Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #رفته

zoolal
zoolal
تلفنی که زنگ نمی خورد که

نیازی به اختراع نداشت !!

حوصله ات سر رفته بود ...

" چسب ِ قلب " اختراع می کردی ؛

می چسباندیم روی این ترک های قلب ِ صاحب مرده ـمان !
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 22:34 ·
2
NEGAR
1354290545894857_large.jpg NEGAR
ﯾﮑــــــــــــــ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺳﮑﻮﺗــــــــــــ !

ﺑﺨــﺎﻃــــﺮِ ﺗﻤــﺎﻡِ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾــــﯽ ﮐــﻪ ﺩﺭ
ﺣـــﺪِ ﯾﮑـــــ ﻓﮑـــﺮ ﻣﺎﻧـــﺪﻧــﺪ!!!
...
ﺑﺨﺎﻃـــــﺮِ ﺷﺒـــــــ ﻫﺎﯾـــﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻧـــﺪﻭﻩ ﺳﭙﺮﯼ ﻛـــﺮﺩﯾـــﻢ ...

ﺑﺨﺎﻃـــﺮِ ﻗﻠﺒـــﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻟِﻪ ﺷــــﺪ ...!

ﺑﻪ ﺧﺎﻃــــﺮِ ﭼﺸﻤﺎﻧـــﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ
ﻣﺎﻧﺪﻧــــﺪ!!!

ﯾﻜــــــــــــــ ﺩﻗﯿﻘــﻪ ﺳﻜﻮﺗـــــــــــ!

ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡِ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷـﺎﺩﯼ ﺧــﻮﺩ ﺭﺍ ...
ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘــــــ ﮐﺮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧــﺪ!!!

ﺑﺨﺎﻃﺮِ ﺻﺪﺍﻗﺘـــــــ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻫــﺎ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺘــــــ ...

ﺑﺨﺎﻃـــﺮِ ﻣﺤﺒّﺘــــ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻭﺍﻗﻊ ﮔﺮﺩﯾـــﺪ!!!

ﯾﮑــــــــــــ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺳﮑﻮﺗـــــــــــــ !!!

ﺑﻪ ﺧﺎﻃـــﺮِ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾــــﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺘـــــــ ﮔﻔﺘﻪ ﻧﺸـــﺪ!!!

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﺩﯾــــــﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷــــﺪ !...
... ادامه
NEGAR
208.jpg NEGAR
پاره تنم، به تن دیگری رفتی!؟عادتم راکه میدانی!؟چندشم میشود لباسی که به تن دیگری رفته بپوشم !تک پرم نماندی خیالی نیست !دیگری پرپرت میکند شک نکن !حرفهایم...دلخوری هایم..دلتنگی هایم... وتمام اشکهای من..بماند برای بعد...تنهابه من بگو! بااوچگونه میگذرد..که بامن نمیگذشت؟؟؟ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ ...ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﺒﺎﻓﯽ ...ﺯﯾﺮﮐﺎﻧﻪ ﺗﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﻭ ﺩﻟﺒﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮ ﻧﺎﺯﻣﯿﮑﻨﯽ ...ﺍﻣــــــــــــــــــــــــــــــــﺎ ...ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ !!!ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺩﻟﻢ ﻣﺮﺩ ...ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻐﺰﻡ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩﻧﻪ ﺩﻟﻢ !!!ﭘﺲ ﻟﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﻟﺒﺮﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ !!!ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ ...ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ
... ادامه
Majid
Post-092.jpg Majid
« دانلود گفتگوي مجيد خراطها در شبكه استاني بندر عباس »

اين گفتگو به صورت كامل ضبط شده و در دو پارت براي دانلود قرار گرفته است

كه پارت اول با دو كيفيت و پارت دوم با يك كيفيت قرار گرفته است

ابتداي پخش اهنگ مسافر صدا قطع ميباشد كه اين اشكال از طرف شبكه خليج فارس ميباشد

اما در دقايق پاياني پارت دوم صدا قطع ميباشد كه اشكال از تبديل فرمت است

كه با پلير هاي مختلف امتحان كنيد و در هنگام پخش، فايل را به جلو نزنيد تا بدون مشكل پخش گردد
... ادامه
Majid
Majid
بوی گند خیانت تمام شهر را گرفته

