یافتن پست: #ساختن

حمید
1111111.jpg حمید
امام صادق علیه السلام:

کجایند زیبارویانی که به جوانی‌ خود می‌نازیدند؟
کجایند پادشاهانی که شهرها ساختند و آن‌ها را با دیوارها مستحکم کردند؟
کجایند کسانی که در جنگ‌ها همواره غالب بودند؟
روزگار با خاک یکسان‌شان کرد و راهی تاریکی‌ قبرها شدند.

بشتابید، بشتابید!

خود را نجات دهید، خود را نجات دهید
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/28 - 11:41 ·
7
zoolal
zoolal
کوچه های قدیمی را باریک می ساختند
تا آدم ها به هم نزدیک شوند
حتی در یک گذر....
اکنون چقدر
آواره ایم در این اتوبان سرد.
دیدگاه · 1393/02/21 - 17:50 ·
5
Noosha
Noosha
سلاااااااااااااااااااام به همه.شبتون بخیر.من اومد م م م {-165-}
Majid
Majid
خدا

روزی تصميم گرفتم كه ديگر همه چيز را رها كنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگي ام را!

به جنگلی رفتم تا برای آخرين بار با خدا ‏صحبت كنم. به خدا گفتم: آيا می‏ توانی دليلی برای ادامه زندگی برايم بياوری؟

و جواب ‏او مرا شگفت زده كرد.

او گفت : آيا درخت سرخس و بامبو را می بينی؟

پاسخ دادم : بلی.



فرمود: ‏هنگامی كه درخت بامبو و سرخس راآفريدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای كافی دادم. دير زمانی نپاييد كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمين را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع اميد نكردم. در دومين سال سرخسها بيشتر ‏رشد كردند و زيبايی خيره كننده ای به زمين بخشيدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نكردم. در سالهای سوم و چهارم نيز بامبوها رشد نكردند. اما من ‏باز از آنها قطع اميد نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمايان شد. در ‏مقايسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بيش از 100 فوت ‏رسيد. 5 سال طول كشيده بود تا ريشه ‏های بامبو به اندازه كافی قوی شوند. ريشه هايی ‏كه بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نياز داشت را فراهم می ‏كرد.

‏خداوند در ادامه فرمود: آيا می‏ دانی در تمامی اين سالها كه تو درگير مبارزه با ‏سختيها و مشكلات بودی در حقيقت ريشه هايت را مستحكم می ‏ساختی. من در تمامی اين مدت ‏تو را رها نكردم همانگونه كه بامبوها را رها نكردم.
‏هرگز خودت را با ديگران ‏مقايسه نكن. بامبو و سرخس دو گياه متفاوتند اما هر دو به زيبايی جنگل كمك می كنن. ‏زمان تو نيز فرا خواهد رسيد تو نيز رشد می ‏ كنی و قد می كشی!
‏از او پرسيدم : من ‏چقدر قد مي‏ كشم.
‏در پاسخ از من پرسيد: بامبو چقدر رشد می كند؟
جواب دادم: هر ‏چقدر كه بتواند.


‏گفت: تو نيز بايد رشد كنی و قد بكشی، هر اندازه كه ‏بتوانی
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:29 ·
Majid
Majid
نجار
نجار پیری بود که می خواست بازنشسته شود. او به کار فرمایش گفت که می خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد.

کار فرما از اینکه دید کارگر خوبش می خواهد کار را ترک کند، ناراحت شد. او از نجار پیرخواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد، اما کاملا مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نا مرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد.

وقتی کار به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه متعلق به توست. این هدیه ای است از طرف من برای تو.

نجار یکه خورد. مایه تاسف بود! اگر می دانست که خانه ای برای خودش می سازد. حتما کارش را به گونه ای دیگر انجام می داد.....
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:28 ·
Majid
akserver.ir_13929698361.jpeg Majid
سال های سال بود که دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم

زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک،

با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و کار به جایی

رسید که از هم جدا شدند.


از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد،

مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:

من چند روزی است که دنبال کار می گردم،

فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید،

آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟


برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم.

به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است.

او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه

ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .


سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:

در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا

دیگر او را نبینم.


نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:

من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟


نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:

نه، چیزی لازم ندارم !


هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت،

چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود.

نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.


کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:

مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟


در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور

ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای

کندن نهر معذرت خواست.


وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته

و در حال رفتن است.


کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر،

از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.


نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:10 ·
zahra
zahra
سیگار رو واسه مشکلای خارجیا ساختن
اگر میخواستن طبق استانداردای مشکلات ایرانی بسازنش
الان سیگار باید یک متر بود در قُطر ۵۰ سانت !
دیدگاه · 1393/02/8 - 10:48 ·
6
bamdad
bamdad
از بعضی ادمها خاطره میماند



از بعضی های دیگر ، هیچ...


خاطره ساختن لیاقت میخواهد.
دیدگاه · 1393/01/31 - 21:46 ·
4
zoolal
zoolal
کار هر زن نیست با مرد ساختن. مغز خر میخواهد و صبر خفن.(زن سعدی)
دیدگاه · 1393/01/23 - 20:51 ·
3
Noosha
images.jpg Noosha
اگه شغلت پزشکی بود ترجیح میدادی متخصص چی باشی؟!!{-30-}
zoolal
zoolal
زنی پس از عمری زندگی در ناز و نعمت و خوگرفتن به تجملات زندگی،
رخت از دنیا برمی بندد.
در آن دنیا ، فرشته ای مامور نشان دادن اقامتگاه همیشگی او می شود.
آن دو پس از گذشتن از خیابانهای اصلی و عمارت های بسیار زیبا و مجلل،
عمارت هایی که زن با دیدن هر یک از آنها تصور می کرد به او تعلق دارند،
به حومه ی شهر رسیدند.
خانه های این محل رفته رفته کوچکتر و کوچکتر می شد،
تا اینکه فرشته در حاشیه ای از آن به آلونکی بسیار محقر اشاره می کند
و می گوید:«آن خانه مال شماست.
زن می گوید:
خاک عالم بر سرم من نمی توانم آنجا زندگی کنم.
فرشته می گوید :
متاسفم با مصالحی که به اینجا فرستادید،
ساختن جایی بهتر از آن برایمان مقدور نبود.
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/20 - 19:06 ·
2
Reza Babaei
1970833_821338391216409_212056977_n.jpg Reza Babaei
شخصی نزد حلاج اومد و گفت
من سالها ثروتم رو جمع کردم که به عربستان برم و خدا رو زیارت کنم
در راه که می رفتم به روستایی رسیدم که به خاطر جنگ ویران شده بود مردم زخمی بودن و سر پناهی نداشتند مقداری از ثروتم را خرج ساختن سرپناه و دارو برای مردم کردم
به روستای دیگری رسیدم کودکان یتیم و گرسنه را دیدم با باقی مانده ثروتم برای انها غذا تهیه کردم
به روستای دیگری رسیدم جوانی را دیدم زیر درخت نشسته بود تنها
و غمگین پرسیدم چرا ناراحتی گفت دختری که دوسش دارم پدرش گفته دخترش را به کسی میدهد که اسب داشته باشد
من اسبم را به او دادم
به خود امدم دیدم دیگر هیچ چیز ندارم
از ادامه دادن راه منصرف شدم و به شهرم بازگشتم
وبا نارحتی به حلاج گفت
من بعد از این همه سال انتظار نتوانستم خدا را زیارت کنم

و حلاج به او گفت
تو خدا را زیارت کردی
خدا سرپناهی نداشت
تو برای خدا سر پناه ساختی
خدا زخمی بود تو خدا را درمان کردی
خدا گرسنه بود تو خدا را سیر کردی
خدا تنها و غمگین بود تو خدا را از نهایی در اوردی
و حلاج در پایان گفت خدای حقیقی در هیچ کشوری و بر هیچ زیانی زندانی نیست
خدا یاری رساندن به انسانهاست
... ادامه
sam
sam
زن یعنی نـاز ... مرد یعنی نیــاز ...

