Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #درها

LeilA
LeilA
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

یه زمانی پدرها اینقدر خرید میکردن که باید با پا در رو میبستن ..!
.
.
الان با دستای خالی روشون نمیشه در رو باز کنن :|
دیدگاه · 1392/02/12 - 13:45 ·
4
♥هـــُدا♥
1.PNG ♥هـــُدا♥
مــــن که از ایـنجا ...

نـــــــــــــــــــــــــــمی روم ...

تو هــــم که هیـــــــــــچوقت نـــــــــمی آیی !

میـــــــــــــخواهم بدهم درهای بـــــــــــــــی دستگیره بسازند !!

بــــــــرای این خـــــــــــانه ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/12 - 00:45 ·
7
Mostafa
Mostafa
دورۀ پـــدر ، مادرهامـــون ،هـــزار ساعـــت عشـــق بـــود ویـــک بوســـۀ یواشکـــی ......ولـــی الان ..هـــزار ساعـــت بوســـۀ علنی اســـت ودریـــغ از یــــك لــــحــــظـــه عــــشــــق .....!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/9 - 22:13 ·
5
صوفياجون
mo7417.jpg صوفياجون

روی در اتاق
اگر نمی خواهید از یکی از درهای منزلتان استفاده کنید، مانند این اتاق نشیمن، جلوی آن کاناپه بگذارید و کنار آن تابلوهایی قرار دهید. برای آنکه حس یک دیوار کامل به اتاق خود بدهید، روی در یک آینه آویزان کنید. این کار موجب بزرگتر دیده شدن فضا و ورود نور بیشتر به اتاق می شود.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
نجیب ترين زن انگليسی
همسر دوک کاونتری انگلیس زنی خیلی محبوب و محترم بود.
وقتی ظلم شوهر و مالیات سنگینی که باعث بدبختی مردم شده بود را مشاهده کرد، اصرار زیادی کرد به شوهرش که مالیات رو کم کنه ولی شوهرش از این کار سرباز می‌زد.
بالاخره شوهرش یه شرط گذاشت، گفت اگر بر هنه دور تا دور شهر بگردی من مالیات رو کم می کنم. گودیوا قبول می‌کنه.
خبرش در شهر می‌پیچد، گودیوا سوار یک اسب در حالی که همه‌ی پوشش بدنش موهای ریخته شده اش بود در شهر چرخید، ولی مردم شهر به احترامش اون روز، هیچ کدوم از خانه بیرون نیامدند و تمام درها و پنجره‌ها رو هم بستند! ♥
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/7 - 16:34 ·
3
Mostafa
Mostafa
یه عده میگن موهای سفید مون از غم و غصه است، یه عده میگن ارثیه، و فقط یه "مادر"میگه که از غصه آرزوهای بر آورده نشده بچه هامه...سلامتی همه ی مادرها بزن لایکو
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/6 - 00:46 ·
3
Mostafa
Mostafa
خدایا:حکمت قدمهایی راکه برایم برمیداری آشکار کن، تا درهایی را که به سویم میگشایی ندانسته نبندم ودرهایی که بررویم می بندی به اصرارنگشایم
دیدگاه · 1392/02/3 - 23:54 ·
3
Mostafa
Mostafa
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را،حالا که دری هست مرا بال و پری نیست،حالا که مقدر شده ارام بگیرم، سیلاب مرا برده از من اثری نیست،بگذار درها همگی بسته بمانند،وقتی که نگاه نگران پشت دری نیست . . .
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/2 - 16:17 ·
3
ebrahim
ebrahim
مي گويند اول
گِل مي شود و بعد جوب و آخر رود و بچه ها از ترس سيل به سينه ي مادرهاي شان مي چسبند . بچه ها
.« هر كي بيشتر آب جم كنه خدا مي بردش بهشت » : تشت هاي آب مي گرداندند توي كپرها و مي گفتند
« !؟ تو نمي خواي بري بهشت » : گفتم
.« ننم مي گه هر كي مرد خونشون باشه مي برندش بهشت » : گفت
آستينش را پشت هم مي كشيد زير دماغش و خط بي رنگ خيسي روي آستينش جا مي انداخت. چفيه اي كه
به سرم بسته بودم تا خاك ننشيند روي سرش انداختم . مثل همان موقع كه پتوها را روي سرشان انداختيم پایان قسمت چهارم
... ادامه
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
درها هم گریشون گرفته...

