم و اگر غیر از خود شما کسی این نامه را بخواند راضی نیستم. میدانم سرتان شلوغ است و دارید مصوبه استانی تصویب می کنید دستتان درد نکند. حواستان به روستای ما باشد که اصلا جاده ندارد. من صبح ها که میرم مزرعه نیم ساعت طول می کشه اما عصر ها که بر می گردم یک ساعت و ربع.
مشکل من اینها نیست. من روم به دیوار عاشق شدم. می دونی دکتر، بین خودمون بمونه من توی همین شهر کوچیک که قبل از شما ده بود و شما شهرش کردین، بالغ بر 58 خواستگار دارم. مهندس، دکتر، پمپ بنزینی، طلاساز و... ولی خب سعید یه چیز دیگه اس...اگر به کسی بگم تیکه بزرگم گوشمه. بابا همه ش سر زمینه. وقتی هم خونه س سرش تو تلویزیونه داره حریم سلطان می بینه. مامان هم هی داره به سر و صورت خودش ور میره مثل خرم سلطان بشه. میگه بابات تازگیا مشکوک شده. زیاد این سریالو می بینه...
دکتر خلاصه بگم من عاشق شدم و کسی نیس که از من بپرسه چته...من عاشق سعید شدم. او 28 سالشه. بیکاره ولی خیلی خوش قلبه. خیلی هم منو دوست داره. ]این قسمت هم بدلیل برخورداری از اسرار خانوادگی حذف شد]
آقای دکتر من سعید رو میخوام. شما جای برادر من. من به شما پناه آوردم. یه کاری بکنید. تازه بابام میخواد به زور منو بده به پسرِ عمه لیلا که اونم مهندسه.
من جهیزیه ندارم . سعید هم پول نداره و به همین خاطر برای شما نامه نوشتم. اون مدرک تحصیلی میخواد و کار. یه خونه هم می خواد که اگر مسکن مهر بدین بهش که بندازه پشت قباله من خیلی خوب میشه. فکر کن من خواهر خودتم داداش ... حق منو بگیر..
شب ها خواب می بینم که با یه پاترول سفید میآی بالای تپه می ایستی و برای من دست تکون میدی...داداش محمود...مراقب این خواهرت باش.
من تصمیم مو گرفتم؛ یا سعید یا تنباکوی خیس بابا اصغر...
خواهر غریبت... سوگول باجی دربانی. از توابع سفرهای استانی.
نمیدونم چرا همه عاشق سعیدا میشن از بس خوش قلبن و تو دل برو
1392/04/29 - 23:56تو چرا حالا به خودت گرفتی هر گردی که گردو نیس
1392/04/30 - 00:22دل به دل راه داره
1392/04/30 - 00:30