مردهای چشم چران

زن های خائن

پس چه شد … ؟

چیدن یک سیـب و این همه تقـــاص ؟

بیچاره آدم

بیچاره آدمیت
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:07 ·
Majid
Majid


روز

از روزی که تصمیم به رفتن گرفته ای

بلاتکلیفی بین ما موج میزند

مثلا همین دل من

نمیداند با تو بیاید ؟ یا پیش من بماند ؟؟؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:05 ·
Majid
Majid
یکی بود ، یکی نبود

من موندم و اون نموند

من دیدم و اون ندید

من خواستم و اون نخواست

من التماس کردم و اون نشنید

من هستم و اون رفته !

من خستم و اون

... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:04 ·
Majid
Majid
سکسه ام گرفته بود..گفتم مرابترسان.دستم را رهاکرد..نفسم بندآمد،

.
دیدگاه · 1393/02/15 - 08:52 ·
zahra
zahra
آیا میدانید این زوج‌های عاشقی که روی ریل قطار و به سمت غروب خورشید قدم می‌زنند

یا تا حالا قطار سوار نشده اند یا اگه سوار شده اند دستشویی نرفته اند

یا اگه دستشویی رفته اند به سیستم دفع فاضلاب قطار دقت نکرده اند؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 08:45 ·
1
Majid
Majid
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»


عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گف
ت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!

بله… با عشقه که میتونید هر چیز یکه می خواهید به دست بیاردید .
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:53 ·
Majid
Majid
دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای دشمن محاصره شده بود.

سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.

حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.


وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.

سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی....

می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:53 ·
Majid
Majid
جغدی روی كنگره‌های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می‌كرد. رفتن و رد پای آن را. و آدم‌هایی را می‌دید كه به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می‌بندند. جغد اما می‌دانست كه سنگ‌ها ترك می‌خورند، ستون‌ها فرو می‌ریزند، درهامی‌شكنند و دیوارها خراب می‌شوند. او بارها و بارها تاج‌های شكسته، غرورهای تكه پاره شده را لابه‌لای خاكروبه‌های قصر دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا وناپایداری‌اش می‌خواند؛ و فكر می‌كرد شاید پرده‌های ضخیم دل آدم‌ها، با ا ین آواز كمی بلرزد. روزی كبوتری از آن حوالی رد می‌شد، آواز جغد را كه شنید، گفت:« بهتر است سكوت كنی و آواز نخوانی. آدم‌ها آوازت را دوست ندارند.غمگینشان می‌كنی. دوستت ندارند. می‌گویند بدبینی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.»
قلب جغد پیرشكست و دیگر آواز نخواند.
سكوت او آسمان را افسرده كرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آواز‌‌خوان كنگره‌های خاكی من!
پس چرا دیگر آواز نمی‌خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدایا! آدم‌هایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهای تو بوی دل كندن می‌دهد و آدم‌ها عاشق دل بستن‌اند. دل بستن به هر چیز كوچك و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشاو اندیشه‌ای! و آن كه می‌بیند و می‌اندیشد، به هیچ چیز دل نمی‌بندد؛
دل نبستن سخت‌ترین و قشنگ‌ترین كار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان كه آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت، تلخ.
جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره‌های دنیا می‌خواند.
و آن كس كه می‌فهمد، می‌داند
آواز او پیغام خداست كه می‌گوید:
آن چه نپاید، دلبستگی را نشاید
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:30 ·
1
Majid
Majid
عاشق خجالتی
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زن
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:25 ·
1
Majid
Majid
پیرمرد وفادار
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد...در راه با یک ماشین تصادف کرد و اسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین در مانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند: ((باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت اسیب ندیده)) پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.پیرمرد گفت:همسرم در خانه سالمندان است.هر روز صبح به انجا می روم و صبحانه را با او می خورم.نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت:خودمان به او خبر می دهیم.پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متاسفم،او الزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا نمی شناسد!! پرستار با حیرت گفت:وقتی نمیداند شما چه کسی هستید،چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته،به ارامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:25 ·
1
Majid
438892_9E9oL59B.jpg Majid
در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند.

روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از

قضا، گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود،

می کند و زنبور بیچاره که.....


خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند،

زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش

بیرون می پرد. خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند،

عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد.

به صدای عربده خر،

ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد.

خر می گوید :

« زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»

ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند.

سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها

می برند و طفلکی زنبور شرح


میدهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن

زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است.

ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد،

از خر عذر خواهی می کند و می گوید:

« شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.»

خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند

که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم.

ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند.

زنبور با آه و زاری می گوید:

« قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم.

آیا حکم اعدام برایم عادلانه است ؟

»ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: «

می دانم که مرگ حق تو نیست.

اما گناه تو این است که با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که

با خر طرف شود همین است»
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:24 ·
1
Majid
akserver.ir_13905160171.jpeg Majid
جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود .


یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در

حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است ، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات

دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند .


مافوق به سرباز گفت :


اگر بخواهی می توانی بروی ،

اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟


دوستت احتمالا دیگه مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی !


حرف های مافوق ، اثری نداشت ،

سرباز اینطور تشخیص داد که باید به نجات دوستش برود .


اون سرباز به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد ، او را روی شانه هایش

کشید و به پادگان رساند .


افسر مافوق به سراغ آن ها رفت ، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با

مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت :


من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه ، خوب ببین این دوستت مرده !


خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی !


سرباز در جواب گفت : قربان البته که ارزشش را داشت .


افسر گفت : منظورت چیه که ارزشش را داشت !؟ می شه بگی ؟


سرباز جواب داد : بله قربان ، ارزشش را داشت ، چون زمانی که به او رسیدم ، هنوز

زنده بود ، نفس می کشید ، اون حتی با من حرف زد !


من از شنیدن چیزی که او بهم گفت الان احساس رضایت قلبی می کنم .


اون گفت : جیم ... من می دونستم که تو هر طور شده به کمک من می آیی !!!


ازت متشکرم دوست همیشگی من !!!

دوست خوبم ! فرصت سلام تنگ است ! که ناگزیر و خیلی زودتر از آنچه در خیالت است

باید خداحافظی را نجوا کنی . فرصت برای با هم بودن ، ممکن است بقدر پلک بر هم

زدنی دیر شده باشد . اما همین لحظه را اگر غنیمت نشماری ، افسوس و دریغ ابدی را

باید به دوش بکشی ! تنها راه رسیدن به دهکده شادی ها ،

گذر از پل دوستی هاست . اگر پای ورقه دوستی ها

، مهر صداقت نخورده باشد ، مشروط و رفوزه شدن در امتحانات زندگی حتمی است .

صداقت ، ضامن بقای دوستی های پاک و معصومانه است . برای ماندن در یاد و خاطر و

دل دیگران ، باید یکدلی و دوست داشتن رو با عشق پیوند زد که راز جاودانگی عشق در

همین است و بس !قلب
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:21 ·
Majid
Majid
-4روش جاده ای:دراین روش لاستیک ماشین خود راپنچرکرده وکنارجاده ایستاده

تافردموردنظرپیداش شه بیادکمکتون،اگه ازطرف خوشتون نیومدبا اخم میگین مرسی

شوهرم الان میادعوض میکنه و یارومیره‏!‏ اگه ازطرف خوشتون اومد یه کلمه میگید،آخه

لباستون کثیف میشه‏!‏‏!طرف یه دل نه صد دل بااین یه کلمه عاشقتون میشه‏!


شانس های ازدواج:دراین روش شما باچهره های مختلف امکان روبرو شدن

دارید،امانترسید،ازقبیل اکبر دماغ،چنگیزسیبیل،وحیدگوجه،علی بربری،حسن

خوشگله‏،مجیدکله،محمدگلخارومن و...


