#نوستالوژی
#رضا_یزدانی
پشت خط قرمز ترانه ها راوی یه شعر گم شده تو دود
راوی خاطره های زخمی ام پره نوستالژی روزای کبود
پر بغضم پر بهت و انتظار ، انتظاری عبث و پوچ و محال
انتظار با تو همسفر شدن دوباره میون جاده شمال
دلم پره بیا بازم با همدیگه بریم سفر
جای ما اونجا خالیه منو ببر منو ببر
یه عمر جاده شمال منتظر عبور ماست
نمیدونه یکی از اون دو تا قناری بی صداست
من پر از خواب های نیمه کاره ام
پره یاد روزای رفته به باد
چشامو و میبندم و وا میکنم
تا شاید عطرت به خاطرم بیاد
تا شاید دوباره همسفر بشیم
توی جاده ای به مقصد جهان
با همون پیکان قراضه که یه روز
یکی جاش گذاشت کنار اتوبان
یه پیکان قراضه است ولی توی رویاش
هنوزم جوونه خیالش میتونه بازم توی جاده یه کله برونه
خیالش هنوزم موتور مانده باقی تو صندوق سینه
یه پیکان قراضه کنار اتوبان داره خواب میبینه
از کنار کودکی هام میگذرم از رهاترین روزای زندگیم
کاش میشد یه لحظه تکرار بشه اون هوای سر به زیر سادگی
کاش میشد دوباره پا به پا بشیم کاش میشد حتی شد واسه یه بار
کودکانه ها دوباره گل کنن تو عبور خیابون لاله زار
لاله زار کاش میتونستیم همیشه بچه بمونیم
عمو زنجیر باف و بازم توی کوچت بخونیم
لیمونات شیشه دو هزار لواشک هر ریال شاهی
بابا نون نداد نوشتن توی دفترای کاهی
لاله زاری که هنوز تو کوچه هاش خاطره های ما پرسه میزنه
سر کوچ ملیش مردی که داره توی رویاهاش جون میکنه
سر کوچه ملی یه مرد یه مرد که سی سال پیش ساعتش یخ زده
نمیدونه دنیا چه رنگی شده نمیدونه کی رفته کی اومده
سر کوچ ملی یه مرد یه مرد توی پالتوی کهنه اهد بوق
داره عابرا رو نگاه میکنه که رد میشن از کوچه های شلوغ
حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه در به دری
کافه چی دکمه برگشت بزن به روزای خوب کافه نادری
چشم تو چش ستاره ها همیشه بردیم یادته
واسه تنهایی شب غصه میخوردیم یادته
من مثل سایه تو تو واسه من مثل نفس
هر دو برای هم میمردیم یادته
... ادامه
همه رو نخور یکم بزار سری بعد که اومدی....
1392/07/28 - 13:18يك ظرفش موند ببخشيد دير گفتي
1392/07/28 - 13:18خسته نباشید... ترس خوردی مگه دختر
1392/07/28 - 13:32وات ؟
1392/07/28 - 13:38کیلووات تو خماریش بمون... چ کنم دلم نمیاد تو خماری بزارمت... معمولا کسی که یهو غذایی رو سزیع تموم میکنه به کنایه بش میگن از قحطی فرار کردی یا ترس خوردی مگه
1392/07/28 - 13:56ما ميگيم معمولا حرص كردي ؟
1392/07/28 - 13:58برای ما هم میزاشتین گناه نمیشد
1392/07/30 - 00:17شرمنده ... گناه میشد ما از مهمونای پروفایلمون اینطور پذیرایی میکنیم...
1392/07/30 - 01:11ما هم اومدیم پذیرایی نشدیم رفتیم
1392/07/30 - 01:17ای وای یعنی بدون در زدن اومدی؟؟ برادر داری میایی ی اهمی اوهومی همونطوری نیا ...
1392/07/30 - 01:48ا رعایت کن دیگه... بعدشم اگه خبر بدی برات وسائل پذیرایی آماده میکنم...