از بس خودمو به این در و اون در زدم تا

تورو ببینم..
دیدگاه · 1392/01/29 - 20:49 ·
2
شهرزاد
شهرزاد
مادرم يك چشم نداشت. در كودكي براثر حادثه يك چشمش را ازدست داده بود. من كلاس سوم دبستان بودم و برادرم كلاس اول. براي من آنقدر قيافه مامان عادي شده بود كه در نقاشي‌هايم هم متوجه نقص عضو او نمي‌شدم و هميشه او را با دو چشم نقاشي مي‌كردم. فقط در اتوبوس يا خيابان وقتي بچه‌ها و مادر و پدرشان با تعجب به مامان نگاه مي‌كردند و پدر و مادرها كه سعي مي‌كردند سوال بچه خود را به نحوي كه مامان متوجه يا ناراحت نشود، جواب بدهند، متوجه اين موضوع مي‌شدم و گهگاه يادم مي‌افتاد كه مامان يك چشم ندارد. يك روز برادرم از مدرسه آمد و با ديدن مامان يك‌دفعه گريه كرد. مامان او را نوازش كرد و علت گريه‌اش را پرسيد. برادرم دفتر نقاشي را نشانش داد. مامان با ديدن دفتر بغضي كرد و سعي كرد جلوي گريه‌اش را بگيرد. مامان دفتر را گذاشت زمين و برادرم را درآغوش گرفت و بوسيد. به او گفت: فردا مي‌رود مدرسه و با معلم نقاشي صحبت مي‌كند. برادرم اشك‌هايش را پاك كرد و دويد سمت كوچه تا با دوستانش بازي كند. مامان رفت داخل آشپزخانه. خم شدم و دفتر را برداشتم. نقاشي داداش را نگاه كردم و فرق بين دختر و پسر بودن را آن زمان فهميدم.
...
... ادامه
peyman
552992_568711013162054_1049041675_n.jpg peyman
روسریت را درست ببند، لباس هایت پوشیده باشد، آرایش نکن، حتی اگر راه دارد زیبا هم نباش!
دخترک... پنهان کن خویش را دخترک...
در دانشگاه هزاران خواستگار داری اما خواستار یک شبند!
در خیابان هزاران راننده شخصی داری اما مقصد همه مکان خالیست و بس...!
کمی نگاه کن در میان دوستانت برادرها داری، باور می کنی؟!
روی خوش نشان بده تا ببینی این برادرها چگونه هم خوابت خواهند شد! دخترک...
روز به روز می ترسی، آزرده خاطر می شوی، کمی که فکر کنی لرزه بر تنت می نشیند!
از دید مردم اینجا...! زشت باشی هرزه ای! اگر زیبا فاحشه!
اگر اجتماعی برخورد کنی خراب! و اگر سرد باشی می گویند قیمتش بالاست!
دخترک... اینجا زن بودن دل شیر می خواهد؛
باید مرد باشی اگر بخواهی زن باشی
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/26 - 02:02 ·
5
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
آسیب دیده همیشه درهای رویاهایش کوچک و کوچکتر می شود ، مگر با امید که شرایط ما را دگرگون می سازد . اُرد بزرگ
{-35-}
دیدگاه · 1392/01/23 - 12:04 ·
3
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
خداوند درهای هنر را بر روی دانایان دادگر گشوده است . فردوسی خردمند{-35-}
دیدگاه · 1392/01/23 - 12:01 ·
3
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست

مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست

بســـیـار برای تـو نـوشـتـم غـم خـود را

بســـیـار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست

یک عمر قفس بست مسیر نفســــم را

حالا که دری هست مرا بال و پری نیست

حـالا کـه مـقـــدر شــده آرام بگـیـــــرم

سیـــلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست

بگـذار که درها هـمگـی بسـته بـمانـنـد

وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست

بگــذار تبـــر بـر کـــمــر شـــاخه بکـــوبد

وقتی که بهـار آمد و او را ثمــــری نیست

تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر

در شهر به جز متـاع دگری نیست {-35-}
دیدگاه · 1392/01/21 - 18:21 ·
4
parsa
57944_455120657890742_1964217519_n.jpg parsa
یاد سیزده بدرهای دسته جمعی بخیر
از کوچیک تا بزرگ همه بودن
اون موقع که از صبح زود با زیرانداز و بالش ، قابلمه بزرگ غذا ، جانماز و تخته نرد ، حتی منچ و ورق ، گاز پیک نیکی و کتری رویی ، یه دست لباس اضافی ، آفتابه ، بادبزن ، دمپایی پلاستیکی یا ابری و آهنگ بهار بازم بیا عشقو بیارش مارتیک و بلای اندی و ... می رفتیم اطراف تهران
مامانها غذا درست می کردن برنجشون رو دم می انداختن سالاد درست می کردن
باباهامون مسئول چایی ذغالی می شدن
تاب می بستیم
ما هم اون وسط ، وسطی بازی م یکردیم یا لب رودخونه می پلکیدیم
جک و جونور جمع می کردیم تو آتیش می ریختیم و فرار می کردیم
قایم موشک
بالا بلندی
...
عصر که می شد همه لباسمون بوی چوب و دود می گرفت
شکایت های بچه گونه
قهر و آشتی های 5 دقیقه ای
اصرار واسه اینکه نیم ساعت بیشتر بمونیم
و فردا که مدرسه باز می شد
تمام این سیزده روز رو با خاطرات و عیدی ها و لباس های تازمون واسه دوستامون تعریف می کردیم
توقعمون از زندگی پائین بود و شاد بودیم
ولی حالا یه جورایی این کارها رو بی کلاسی می دونیم
زشت می دونیم
با شلوار راحتی و دمپایی لاستیکی مشکل داریم
رومون نمیشه با قابلمه و گاز
... ادامه
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
خسته ام از آرزو ها، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری

حظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی، زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین، آسمانهای اجاری

با نگاهی سر شکسته، چشم هایی پینه بسته

خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی، پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم

شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزو ها

خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری
{-35-}{-35-}{-35-}
دیدگاه · 1392/01/5 - 00:57 ·
7
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
خدایا نترس!!! دستت را بده به من و بیا پایین... اینجا آنقدرها هم وحشتناک نیست... اگر هم باشد؛ خود کرده را تدبیر نیست!!!
دیدگاه · 1392/01/1 - 12:42 ·
4
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
" آیــــنه "
با تـــو ام . . .
محــــض رضای خـــدا برای یــــکبار هم شـــده
به جـــای چشمـــهایم دلـــم را نشان بـــده
تـــا / بدانــــند /
دیـــوار ِ دلـــم آنقــــدرها هم که فـــکر میــــکنند
کـــوتاه نیــــست
گاهـــی زیـــادی کـــوتاه میــــآیم !!!
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/28 - 04:22 ·
5
♥هـــُدا♥
prisonlove30 (4).jpg ♥هـــُدا♥
درها و پنجره ها را بسته ام ولی...

هنوز سردم است...

یا تو رفته ای،

یا.........................

نه...

گزینه ی دیگری نیست،

حتما تو رفته ای...
... ادامه
♥هـــُدا♥
qlpsbayk358x3zlqyyqx.jpg ♥هـــُدا♥
بابا پول میخوام

بابا موبایل میخوام

بابا لب تاپ میخوام

بابا میخوام برم مسافرت پول بده

بابا لباس ندارم

بابا برای دانشگاه پول لازم دارم

بابا بابا بابا....

چرا یک مرتبه هم گفته نمیشه

بابا همین که پیشم هستی برام کافیه...

بودن در کناره تو برای من یک دنیاست

گاهی دلت میخواهد به بعضی ها بگویی

باش حتی اگر من دیگر نباشم

پــــــــــــــ ــــــــدرم یکی از آنهاست...

برای سلامتی پدرهایتان هر شب دعا کنید...
... ادامه
♥هـــُدا♥
m33uf5ml6k7igy0b2obf.jpg ♥هـــُدا♥
مادرها .......

هروقت که بمیرن زود است
مرسا
62.jpg مرسا
هنگامي كه دري از خوشبختي به روي ما بسته ميشود ، دري ديگر باز مي شود ولي ما اغلب چنان به دربسته چشم مي دوزيم كه درهاي باز را نمي بينيم
دیدگاه · 1391/12/16 - 19:54 ·
2
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
e18bad.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
مادر حقیقتی است که نه تکرار می شود ، و نه تکراری !
به سلامتی همه مادرا
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