کجایش خنده دارد این شب تاریک و بی سامان !
که ساعتهاست میخندی بر این ویرانه ویران
تو از اغاز عصر زخم و درد و بیکسی شادی
و یا از اینکه نزدیک است دیگر نقطه پایان؟!
چرا ازاد خندیدی ؟ندیدی؟ سوگ ازادیست
و هر کس پای خود را بسته بر زنجیر یک زندان
یکی در بند تنهایی خودش را سخت پیچیده
یکی از مرگ مینالد یکی از درد بی درمان
به ریش خویش میخندی که میبازی در این بازی
که حتی نغمه یادت نمیماند در این دوران؟!
به چشم خویش میبینی که قرنی تلخ میاید
بگو اخر چه میخواهی بگویی با لب خندان
#نغمه_رضایی