-5روش شماره ای:دراین روش شمادرخیابون به پسرها آمار داده وشماره میگیرید،

که من این روش روتوصیه نمیکنم‏!‏‏!‏‏!‏


شانس های ازدواج:مجیدکله،محسن پپه،حمیدخیارشور،رضاکره،کریم ببعی،

مهران ببو،ناصرکلم ومن و...


-6روش کوهی:دراین روش ش

مابه کوه رفته وبلندفریاد زده‏"من شیرینم‏"کجایی پس؟؟؟


شانس های ازدواج:

فرهادتیشه باز‏(که جدیدا محتادشده بهش میگن فرهادشیشه باز‏‏!‏‏!‏‏!‏ قهقههچشمکقلب
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:13 ·
Majid
akserver.ir_13931036741.jpeg Majid
اصفهانیه توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر می رفته که پلیس با دوربینش شکارش

می کنه و ماشینش رو متوقف می کنه. پلیس میاد کنار ماشین

و میگه گواهینامه و کارت ماشین !

یارو با لهجه ی غلیظ اصفهانی میگه :من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست

کارتا ایناشم پیشی من نیست … راستیش من صاحب ماشینا کشتم ا جنازاشم

انداختم تو صندوق عقب. چاقوشم صندلی عقب گذاشتم. حالاوم داشتم میرفتم از مرز

فرار کونم که شوما منو گیریفتین …

مامور پلیس که حسابی گیج شده بود بی سیم می زنه به فرماندش و عین قضیه رو

گزارش میده و در خواست کمک فوری می کنه؛ فرمانده ش هم بهش می گه که کاری

نکنه تا اون خودشو برسونه

فرمانده خیلی سریع خودشو به محل می رسونه و به راننده اصفهانی می گه:

آقا گواهینامه ؟


اصفهانیه گواهینامه اش رو از تو جیبش در میاره و به فرمانده می ده


فرمانده می گه آقا کارت ماشین ؟


اصفهانیه کارت ماشینو در میاره و می ده به فرمانده


فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی پیدا نکرده با عصبانیت دستور می ده تا راننده در

صندوق عقب رو باز کنه


اصفهانیه در صندوق رو باز می کند و فرمانده می بینه که صندوق هم خالیست!



فرمانده که حسابی گیج شده بود به اصفهانیه میگه: پس این مامور ما چی میگه ؟


اصفهانیه می گه: چه میدونم والا جناب سرهنگ. لابد الانم می خواد بگه من ۱۸۰ تا

سرعت می رفتم !!خنده
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:10 ·
Majid
Majid
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند.

بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء

خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت

پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد. هر روز مردی

گو‍ژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او

تشکر کند می گفت: «کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام

دهید به شما باز می گردد


این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده

شد. او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان

می آورد. نمی د انم منظورش چیست؟


یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او

خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت،

اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که میکنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور

انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و

حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت


آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که

نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه،

تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت


مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم.

در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم.

ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان

به من داد و گفت: «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم

زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری


وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی

برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او

نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد. به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان

روزانه مرد گوژ پشت را دریافت


هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم

به ما باز میگردند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:08 ·
1
Majid
438892_T2BcOaQf.jpg Majid
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻪ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻗﺼﺎﺏﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺳﭙﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ

ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺷﺪ.


ﺣﺎﺝ ﺭﺣﯿﻢ ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ. ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺗﺎ ﺻﺒﺞ

ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﺤﺮ ﮐﺮﺩﻡ؛ ﻫﻤﻪﺍﺵ ﺧﻮﺍﺏ ﭼﺎﻗﻮ ﻣﯽﺩﯾﺪﻡ.


ﺻﺒﺢ ﻗﺼﺎﺏ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺏ ﺁﻭﺭﺩ؛ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﺷﮏ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﻪ


ﺳﻤﺖ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻊ ﺑﻊﮐﺮﺩﻡ.

ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥﭼﺎﻗﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﺿﺎ، ﭘﺴﺮﺵ، ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺖ

ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺎﯾﺪ ﻗﯿﻤﺖ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﯿﺴﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ.


ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺢ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﻗﻀﺎ ﻣﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ.

ﺣﺎﻝ ﻫﻢ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺧﺮﯾﺪ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ

ﻣﻦ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻﻫﺎ ﻣﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ.

ﺍﻣﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻗﺼﺎﺏ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ. ﻫﻮﺍﯼ ﻣﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﻢ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ.


ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﮐﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩ.

ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﻗﺼﺎﺏ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ

ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ


ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﺳﺐﻫﺎﯼ ﺭﻭﺳﯽ ﮐﻪ ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ، ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻮﯾﻢ

ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺍﺭﺯﯼ ﺑﺮﺍﯼﻣﻤﻠﮑﺖ!

ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﺸﻮﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﮑﻨﻢ.


ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺷﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ.

ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﻫﻮ ﺍﺳﺖ. ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ

ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ.

ﻣﺎﺩﺭ! ﺩﯾﮕﺮ ﺯﯾﺎﺩﻩ ﻋﺮﺿﯽ ﻧﯿﺴﺖ.


ﺳﻼﻣﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﻢ


ﺑﺮﺳﺎﻥ؛ ﺑﻪ ﺳﮓ ﮔﻠﻪ ﻫﻢ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﺎﻥ.خنده
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
alan_edwards_hair_style_thumb2.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
میخوام این مدلی بزنم {-72-}
ıllı YAŁĐA ıllı
1522025_279883705503480_659117549_n.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
رضا
رضا

Warning: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 677
Morteza
Morteza
اخرین اهنگ البومم به سلامتی ضیط شد اینم متنش


این سیگارایی که من می کشم همون اشکایی که نمی تونم بریزم

نسخ که می شم هفت هشتا در میون نفس می کشم

روز ندارم یعنی شبم می شه شب و با یه سری هله هوله تلف می شه وقت

فاصله که می گیره این لب با لب پشت بند هم روشن می شه نخ با نخ

دنیای بی ناموس هم هی جفت شیش میاره این غم نرفته پشتیش میاد

یه رفیق دارم که جینگ خودمه جدا از اینایی که ریخته دورم زیر پا له می شه

با لباس سفیدش ولی بازم نمیره از کنار رفیقش

اولیشو رضا سال هشتاد و هفت روشن کرد تا بکنه درداشو کم

ولی حالا اگه بخوای غمات بمیره دیگه روزی یه پاکتم جواب نمیده

یه اتاق دودی مثل هوای تهرون تاریکه و تب مثل شبای زندون

سرطان چیه که عامل اصلیش داداش، سرطان دلِ مائه که گندید داداش بی خیال

نمی شه که گله کرد یا که امروزو به فردا گره زد

شاید فردا همه فقط صدام بمونه تو هم سر خاک من بکنی گریه مَرد

tanha rafigho doste samimim toyi to

بی حسم ولی مثل اینکه تنم گرمه پس زندم انگاری خفم کرده

همه کامای حبس دورم دود غلیظ تو این اتاق تاریک مثل یه کور مریض

تن لشم به اشتباه زاییده شد رفت جوونیمم به اصطلاح گ … شد رفت

من مرامی از دوستا ندیدم سر پام زیر سایه اُستا کریمم

تنهایی خوشم با تو خوشترم وقتی رفیق تو رگیا مارو دور زدن

تو موندی جز تو هیشکی نیست هر چی لاشخور بود شد شیفت دلیت

کام بده تا دردی نمونه بامرام معرفتت می ارزه به تموم آدما

ضد حال زیاد زده زندگی به من ولی دایورت کردم رو قلقلی چپ

tanha rafigho doste samimim toyi to

بخند و بگو رو به راهی حتی شده به زور، به زور گاری

همه می خوان داستانو ماست مالی کنن نخو پر می کنن تا پاس کاری کنن

من بازیکنم بشم گل نمی زنم رفیقای قدیمیمو دور نمی زنم

سیگارو می گم رفیق فابریک دودی که هنوز به لب من کام میده لوتی
... ادامه
صفحات: 32 33 34 35 36

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