یافتن پست: #دوستی

متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
Noosha دوست خوبم ، یک دشمن زیاد است و هزار دوست کم ،هیچگاه دوست دیرینه را تا در دوستی خود پایدار است با دوست جدید عوض مکن (میراثدار مجنون )
دیدگاه · 1393/02/16 - 17:07 ·
6
Majid
Majid
حـــکـــــمــــت!
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد.
شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد.
شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود.

استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن."
شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! "

عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد.
او سومین عروسک را امتحان نمود.
تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد.

استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته "

شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. "

عارف پاسخ داد : " نه "
و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی "

شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود.
با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! "

عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن "
برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد.
شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند

استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند ".
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:28 ·
Majid
akserver.ir_13905160171.jpeg Majid
جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود .


یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در

حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است ، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات

دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند .


مافوق به سرباز گفت :


اگر بخواهی می توانی بروی ،

اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟


دوستت احتمالا دیگه مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی !


حرف های مافوق ، اثری نداشت ،

سرباز اینطور تشخیص داد که باید به نجات دوستش برود .


اون سرباز به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد ، او را روی شانه هایش

کشید و به پادگان رساند .


افسر مافوق به سراغ آن ها رفت ، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با

مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت :


من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه ، خوب ببین این دوستت مرده !


خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی !


سرباز در جواب گفت : قربان البته که ارزشش را داشت .


افسر گفت : منظورت چیه که ارزشش را داشت !؟ می شه بگی ؟


سرباز جواب داد : بله قربان ، ارزشش را داشت ، چون زمانی که به او رسیدم ، هنوز

زنده بود ، نفس می کشید ، اون حتی با من حرف زد !


من از شنیدن چیزی که او بهم گفت الان احساس رضایت قلبی می کنم .


اون گفت : جیم ... من می دونستم که تو هر طور شده به کمک من می آیی !!!


ازت متشکرم دوست همیشگی من !!!

دوست خوبم ! فرصت سلام تنگ است ! که ناگزیر و خیلی زودتر از آنچه در خیالت است

باید خداحافظی را نجوا کنی . فرصت برای با هم بودن ، ممکن است بقدر پلک بر هم

زدنی دیر شده باشد . اما همین لحظه را اگر غنیمت نشماری ، افسوس و دریغ ابدی را

باید به دوش بکشی ! تنها راه رسیدن به دهکده شادی ها ،

گذر از پل دوستی هاست . اگر پای ورقه دوستی ها

، مهر صداقت نخورده باشد ، مشروط و رفوزه شدن در امتحانات زندگی حتمی است .

صداقت ، ضامن بقای دوستی های پاک و معصومانه است . برای ماندن در یاد و خاطر و

دل دیگران ، باید یکدلی و دوست داشتن رو با عشق پیوند زد که راز جاودانگی عشق در

همین است و بس !قلب
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:21 ·
Majid
akserver.ir_13953481701.jpg Majid
دوستی تعریف می کرد که صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود مجبور

شدم به بروجرد بروم...


هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم...

وسط پل به ناگاه به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود برخوردم...

به سمت راست گرفتم، موتوری هم به راست پیچید... چپ، موتوری هم چپ...

خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ پل خورد و خودش از روی

موتور پرت شد توی رودخونه...


وحشت زده و ترسیده، ماشین رو نگه داشتم و با سرعت رفتم

پایین ببینم چه بر سرش اومد ، دیدم گردن بیچاره ۱۸۰ درجه پیچیده...

با محاسبات ساده پزشکی، با خودم گفتم حتما زنده نمونده...


مایوس و ناراحت، دستم را گذاشتم رو سرم و از گرفتاری پیش آماده اندوهگین بودم...

در همین حال زیر چشمی هم نیگاش می کردم،...


باحیرت دیدم چشماش را باز کرد... گفتم این حقیقت نداره...

رو کردم بهش و گفتم سالمی...؟


با عصبانیت گفت: "په **** مثل یابو رانندگی موکونی...؟ "


با خودم گفتم این دلنشین ترین فحشی بود که شنیده بودم...

