Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #خودش

shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1366135761495622_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
سـلامتيِ اونايي که

اين روزاشون به تظاهـر مي گذره

تظاهر به بي تفاوتـي

تظاهر به بي خيالـي

به شـادي

به اين که ديگه چيزي مهم نيست

ولي فقط خودشون مي دونن چقدر سخـت مي گذره !!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/6 - 16:15 ·
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
kem402yefqowh22hj54.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
کم پیدا میکنی این روزا آدمی رو که خودش باشه،

خود ِ خودش،

خود ِ واقعیش!

کسی که هم خودش باشه، هم تو رو واسه خودت بخواد،

واسه خود ِ خودت،

واسه خود ِ واقعیت!

این روزا آدما خیلی فراموشکار شدن، همه چیزو فراموش میکنن،

حتی خودشونم فراموش میکنن چه برسه به تو!

این روزا اگه آدمی رو پیدا کردی که خود ِ خودش بود و همه چیزم یادش بود، خبرم کن،

خیلی حرفا دارم که باهاش بزنم!
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/6 - 15:49 ·
شهرزاد
شهرزاد
این روزها زود خسته می شوم
از بودنی چنین نابود
از ضربه های تازیانه ی یادت
بر خاطر زخم دار و کبود

این روزها شبیه دیروزم
وامانده در زمانه ی پیش
می روم به نا کجای جنون
در گریز از سکوت ابلهانه ی خویش

کجایی ای گذشته من
تویی که فقط مانده ای در یاد
بیا که رفتنت مرا زمن دزدید
دار و ندار دلم داده ای بر باد

تو رفته ای و این زمانه مرا
در ناکجای جنون دفن می کند
روح خیس خورده از اشک مرا
در آفتاب بی کسی اش پهن می کند

گلهای باغچه هنوز عطر تو را
از خاطرات حیاط قرض می کنند
سرو بلند سر به اسمان زده را
طرحی زقامت تو قرض می کنند

بعد از تو آینه با ترک های خودش
گویی زتکرار من درد می کشد
لمس تصویر تو را آرزو دارد
با دیدن من آه سرد می کشد

من در این خانه متهم شده ام
شاید که رفتنت گناه من باشد
کابوس این گناه همبستر من است
شاید که رفتنت از اشتباه من باشد

این اسمان بعد تو ابری به خود ندید
باغچه بی باران سخت تشنه لب است
ماهی قرمز حوض فیروزه
ببین زدوریت چگونه جان به لب است

دیدگاه · 1392/02/6 - 01:29 ·
3
Noosha
2a6ca07c4f8218641209c84d2bc8d501-425.jpg Noosha
تصویری از عصمت الدوله دختر ناصرالدین شاه:
احتمالا شب عروسیشه!
وقتی ناصرالدین شاه دیدتش اشک تو چشاش جمع شده و گفته:ماشالله دخترم برای خودش «مردی» شده!!{-18-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1366800918827480_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
احساس نه موجود است نه اشیاء... فقط اسباب بازی انسان هایی است که بزرگ هم شده اند اما از بازی کودکانه خودشان نمیتوانند دل بکنند... وبجای عروسک و ماشین بازی امروزه با احساس بازی می کنند....... واز بازی خودشان نهایت لذت را می برند...! . ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/4 - 15:37 ·
3
رضا
رضا
اگه من چیزی می نویسم منظورم به فرد خاصی نیست اصلا کسی به خودش نگیره . منظورم کلی هست در ضمن دوست دارم شما هم یاد بگیرین وگرنه چه درست چه بد برای من مهم نیست . فقط بخاطر خودتون میگم .
... ادامه
Mostafa
Mostafa
بعضی هاجوری با اب و تاب می گن برنارفیقان شرم باد ،
انگار خودشون تو رفقات سنگ تمام گذاشتند.
دیدگاه · 1392/02/4 - 00:09 ·
2
Mostafa
Mostafa
دیروز یه دهه هشتادی دیدم لپاشو کشیدم گفتم چه طوری پسر؟
سریع زد رو دستم گفت این فضولی ها به تو نیومده ........(یه کلمه دیگه هم گفت که اصلا"نمیتونم به کیبورد بیارم).
اژدهایی بود واسه خودش .......... !!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/3 - 21:28 ·
1
Noosha
Noosha
ﻓﯿﺴــﺒﻮﮎ ﺗﻮﻧﺲ :
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻓﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﮔﺮﻭﻧﯽ ﺧﻮﺩش را ﺁﺗﺶ ﺯﺩ
6585تا ﻻﯾﮏ ﻭ 553ﺷﯿﺮ
ﻓﯿﺴـــﺒﻮﮎ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ :
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻪ ﮐﺸﻒﺩﺭﻣﺎﻥ ﺍﯾﺪﺯ ﺷﺪﻧﺪ
23600ﻻﯾﮏ ﻭ899 ﺷﯿﺮ
ﻓﯿﺴــﺒﻮﮎ ﮊﺍﭘﻦ :
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﻏﺬ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﺳﺎﺧﺘﻨﺪ
65880ﻻﯾﮏ ﻭ5338 ﺷﯿﺮ
ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ :
دختره:لباسای عیدم اینقدقشنگننننننننننن­ننننننننننننننن­نننننن!!!!!
1,558,680,950ﻻﯾﮏ ﻭ 56000ﺷﯿﺮ
آمار کشته ها و مجروحین رو دیگه روم نشد بگم :...........{-28-}{-30-}{-36-}{-18-}
♥هـــُدا♥
nqgdr1ucvme0sldkabpy.jpg ♥هـــُدا♥
خیلــــی وقت است کـــــــه "بی تــــــابم" . . .؛


