دلم امشب صاف است...
آسمان هم آرام....
و هزاران فانوس...
باد هم می آید...
و نسیمی زیرک...
سعی دارد که بفهماند شب...
مظهر این همه تاریکی و دلتنگی نیست...
به گمانم فردا روز خوبی باشد...
با چشم هایت حرف دارم
می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم
از بهاری که دیر یا زود می رسد،
از بغض های نبودنت،
از دلنوشته هایم
که همیشه بی جواب ماند
باور نمی کنی؟!
تمام این سالهایم
با حضورت آفتابی بود
اما این روزها
دلتنگی ات
آسمانم را سخت تیره کرده،
راستی...
با دستی که روی شانه ات جا گذاشته ام
چه می کنی؟؟
نگفتم گل نفرست
1393/01/5 - 23:48صد بار شد آخه تو خودت گلی قلبت گلستان