خیلیل بانمکن

سامی

خدای بانمکن

واااااااا اصن دوست ندارمش

مــث خودت یــه دونــه ای

ممنون

خودت خوبی ابجی خانوم

صوفیا مرسی عزیزم دلت خیلی مهربونه خیلی........

اوا من اومدم تو رفتی

سلووووو منم تازه رسیدم کجاااا آجی
رفتی؟؟؟؟؟؟؟؟

شقایقم من اومدم تو نیستی گلم...

#صوفیا ایشالا ی روز خوب میاد
#حامد همینطور برای شما
#شقایق فدای تو همچنین برای تو بقیه دوستان

#صوفیا نه عقد نه عروسی فعلا #نامزدی کلی هم بریز و بپاش کردن اما به خرج داییم... داییم شب خواستگاری که پریشب بود فقط گریه میکرد تا حدی که اشک خانواده های ما رو دراورد ... امشب فک کنم خورده بود فقط میزقصید

مبارک باشد

یه متن نوشتم الان میذارم حستو بگو را جبش حتما

باشه ببینم حسم میاد یا نه باید باش حرف بزنم

اره ناراحت میشه ها اروم حرف بزنی باهاشا

من کلا اروم حرف میزنم مگر اینکه عصبی شم

کلا کار خوبی میکنی اروم حرف میزنی

خب حالا ادامشو بخون بگو

واقعااااااااا

دست شوما درد نوکونه برار

دستتون درد نکنه .

چرا

یلدا پرسیدم سرراهی نیستم اتفاقا کارم به بیمارستان نکشید عجله داشتم خونه به دنیا اومدم

پـــــس ســـــر خـــــونــــــه ای خـخـخــــخ

آره مصطفی . از دوستان مقیم تهران هم پرسیدم میگن آتن دهی ضعیفه سرعتش هم کمه .

سلااااااااااااااااااااااام مصطفی عزیز.شبت بخیر.خوش اومدیم جفتمون.منم با تو رسیدم

Warning: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_postcomment.php on line 102

مصطفی جان دیشب حالم خوب نبود...شرمنده

Warning: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_postcomment.php on line 102

سلام مصطفی

Warning: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_postcomment.php on line 102

Warning: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_postcomment.php on line 102

Warning: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_postcomment.php on line 102

خب زحمت کشیدین فید کلا به فنا رفت خسته نباشین

رفتم اومدم

قربانت حامد جان

جيگوجيگ ساز مياد واز بالاي شيراز مياد مياد اقو مصفي با چه ناز ي از حموم بيرون مياد كل كل كل

عافیت باشه مصطفی الان شدی گل ریکای

صوفیا کار هم پیدا کنی حقوق کمی بهت میدن .

من حقوق نمیخوام اصن میخوام یاد بگیرم سابقه دار شم

یعنی واقعا نباید رفت سرکار؟؟؟؟؟ یعنی هیچ کاری نیست هرجا هم اگهی بود رفتم همه منشی تلفنی میخوان از اونایی که فقط فک میزنن من حوصله ندارم که بعدش این همه فک بزنی اخرش پورسانتیه.
حوصله فروشندگی هم ندارم
بازاریابی هم سخته همش بری این درو اون در که چی ؟؟؟؟؟؟؟/
من رشته خودمو دوست دارم

من که سابقه دارم بیشتر از سابقه تخصص دارم بیکارم . فقط پارتی باید داشته باشی پارتی .
بدون تعارف میگم بدون پارتی حداکثر میتونی منشی جایی بشی .

آخه منشی هم نمیخوان که اکثرا میگن یه تلفن میدیم دستت فقط بشین یه متن رو بخون مخ بزن

صوفیا اوضاع کار تو رشت و کلا تو گیلان خیلی داغونه . وگرنه کی دوست داره بیکار باشه ؟

من اردی بهشت امسال یه جایی دعوت به کار شدم باور کن چند هزار تا سند رو دوباره وارد سیستم نرم افزاری جدید کردم وقتی تموم شد گفتن دیگه نیا .
به جای کار بگرد دنبال پارتی مناسب .

پاشو بیا تبریز
هم حقوق خوب و هم کار خوب
جان متین منم دنبال منشی می گردم

مورچــست

تو که میدونستی چرا پرسیدی

نپرسیدم اون بچه هه تویی اون سوالو از خودت پرسیدی

خب واسه من زیاد سوال پیش میاد

ترسیدم بیشتر بذارم گفتم شوتم میکنی بیرون

راحت باش اینجا همه امنیت دارن .

نه دیگه در اون حد چون میدونستم میریم اونجا شام نخورده بودم فعلا پس بی خطرم نمیترکم

خلاصه از ما گفت خانواده دچار بهران نكني

نه خیالت راحت

منم بابا بزرگ ندارم ولی کاش داشتم....

خدا رحمتش کنه ندای من

اصن احساس میکنم بابزرگ داشتن یه حس خوبیه مثلا وقتی خواهرزاده برادرزاده هامو میبینم رو سرو کوله بابام میپرن دوست دارم خودمم داشتم باهاش میرفتم بیرون .. الان دوسال تازه قبر بابای بابامو مامانم بهم نشون داده کجاست بعضی وقته دلم میگیره میرم سر خاکش یا اون دوسال دانشگاه میرفتم هر روز از پُل جانبازان رد میشدم به اول پُل که میرسیدم واسش فاتحه میفرستادم
من اصن هیچ کدوم از بابابزرگما ندیدم

قربون دل مهربونت صوفیا جونم...خدا رحمتشون کنه...خدا بابا مامانتو برات نگه داره

مرسی آجی همچنین
خدا هیچ بچه ای رو یتیم و هیچ پدر و مادری رو بی فرزند نکنه

امین

وایییییییییییی نگوووووو این تابلوهارو میبینم همش میگم وای پس کی میرسم #رشت از شهسوار چشم به 135کیلومتر خورد مغزم سوت کشید ولی وقتی رسیدم کوچصفهان 15کیلومتر دیدم کلی ذوق کردم به تابلو به شهر رشت خوش آمدید که اصن احساس آزادی رهایی بهم دست داد البته من دانشگاه هم میرفتم این تابلوها آزار دهنده بودن واسم

منم بابل میرفتم دانشگاه
موقع رفتن غمگین غمگین
ولی موقع برگشتن دل تو دلم نبود
چون فاصله دور بود به لنگرود و لاهیجان که میرسیدم دیگه تصور میکردم تو رشت هستم
ولی اتوبوس لعنتی فاصله ی لاهیجان تا رشت رو دقیقأ تو یکساعت میومد
اگه اونموقع هم ماشین داشتم من حتما تو 15مین میومدم

هرچند دوران دانشگاه بیشتر خسته بودم تو مینی بوس میخوابیدم هم موقع رفت هم برگشت چون دور بود سعی میکردم کل واحد رو تو 2روز بردارم فقط بدبختیش این بود که باید از 5 صبح پا میشدم کلاس از 7:30 شروع میشدن من رشت میرفتم ساعت شروع 8 بود خیلی نامرد بودن مثلا سر ریاضی اگر 2دقیقه دیر میرفتی استاده کل تابلو رو پر میکرد . از اون ورم ساعت 9 شب میرسیدم خونه یعنی مرده میرسیدم خونه خیلی سخت بود . ولی بهرحال هرچی بود گذشت

#رشت شهر خاطرات شیرین نه چندان دور من...حیف که زود گذشت