دلـــــــم تــــــــاب میخواهد . . .!


و یک هــــُــلِ محــــکم . . .,


کـــــه دلم هــُـــرّی بریزد پایین . .,



هر چـــــه در خودش تلنبار کرده را
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/2 - 20:44 ·
4
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
خوبيه سگ اخلاقي اينه كه هر گربه صفتي

به خودش اجازه نميده وارد زندگيت شه....{-35-}
دیدگاه · 1392/02/2 - 20:12 ·
4
ebrahim
ebrahim
اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم
... ادامه
ebrahim
ebrahim
اقعا شانس آوردیم همه بیماریها رو خارجی ها کشف میکنن
و اسم خودشونو میذارن روش وگرنه مثلا بجای پارکینسون
باید میگفتیم مرض کامبیز یا درد حاج مرتضی وبرادران به غیر مجتبی
.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
روش انتخاب عطر

1
2
3
4
5

راههای ساده بدون دردسر!

1-دم حرم.چند دقیقه کنار مغازه های عطر فروشی بایستی و ببینی مردم سراغ کدوم عطر رو بیشتر میگیرن.
تو هم همونو بخری.

2-به همه اعلام کنی عطر و اودکلن خیلی دوست داری.اونوقت تو مناسبتهای مختلف صاحب کلی عطر و اودکلن میشی!(هر چند که بی تردید بیشتر دوستان میگردن و ارزون ترین....ولی به هر حال از قدیم گفتن مفت باشه کوفت باشه)


3-صداشو در نیاری!مثه آب خوردن از عطر و اودکلن سایر اعضای خانواده استفاده کنی.(ترجیحا همزمان با استفاده ی خودشون باشه که بوی راه افتاده ضایعت نکنه)

4-هفته هفته حموم نری تا خودشون با هزار التماس برات عطر بخرن و تازه التماسم بکنن که جون هر کی دوست داری بزن.من بمیرم بزن(این روش تو محیط کار و آموزش بیشتر جواب میده.چون اگه تو خونه باشی با اردنگی میندازنت تو حموم)
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
خــدایا ، دنیایت شهوت سرایے شده براے خودش
نمیخواےفیــلترش کنے؟
دیدگاه · 1392/02/2 - 16:13 ·
2
نگار
نگار
بزرگترین نعمت اینه که اگه کسی پشت سرت حرف زد ، رفیقات با پشت دست بزنن تو دهنش !
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
سخت ترین کار دنیــا ؛

نگه داشتن احترام کسیه که

خودش احترام خـودش رو نــگه نمــی داره ... !
دیدگاه · 1392/02/2 - 13:15 ·
1
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1366135761495622_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﺵ ﭘﺮ ﭘﺴﺮ ﺍﺳﻤﯽ ﻭ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﻩ ﻭﻟﯽ
ﺩﻟﺶ ﮔﻴﺮ ﻳﻪ ﻧﻔﺮﻩ ....

ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺧﻴﻠﯽ ﮐﺴﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻥ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺷﻦ ﺍﻣﺎ
ﺍﻭﻥ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ....

ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﻭﺍﺳﻪ 1 ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻳﺪﻧﺖ ﺣﺎﺿﺮﻩ
ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﻪ ﺁﺏ ﻭ ﺁﺗﻴﺶ ﺑﺰﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﻫﻴﭻ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯼ ﺍﺯﺕ
ﻧﺪﺍﺭﻩ ...

ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﻴﺸﯽ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﻳﻪ ﺫﺭﻩ ﺍﺯ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ ....

ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﺷﻮ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺍﻣﺎ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﺬﺭﻭﻧﻪ ﻭ ﺻﺪﺍﺷﻢ ﺩﺭ ﻧﻤﻴﺎﺩ ...

ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﻮﻝ ﻭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺍﻭﻥ ﻳﮑﯽ ﻭﻟﺶ
ﮐﺮﺩﯼ ﺍﻣﺎ ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻴﺨﻮﺍﺩﺕ ....

ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﺎﺵ ﻫﻴﭽﮑﯽ ﺟﺰ ﺗﻮ ﻭ
ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺖ نیست ......

ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﻧﺪﺍﺵ ، ﻳﻪ ﻗﻠﺐ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﺮ
ﺍﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ......