گفتم آقا تو رو خدا تکون نخور چون گردنت پیچیده....


یک دفه بلند شد گفت: شی پیچیده؟ شی موی تو؟ هوا سرد بید کاپشنمه از جلو

پوشیدم سینم سرما نخوره!خندهنیشخند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:09 ·
zoolal
zoolal
دختر و پسر اصفهانی باهم دوستیشونو به هم میزنن
پسره : خره حلالِد نیمیکونَم هر چی خرجِد کردم...
دختره : چیچیا خرجم کردی؟
عِز روزی اول تک زنگ میزدی که زنگِد بزنم
روزی 5 تومن کارت شارژ منا تیغ میزِدی
میرفتیم بیرون میبردیم لبی رودخونه میگفتی هوا بخور , هوا خوبِس
یبارم که بردیم کافی شاپ افتتاحی کافی شاپیه بود مُفتی بود برامون...
دیگه چیچی میگوی؟؟
پسراصفهانی : عا احساساتی پاکما چیچی میگوی که خرجِد کردم؟؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/10 - 16:17 ·
5
zoolal
zoolal
ﮐﺎﺵ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﺸﺪ
ﺍﺯدوستی ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺍﻧﺼﺮﺍﻑ ﺩﺍﺩ............!!!
دیدگاه · 1393/02/8 - 23:42 ·
4
MONA
971974_540582166012571_2099827428_n.jpg MONA
دلم براتون تــــنگ شده دوستیــــاااااااااا {-109-}
واسه مصطفی هـــــــــــم ولی چون خودش گفته بود منشنش نکردم {-124-} Mohammad /@noosha / رضا / صوفياجون / ıllı YAŁĐA ıllı Patriot /@mahnaz / مائده / نگار /@fahimeh امید /@ROSHA /@Ruby /@iman /@nima0bx / @oneill شهريار / LeilA / شهرزاد /@anoshka
hastii
86257563713821334528.jpg hastii
چه دوستی پاکی دارند کفشــها...

یکی گـــم شود...

دیگری محکوم به آوارگیـــست...
دیدگاه · 1393/02/4 - 18:08 ·
8
zahra
zahra
وقتی فهمیدی قرار نیست با هر زن یا دختری که دوست شدی، به رختخواب بری ؛هر وقت یاد ...گرفتی بدون توقع دوستی کنی ...هر وقت فهمیدی هر کسی که دوستت شد ، دوست ‌دخترت نیست و برای جواب سلامش باید به یک علیک محترمانه فکر کني نه به پیدا کردن یک مكان خالی... اونوقت میتونی روی همراهی و همدلی یه دختر به عنوان جنس مخالفت حساب کنی
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/4 - 10:54 ·
4
zahra
zahra
ოօհʂεղ
دوستی باهر که کردم خصم مادر زاد شد‏
آشیان هرجا گزیدم لانه صیاد شد
آن رفیقی راکه باخون وجگر پروردمش ‏
وقت کشتن، برسر دار آمد و جلاد شد . .
zahra
zahra
متین (میراثدار مجنون)
محبت قوجالماز

عشق آزالماز

دوست آیرلماز

یاخچلیق یرده قالماز

دوست دوستی آتماز

یاریما اولسون سلام

قوی کی دییم بیر کلام

ایستییرم من سنی

ایسته منی والسلام
دیدگاه · 1393/02/2 - 08:46 ·
2
Noosha
76516010872952193030.jpg Noosha
پسر خاله:آدما نباس دوست پیدا کنن
چون وقتی میرن
وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی
وقتی نمیتونی درد و دل کنی
یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی
... و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت
هی بغض تو گلوت گیر میکنه
خفه ات میکنه
آدما باس همیشه تنها بمونن...
... ادامه
bamdad
bamdad
گاهی معشوق بر خلاف قوانین فیزیک عمل میکند

هر چه به او نزدیک تر میشوی...دور تر به نظر میرسد

هر چه فاصله اش بیشتر میشود ...بزرگتر به نظر میرسد

چشم میبندی...میبینی اش

چشم باز میکنی...نیست

هر گاه دیدی چنین است...صمیمانه به خودت تسلیت بگو!
... ادامه
zoolal
zoolal
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم


دست نوازش بر سرش میکشم میگویم:


«غصه نخور، میگذرد …»


برای دلم، گاهی پدر میشوم


خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….»


