یه روز خودم و دلم , عاشق یکی و دلش شدیم , ولی اون خودم و دلم و از خودش و دلش روند........
دیروز با یه دسته گل اومد دیدنم .....
با یه نگاه مهربون,نگاهی که سالها ازم دریغش می کرد......
گریه کرد و گفت : دلش برام تنگ شده .....
دستاشو روی صورتم می کشید, دستایی که بهم آرامش می داد......
ولی من فقط نگاش کردم , چون کاری نمی تونستم بکنم.............
وقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود.
... ادامه