ﻭ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﻫﻴﭽﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﯽ
ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻳﻪ ﺳﺮﯼ ﭼﻴﺰﺍ ﺭﺳﻴﺪﯼ ﻭﻟﺶ
ﮐﺮﺩﯼ ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/2 - 13:03 ·
1
ebrahim
ebrahim
ادامه 4++
حالا پيرمرد غرق در افكار ماليخوليايي شده بود كه فكر م يكرد بايد برود
و حالا بايد داخل غسا لخانه باشد، احساس سرد تمام وجودش را فرا گرفته بود، ولي،
وقتي فكر مي كرد، شايد در مخيله اش بيش از اين نمي گنجيد.
پيرمرد به كل فراموش كرده بود كه هنوز نفس م يكشد و بايد براي آيسودا فكري كند.
بيچاره حاجي بابا !
سر قبر خودش را با حيرت تمام نگاه كرد و با آب شست، گل هاي وحشي كه از كوه جمع كرده بود، روي قبر
گذاشت. سپس زمزم هي فاتحانه اي سر داد، تمام اطراف گورش را سبزي و گ لهاي زرد وحشي فرا گرفته
بودند.
تا به خود آمد و اشك هايش را پاك كرد، تمام لاله هاي مصنوعي كه در انبار پخش بود روي تخت غبا رآلود
شكوفه روييده بودند.
پيرمرد بدون اين كه نردبان را از انباري بيرون بياورد به طرف حياط راه افتاد.
چمباتمه كنار ديوار نشست و دست هايش را به هم گره زد.
واقعاً مي شد فهميد پيرمرد آن دنيايي شده، هنوز از نشستن حاجي بابا نگذشته بود كه احساس گرماي لحظه اي
را در تنش چون برق احساس كرد.
دستي ن امريي شانه هايش را نوازش كرد.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
4.
پيرمرد نفسي تازه كرد و فرچه را داخل رنگ برد و دردي سخت قفسه سينه اش را چون تيري پيمود، دست
راستش را كه خم شده بود، روي سينه گذاشت و آرا مآرام برخاست
درد امانش را بريده بود، فرچه را داخل حلبي گذاشت و به اتاق بازگشت.
حاجي بابا تا نزديك درگاه رسيده بود، آيسودا متوجه حاجي بابا نبود
ولي حسي سرد تمام وجودش را گرفته بود، حالا سايه حاجي بابا روي فرش دراز و درازتر مي شد.
آيسودا بدون اعتنا به طرف سايه برگشت و نگاهش را در امتداد سايه تا هيكل نحيف حاجي بابا كه حالا به
درگاه تكيه داده بود، كشيد.
حاجي بابا به طرف پنجره رفت و پرده را كنار زد و به آيسودا :
پرده را به روي خود بست هاي كه چي؟
پرده كشيدن و خود را در حصاري زنداني كردن، دليلي براي فكر كردن نيست.
نگاه آيسودا دوباره تا گره فرش زير پايش يكي شد.
توي خودش نبود، ديگر نمي توانست به چشمان پدربزرگ نگاه كند.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
2.
كنار آيينه ايستاد، شبيه خودش بود
دهن كجي كرد، آيينه خنديد!
اخم كرد، باز آيينه خنديد!
زل زد و خيره خيره آيينه را نگاه كرد، باز آيينه خنديد!
خواست با مشت هستي آيينه را خرد كند ولي …
شكوفه با تبسمي در قاب آيينه لغزيد، خسته شد، وا داد.
لحظه هاي دلتنگي را تا خاطره مادر طي كرد.
مشت گره كرده را مايوس و نااميد تا نزديك را نهايش پايين آورد،
آيينه را رها كرد.
پاهايش سست شد، روي فرش خاطر مادر رنجيد، صورتش را روي ترنج فرش گذاشت،
گره ها را نوازش داد.
حالا بوي شكوفه در تمام اتاق معطر بود، اما خيلي دير نشده بود
دانه هاي زلال رنج حالا گر ههاي زير پاي مادر خيس مي كردند.
مژه هايش را تا نزديكي خواب پيش راند، اما ب يفايده بود.
«. آن چه بايد اتفاق بيافتد، م يافتاد و هيچ كاري هم نمي شد كرد »
اين عين جمله شكوفه بود و چ هقدر خودش شبيه حرف هايش شده بود و
حرف هايش شبيه خودش، هر چه بيشتر در خيال مادر گم مي شد، بيشتر شبيه شكوفه م ي شد …
... ادامه
ebrahim
ebrahim
يك نفر سريع يك شماره يادداشت كرد:« 5555 »به او گفتم :از عددت خوشم اومد . شانس آوردي رند شدي.خنديد و پتو را دوباره روي خودش كشيد . اين قدر بالا كشيد تا پاهايش بيرون باشد . گفت: به دردعكس گرفتن مي خوره.گفت:به دوستت بگو بياد كنار پاي من بشينه.آن مردي كه گفت مرده مرا ياد آن عكسي مي اندازد كه ترسيده بودي و بند نمي شدي. از دوست هايم عكس
گرفته بودم كه يكي از آنها خودش را خاك كرده بود و آن يكي كنارش خوابيده بود و تو فكر مي كردي
مرده اند ولي بازي م ي كردند. بچه ها كه دائم تماشاچي بودند و زل زده بودند به اين بازي نمرده بودند . اگر
مرده بودند حتما پتو داشتند.پایان قسمت هفتم
... ادامه
ebrahim
ebrahim
آن زن كه بر سر خودش م ي كوبيد و
« . اين بچه ي من است » : دستانش را در هوا مي چرخاند م يگفت
« !؟ سردش بود » : از او پرسيدم
با دست روي پاهايش مي زد و جوابي نداد . شايد اصلا نشنيد من چه گفتم. تو داشتي با نوكت پتو را بيرون
مي كشيدي و بالاخره توانستي . يك نفر از تو عكس گرفت ولي تو را نديد . توي عكس بالاي سر يك پتوي
نه . » : گفت « ؟ سردته » : مچاله شده بودي كه روي يك نفر انداخته بودند . چون پتو روي سرش بود گفتم
.« فقط مردم پابان قسمت ششم
... ادامه
♥هـــُدا♥
rs6qq7gwxkpfgve01k7.jpg ♥هـــُدا♥
بهترین پدیده ی دنیاست.

ولی تا زیبا ترین چیز ها را از انسان نگیرد خودش را تقدیم نمی کند.
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/1 - 20:39 ·
3
♥هـــُدا♥
184b1jur61xocevhtb17.jpg ♥هـــُدا♥
یه روز یه پسر انگلیسی میاد با طعنه به یه پسر ایرانی میگه:چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟؟یعنی مردای ایرانی اینقدر شهوت پرستن که نمیتونن خودشون رو کنترل کنن؟؟

پسره لبخندی میزنه و میگه:ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟و هر مردی ملکه انگلستانو لمس کنه؟!پسر انگلیسی با عصبانیت میگه:......نه!مگه فرد عادیه؟!!فقط افراد خاصی میتونن با ایشون در رابطه باشن!!!پسر میگه:خانومای ما همه ملکه هستن!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/1 - 16:01 ·
6
صفحات: 96 97 98 99 100

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