گاهی هم دوستی میشوم مهربان


دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا …


دلم ، از دست من خسته استــ.....
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/22 - 13:34 ·
2
zoolal
zoolal
بچّه ها می آموزند ...

بچّه ها می آموزند آن طوری باشند که زندگی می کنند.

بچّه ها ...


وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند.

وقتی با خشونت زندگی می کنند می آموزند که جنگ جو باشند.

وقتی با ترس زندگی می کنند می آموزند که بُزدل باشند.

وقتی با ترحّم زندگی می کنند می آموزند که به خود احساس ترحّم داشته باشند.

وقتی با تمسخُر زندگی می کنند می آموزند که خجالتی باشند.

وقتی با حسادت زندگی می کنند می آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند.

امّا ...

اگر با شکیبایی زندگی کنند بردباری را می آموزند.

اگر با تشویق زندگی کنند اعتماد و اطمینان را می آموزند.

اگر با پاداش زندگی کنند با استعداد بودن و پذیرندگی را می آموزند.

اگر با تصدیق شدن زندگی کنند عشق را می آموزند.

اگر با توافق زتدگی کنند دوست داشتن خود را می آموزند.

اگر با ﺗﺄیید زندگی کنند با هدف زندگی کردن را می آموزند.

اگر با صداقت زندگی کنند حقیقت را می آموزند.

اگر با انصاف زندگی کنند دفاع ازحقوق را می آموزند.

اگر با اطمینان زندگی کنند اعتماد به خود و اعتماد به دیگران را می آموزند.

اگر با دوستی و محبّت زندگی کنند زندگی در دنیای امن را می آموزند.


بچّه ی شما چه طور زندگی می کند و چه می آموزد؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/17 - 18:21 ·
8
zahra
zahra
تاکنون دوستی را پیدا نکرده ام که به
اندازه ” تنهایی ” شایسته رفاقت باشد . . .
دیدگاه · 1393/01/17 - 12:13 ·
7
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
ای کاش قانون همه ی دوستی ها این بود :
یا رفاقت تعطیل یا جدایی هرگز . . .
دیدگاه · 1393/01/15 - 20:27 ·
9
محمدطاها
محمدطاها
تنهایی را دوست دارم، به شرط آنکه هر از گاهی دوستی بیاید تا درباره آن با هم گپ بزنیم.
دیدگاه · 1393/01/11 - 12:37 ·
5
محمدطاها
محمدطاها
مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است. نمازش ترک نمی شود.
زیارت عاشورا می خواند. روزه میگرد. مسجد میرود ... خیلی پسر با خداییست ...
لحظه ای دلم گرفت ... در دل فریاد زدم باور کنید من هم ایمان دارم ...
نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد ...
دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم ...
زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند ...
نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم ...
مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود ...
خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد ...
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست وهر بوسه عاشقانه ای تجلی او ...
مادرم ... خدای من و خدای پسر همسایه یکیست ...
فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم ...
خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها ...
... ادامه
soheil
soheil
باغی که در آن آب هوا روشن نیست
هرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیست
هر دوست که راستگوی و یکرو نبود
در عالم دوستی کم از دشمن نیست
دیدگاه · 1393/01/3 - 21:30 ·
4
bamdad
bamdad
مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است. نمازش ترک نمی شود. زیارت
عاشورا می خواند. روزه میگرد. مسجد میرود ... خیلی پسر با خداییست ...لحظه ای دلم گرفت ... در دل فریاد زدم باور کنید من هم
ایمان دارم ... نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد
... دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم ... زیارت عاشورا نمیخوانم ولی
گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند ...نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم ...

مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی
دلش شاد میشود ... خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد ...
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او ...مادرم ... خدای من و خدای پسر همسایه یکیست ... فقط من
جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم ... خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/1 - 14:12 ·
5
صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