خواستم فرمِ اهــدای اعضــای بدنم رو برای بعد از مرگــم پُر کنم…
گفت:
#قلــب
سیــاه بود، نتونستم...
گفت:
#چشــم
نــاپــاک بود، نتونستم...
گفت:
#مغـــز
افکارِ نادرست داشت، نتونستم...
گفت:
#پـــا
گاهی به بیراهه رفته بود،نتونستم...
گفت:
#دست
دست مستمندان رو نگرفته بود، نتونستم...
گفتم:«خدایـــا!من کـــی ام؟!
اینا رو اهدا کنم که بعد از مرگم باعث گنــاه برای اونا میشه…»
دستی گرم بر شانه هام فرود اومد...
گفت: «جوان!
#قلبت ،برایِ اهدایِ عضو به هم نوعت تپیده..
#چشمت ،نیازمندان اعضای بدن رو دیده..
#مغزت ،به اهدای اعضات فک کرده..
#پاهات ،تو رو به اینجا کشونده..
#دستت ،دست نیازمندان رو گرفته..»
و شاید این بود تنها کارنیکــی که قلباً با خلوصِ نیت انجام دادم •
چه حسِ خوبیه که بعد از مرگت
#قلبت تو سینه ی یکی دیگه
#بِتَپـــه...
یا اینکه اعضایِ بدنت، زندگـــی کسی رو
#اِحیـــا کنه!
همیشه دوست دارم جوری بمیرم که اعضای بدنم رو به جای پوسیدن زیر خروارها خـــاک
به بدن کسی پیوند بزنن!
گر مردِ رهی بســم الله
سلام حامد جان خوبی؟ تازه اومدم
1393/07/11 - 22:50رسیدن بخیر سپاسگذارم
1393/07/11 - 22:51خوبی عزیز
ممنون
1393/07/11 - 22:54