شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

تو بیمارستان نشسته بودم یه بچه اومد گفت شما میدونید گوش رو چجوری شست و شو میدن ؟ گفتم کاری نداره که ، گوش رو میبُرن یه نیم ساعت میذارنش تو وایتکس تمیز میشه !
دیدم رنگش عوض شد ، اشک تو چشاش حلقه زد ؛ میخواست گریه کنه ، ترسیدم باباش بیاد فوری از اونجا دور شدم . . .
البته نه اینکه فک کنید من روانیَما ! نـــه ، من فقط مریضم . . .
واسه همین رفته بودم بیمارستان !
::

... ادامه

1 دیدگاه · 1392/09/12 - 19:54 ·

8

bamdad

ساعتم را متوقف کرده ام ،
بی کوک،
بی باطری،
تا حتی هوس یک ثانیه حرکت هم به سرش نزند…!
گور پدر دقایق!
بی تو بودن شمارش نمی خواهد…!!!

... ادامه

4 دیدگاه · 1392/09/12 - 17:41 ·

13

رضا

تا 1 ساعت پیش اسمون آفتابی بود الان باد سرد میاد تا 2 ساعت دیگه بارون هم میاد حتما .

1 دیدگاه · 1392/09/12 - 13:53 ·

12

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

تا الان با بچه ای که خوابیده این کارارو کردین {-41-}

5 دیدگاه · 1392/09/12 - 00:27 در نی نی کوچولو ·

9

محسن

حالا كه رفته ای ساعت ها به اين می انديشم

من كه گفته بودم:بی تو ميميرم؛خدا يادش رفته مرا بكشد ياتو قرار است كه برگردی...

دیدگاه · 1392/09/11 - 22:41 ·

5

shahin(غیرت_السلطان)

گاهی عکسی را می سوزانیم
گاهی عکسی ما را می سوزاند
گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم
گاهی سالها با یک عکس زندگی می کنیم
و گاهی دیدن یک عکس یعنی پایان

... ادامه

2 دیدگاه · 1392/09/11 - 13:10 ·

8

...

باتوأم
این منم نیما
ازتبارعشاق اساطیری
که تورامیخوانم...
خوب گوش کن..
اینک
بازبان بی زبانی
واژه واژه
سطربه سطر
تورامیسرایم
تویی که هم
زخم بودی
هم مرحم
هم دوست بودی
هم دشمن
هم آشنابودی
هم غریبه
هم بیگانه بودی
هم خودی
هم بامن ازعشق میگفتی
هم انکارمیکردی
عاشقانه هایت را
هم محرم بودی
هم مجرم
گه چون رفیق بودی
گه چون رقیب
گه باطرف بودی
گه بیطرف
گه آسایه خاطربودی
گه بارخاطر
گه خواندی
گه راندی
گه پابه پایم آمدی
گه ماندی

... ادامه

8 دیدگاه · 1392/09/11 - 05:53 ·

4

دیدگاه

...

گه ترسیدی ازرفتنم
گه ترساندیم ازرفتنت
گه کعبه آمال دلت بودم
گه احرام بستی به صفای رقیب
گه...
گه...
آری!
گه وناگه
گاه وبیگه
رنجاندیم
ترساندیم
و
به بهانه ای واهی
رقیبانم را
به بزم
بشکستنم
دعوت کردی..
هنوزصدای
رقص وپایکوبی ات
ای!
بیخبرازحال دلم
درگوشم
طنین اندازاست...
هنوزهم
کوس رسوایی مرا
درشهرزده
ومرا
رسوای خاص وعام میکنی...
وهر
بی سروپایی را
مخاطب
خویش قرارداده
و""مخاطب خاص""
میخوانیش...
آری!
خوب گوش کن
باتوأم
تویی که گه بیگانه و
گه آشنایی
گه فریادسرمیدهی و
وگه بیصدایی
باتوأم..
دگربگذرازاین من
بیگانه عاشق..
""تقدیم به تویی که هرگز نشناختمت""
متن بداهه از""نیماراد""
تهران
پاییزی بهاری
ساعت۶:۵دقیقه صبح
.......
...
.

1392/09/11 - 06:07

ıllı YAŁĐA ıllı

#زیبااااااااا {-35-}

1392/09/11 - 06:09

...

سلام یلداجان:
شما؟!
این وقت صبح..
من فکرکردم که تنهامیسرایم..
وه !
که درپوست خویش نمیگنجم
که خداوندگاراحساس
متن
قاصرمرا
موردالطاف بیکران خویش قرارداده و
پسندید
واوراآراست
به شاخه گلی زیبا...

