داستان ماهیگیری
مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:”عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادابرویم”
ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقائ شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن.
ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار.
زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد…
هفته بعد مرد به خانه آمد ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود.
همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه؟
مرد گفت :”بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا،چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم . اما چرا اون لباس راحتی هایی که گفته بودم برایم نگذاشتی؟”
جواب زن خیلی جالب بود…
زن جواب داد: لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم
ای دوستان امشب که شب چهارشنبه سوری بود من با 5 نفر دیگه که به اسم های حسن اکبرزاده/حسن صالح آبادی/حمید یاقوتی/علی یاقوتی و دایی خودم حمید بابایی خیر سرمون رفتیم بیرون صفا.اولش خوب بود زدیم رقصیدیم,رقصونیدماما بعدش یه آدم احمق یه نارنجک انداخت وسط جمعیت.رفیقم گفت آقا چرا اینکارو کردی ؟طرف نه گذاشت نه برداشت راست زد تو صورت این.ماهم اومدیم جدا کنیم دیدیم 14/15 نفرن اومدیم در بریم دیدم2نفر از پشت سر دارن با مشت میزنن تو سرم هم برگشتم یه نارنجک راست انداخت جلوی پام یه دودی بلند شد هیچی ندیدم همین طوری اومدم عقب که فرار کنم دیدم داییمو از موهاش و لباسش گرفتن دارن 5 نفره میزنن اونطرف هم سه تا از رفیقام در رفتن.یکی دیگه از رفیقام تیم پو(ضرب) دستش بود با همون همچین گذاشت تو سر یکی از اون 5 نفر که در جا افتاد خودش هم اومد در بره یه کله ملاق خور رو زمین منم هم زمان برگشتم با پام تو صورت یکی شو زدم با مخ خورد زمینیه تک راست هم تو صورت یکی دیگه داییم هم یه تک گذاشت تو دماغ یکیشون ول کردن بعد در رفتیم.یعنی شب چهار شنبه سوری مونو به فنا دادن.این وسط یه گوشی گلکسی s2گم شد یه گوشی سامسونگ دوتا دسته کلید با یه تیم پو(ضرب)دوتا پا زخمی شد یه لب پاره شد خلاصه زدن حسابی خوشحالیمونو به باد دادن
1391/12/23 - 01:18سلام نخیر ما این هفته پیشواز گرفتیم چو روایت زیاد بود گفتیم هم این هفته بگیریم هم هفته ی دیگه
1391/12/23 - 01:20سلام
1391/12/23 - 01:21سلااام..
1391/12/23 - 01:21سلام اقا مصطفی.سلام مونا خانم
1391/12/23 - 01:26محمد نخندخنده نداره باید واسمون غصه بخوری
اومدین بترکونین
1391/12/23 - 01:28زندن ترکوندنتون
ناجورررررررررررررررر
1391/12/23 - 01:33فکر کنم چشممون کردنجو گیر شده بودیم فرانت میزدیم بک در جا میزدیم کلا حرکت نمایشی میزدیم میرقصیدیم همه خوششون اومده بود هی میگفتن بیاین وسط یعنی اینقدر مواد محترقه با خودم آورده بودم که اگه مامورا میگرفتنم باید تیم خنسا کننده بمب خبر میکردن که از جیب هام بتونن در بیارن