لامصب من هروقت میرم تو جاده از فاصله دور پلیس واسم دست تکون میده و ابراز ارادت میکنه!
خیلی آدمای بامحبتی هستن!
چطوری از این فاصله منو میشناسن؟! من خودم فکر نمی کردم اینقدر معروف شده باشم
بعضیاشون جوگیر میشند تا وسط جاده میان!
با حرارت خاصی واسم دست تکون میدن!
چراغ میزنم و با حرکت دست به ابراز علاقشون جواب میدم!
دفترچه و خودکار تو دستشه و می خواهند از من امضا بگیرند
اشک تو چشای آدم حلقه میزنه از این همه احساسات پاک و بی آلایش!!!
لامصب معروف شدن هم دردسریه
گه ترسیدی ازرفتنم
1392/09/11 - 06:07گه ترساندیم ازرفتنت
گه کعبه آمال دلت بودم
گه احرام بستی به صفای رقیب
گه...
گه...
آری!
گه وناگه
گاه وبیگه
رنجاندیم
ترساندیم
و
به بهانه ای واهی
رقیبانم را
به بزم
بشکستنم
دعوت کردی..
هنوزصدای
رقص وپایکوبی ات
ای!
بیخبرازحال دلم
درگوشم
طنین اندازاست...
هنوزهم
کوس رسوایی مرا
درشهرزده
ومرا
رسوای خاص وعام میکنی...
وهر
بی سروپایی را
مخاطب
خویش قرارداده
و""مخاطب خاص""
میخوانیش...
آری!
خوب گوش کن
باتوأم
تویی که گه بیگانه و
گه آشنایی
گه فریادسرمیدهی و
وگه بیصدایی
باتوأم..
دگربگذرازاین من
بیگانه عاشق..
""تقدیم به تویی که هرگز نشناختمت""
متن بداهه از""نیماراد""
تهران
پاییزی بهاری
ساعت۶:۵دقیقه صبح
.......
...
.
#زیبااااااااا
1392/09/11 - 06:09سلام یلداجان:
1392/09/11 - 06:26شما؟!
این وقت صبح..
من فکرکردم که تنهامیسرایم..
وه !
که درپوست خویش نمیگنجم
که خداوندگاراحساس
متن
قاصرمرا
موردالطاف بیکران خویش قرارداده و
پسندید
واوراآراست
به شاخه گلی زیبا...
نیما سلام صبحت بخیر من همیشه شیفت صبح نمیدونم هستم مفتخرم که وقتم رو کنار شاعری همچون شما میگذرونم
1392/09/11 - 06:29شاعر؟!
1392/09/11 - 06:59 توسط Mobileچوبکاری میکنی
یلداجان:
این واژگان گه موزون و
گه ناموزون
تنها حرفهای ناگفته دل تنگ من است
که درقالب شعرنمودپیدامیکند..
مراشرمنده خویش قراردادید
که شاعرخواندیدمرا...
هرچندازصبح بیزارم
چراکه بدترین نوستالژیهایم
سحرگاهان بوده..
ولیکن
چنددقیقه ای به احترام
پگاه
ویلدای عزیز
خواهم ماند..
این حرفا چیه همه ی شعرهای شما خوبند من ک لذت میبرم
1392/09/11 - 07:04مرسی
1392/09/11 - 07:09 توسط Mobileخواهش
1392/09/11 - 07:14