مرد یعنی باید ، زن یعنی شاید...
مرد یعنی ساختن ،زن یعنی سوختن...
مرد یعنی دلدار ،زن یعنی دلداده...
مرد یعنی آری،زن یعنی گاهی…
مرد یعنی دم، زن یعنی باز دم…
مرد یعنی سخاوت ،زن یعنی صداقت….
مرد یعنی ساختن ،زن یعنی سوختن...
مرد یعنی بیارام ،زن یعنی بیاسای…
مرد یعنی یک جرعه هوس،زن یعنی جام لبریز نفس…
و مرد یعنی تنها یک واژه و آنهم"مرد" ......
و زن یعنی تنها یک واژه و آنهم"عشـق'
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/4 - 13:55 ·
5
شهرزاد
شهرزاد
ıllıllᗩllᗩTarsa_H00pEᗩıllıllᗩllᗩ حمید @tarane @bamy mostafa AZ حامد@ پسر تنها ოօհʂεղ @Taraneh-376 ParNiyA kiana @ElHaM14 parastou
ıllı YAŁĐA ıllı مائده MahnaZ ♥هـــُدا♥ ebrahim Morteza ROSHA peyman عسل fahimeh ✔♥Дℓɨ♥✔ امید ♥ یلدا♥
iman Mohammad Mohammad ... @oneill ... نگار محمد رضا شهريار آرماندو LeilA
Mostafa صوفياجون Noosha MONA @Ruby

کمترین آرزویم این است : هرگز با چشمان مهربانت ، نامهربانی روزگار را نبینی .
بالاترین خواسته ام برایت این است : حاجت دلت با حکمت خدا یکی باشد .
زندگی ساختنی است نه گذراندنی . بمان برای ساختن ، نساز برای ماندن
فاصله بین مشکل و حل آن یک زانو زدن است ، اما نه در برابر مشکل ، بلکه در برابر خدا.
هیچ چیز تو را ناراحت نکند . فقط شادی ها تو را احاطه کنند ...

عیـــــــدتون مبارکـــــــ{-35-}{-35-}
bamdad
is.jpeg bamdad
بوی عیدی، بوی توت، بوی کاغذرنگی،
بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو،
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

شادی شکستن قلک پول،
وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد،
بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!


فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا،
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور،
برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!


عشق یک ستاره ساختن با دولک،
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه،
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!


بوی باغ‌چه، بوی حوض، عطر خوب نذری،
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن،
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
{-41-}
حمید
110ح.jpg حمید
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت، ابلهی است

من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار،
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای، جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است

فریدون مشیریاز مرگ نترسید!

از این بترسید که وقتی زنده اید

چیزی در درون شما بمیرد

بنام انسانیت!
... ادامه
bamdad
bamdad
متن ترانه آهنگ بوی عیدی:

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذرنگی،
بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو،
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ،

با اینا زمستونو سر می‌کنم ،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
شادی شکستن قلک پول،
وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد،
بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا،
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور،
برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها،

با اینا زمستونو سر می‌کنم ،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

عشق یک ستاره ساختن با دولک،
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه،
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم ،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
بوی باغ‌چه، بوی حوض، عطر خوب نذری،
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن،
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی،

با اینا زمستونو سر می‌کنم ،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
... ادامه
bamdad
bamdad
فیسبوک آمریکا
دانشمندان موفق به کشف درمان ایدز شدند !
۲۳۶۰ لایک
فیسبوک ژاپن :
دانشمندان از کاغذ کامپیوتر ساختند !
۶۸۸۰ لایک
فیسبوک ایران :
دختره : لباسای عیدم انقدر قشننننننننگه !
۱۵۹۶۶۳۵۴۷ لایک
آمار کشته هارو دیگه نمیگم
{-18-}
hastii
hastii
دنیا را بد ساختند!
کسی را که دوست داری، دوستت ندارد!
کسی که تو را دوست دارد، تو دوستش نداری!
اما کسی که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد، به رسم و آیین زندگانی به هم نمیرسید!
و این رنج است!
زندگی یعنی این!

(دکتر علی شریعتی)
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/22 - 13:55 ·
5
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
@bamy گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
bamdad
bamdad
ﻫﺮﮐﺲ ﮐﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﻔﺮﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﮐﻠﻪ ﺍﺵ ﺯﺩﻩ ﺁﺩﻡ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ
ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ ...

ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﺗﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺖ ...

ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﯾﺎ ﺯﯾﺮ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﻟﺖ ﻭ ﭘﺎﺭﺵ ﮐﻨﻨﺪ ...

ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ

ﺩﺧﻞ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/9 - 21:56 ·
6
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