باشه

هههههههههههه فک کردی الان چی پوشیدم یه آستین بلند و یه بافت و بخاری هم تا ته زیاده

دیگه حرفی ندارم خیلی سرمایی هستی پس

فقط میخواستم بگم دیدم

عجبا دیگه آخرشی تو پس از این به بعد ملزم به نگاه کردن فوتبال اونم از نوع قرمزش هستی

بهلهخودم که فوتبالی نیستم ولی اگر کل کل میشد همش قرمز بودم

ایول واسه همین دوست داشتنی هستی دیگه

فدات خانوم خوشکله مثل تو که خیلی دوست داشتنی هستی

Mohammad

10 دقیقه 10 نفره ، ایمون زاید یادت نره

آخی یه چیزی بگم
من الان چن شبه میرم پایین پیش مامانم اینا میخوابم اتاقم خیلی سرده بعد دو سه شب پیش من تازه باهاتون خدافظی کردم رفتم پایین اصن خوابم نمیگرفت با خودم کلنجار میرفتم یهو دیدم بابام بلند شده تقریبا ساعت 1:40 دقیقه بودش تند تند لباساشو پوشیده من هی دارم تو تاریکی نگاهش میکنم باخودم میگفتم یعنی میخواد چیکار کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعد دیدم نه جدی داره میره زودی مامانمو صدا کردم مامان .... مامان بابا داره این وقته شب کجا میره بلاخره تند تند منو مامانم تو حیاط بابامو گرفتیم بیچاره ساعتو اشتباهیی دیده بود میگفت ولم کنید الان ساعت 7 میخوام برم اون لحظه من مُردم از خنده به زور آوردیمش بالا بابا الان تازه داره 2 میشه 7کجا بود بعد خودشم اینقد خندش گرفته بود ..

وای صوفیا ترکیدم از خنده

وایییییییییییی نگوووووو این تابلوهارو میبینم همش میگم وای پس کی میرسم #رشت از شهسوار چشم به 135کیلومتر خورد مغزم سوت کشید ولی وقتی رسیدم کوچصفهان 15کیلومتر دیدم کلی ذوق کردم به تابلو به شهر رشت خوش آمدید که اصن احساس آزادی رهایی بهم دست داد البته من دانشگاه هم میرفتم این تابلوها آزار دهنده بودن واسم

منم بابل میرفتم دانشگاه
موقع رفتن غمگین غمگین
ولی موقع برگشتن دل تو دلم نبود
چون فاصله دور بود به لنگرود و لاهیجان که میرسیدم دیگه تصور میکردم تو رشت هستم
ولی اتوبوس لعنتی فاصله ی لاهیجان تا رشت رو دقیقأ تو یکساعت میومد
اگه اونموقع هم ماشین داشتم من حتما تو 15مین میومدم

هرچند دوران دانشگاه بیشتر خسته بودم تو مینی بوس میخوابیدم هم موقع رفت هم برگشت چون دور بود سعی میکردم کل واحد رو تو 2روز بردارم فقط بدبختیش این بود که باید از 5 صبح پا میشدم کلاس از 7:30 شروع میشدن من رشت میرفتم ساعت شروع 8 بود خیلی نامرد بودن مثلا سر ریاضی اگر 2دقیقه دیر میرفتی استاده کل تابلو رو پر میکرد . از اون ورم ساعت 9 شب میرسیدم خونه یعنی مرده میرسیدم خونه خیلی سخت بود . ولی بهرحال هرچی بود گذشت

#رشت شهر خاطرات شیرین نه چندان دور من...حیف که زود گذشت

آخ گوشم

مـــگـــه تـــو شــیـــطـــونــــــی؟ اعوذ بالله من شیطان الرجیم

نمیدونم
دیروزاذیت میکردم
مامانم گفت:اذیت نکن شیطون
خخخخخخخ

خوبه پس چشم نزنین . در ضمن نیما برای ارسال پست باید وقفه زمانی بذارم

شقایق تو از ساعت 9 اینجایی؟

نه از 8.45 دقیقه