1392/09/11 - 06:26

ıllı YAŁĐA ıllı

نیما سلام صبحت بخیر من همیشه شیفت صبح نمیدونم هستم مفتخرم که وقتم رو کنار شاعری همچون شما میگذرونم {-153-}

1392/09/11 - 06:29

...

شاعر؟!
چوبکاری میکنی
یلداجان:
این واژگان گه موزون و
گه ناموزون
تنها حرفهای ناگفته دل تنگ من است
که درقالب شعرنمودپیدامیکند..
مراشرمنده خویش قراردادید
که شاعرخواندیدمرا...
هرچندازصبح بیزارم
چراکه بدترین نوستالژیهایم
سحرگاهان بوده..
ولیکن
چنددقیقه ای به احترام
پگاه
ویلدای عزیز
خواهم ماند..

1392/09/11 - 06:59 توسط Mobile

ıllı YAŁĐA ıllı

این حرفا چیه همه ی شعرهای شما خوبند من ک لذت میبرم {-35-}

1392/09/11 - 07:04

...

مرسی

1392/09/11 - 07:09 توسط Mobile

ıllı YAŁĐA ıllı

خواهش

1392/09/11 - 07:14

...

ساعت۵:۱۵دقیقه صبح
پاییزی
تهران
حیاط خانه امان
آرمین
صداموداری
نمیدونم
بیخوابی
وپستی که
وقتی همه خواب بودن گذاشته شد
فارغ از هر
لایک
و
نظر
فقط وفقط
برای دل تنگم
""به عشق تویی که نشناختمت""
****************************
****************************

... ادامه

دیدگاه · 1392/09/11 - 05:19 در عشق ممنوع ·

4

Hamed

دقت کردین لب آدم هیچ وقت تبخال نمیزنه مگه این که ۲۴ ساعت بعدش عروسی یا مهمونی دعوت باشی...!

دیدگاه · 1392/09/10 - 18:54 ·

8

...

مراکشت
بابیوفایی..
گورتنهایی ام
راکند
وبادستان بیوفایش
خاکم کردورفت..
وحال که
مرده ام
بی اختیارمیگرید
برسرمزارم...
""دختر!""
این قبرکه برآن میگریی
درآن مرده ای نیست...
متن بداهه از:نیماراد
ساعت:۱۶:۱۰دقیقه
تهران
پاییز۹۲
دراتاقم {-38-}

دیدگاه · 1392/09/10 - 16:13 ·

6

...

میگن:""مرگ حقه""
تورفتی
من مردم
حق به حقداررسید...
متن ازنیما
تهران
ساعت۱:۵۶دقیقه
درحیاط خانه مان
هوای بهاری
پاییز۹۲

... ادامه

2 دیدگاه · 1392/09/10 - 01:59 ·

8

...

یادته بهت میگفتم:
""اگه بری میمیرم""
تورفتی
من مردم
حال بگو
کدام وفادارتریم؟!
متن بداهه از""نیماراد""
تهران
شبی پاییزی
ساعت:۲۲:۵۵دقیقه
دراتاقم {-38-}

دیدگاه · 1392/09/9 - 22:54 در عشق ممنوع ·

7

...

حالاکه رفته ای
ساعتهاست
به این می اندیشم
که چراهنوززنده ام؟!
مگرنگفته بودم
که بی تومیمیرم

دیدگاه · 1392/09/9 - 21:29 در عشق ممنوع ·

9

bamdad

وقتی در اتاقم تنها صدای...

تیک‌تاک ساعت را می‌شنوم...

و سکوت را...

آن‌وقت است که می‌فهمم...

این تو نیستی...

دیدگاه · 1392/09/9 - 21:03 ·

7

MahnaZ

ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺭﺩﯾﻒ ﺍﻭﻝ ﮐﻼﺱ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻫﻮﺷﻦ
ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎﯼ ﺭﺩﯾﻒ ﺁﺧﺮ ﻣﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ !
روحیه ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺩﯾﻒ ﺁﺧﺮﯼ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ … {-7-}

11 دیدگاه · 1392/09/9 - 15:07 در خنده بازار ·

13

آخرین 10 دیدگاه · نمایش همه »

MahnaZ

من همیشه ته کلاس مینشستم {-64-}

1392/09/12 - 14:30

مائده

مهناااز نگو یه رفیق دارم مجبورم به خار خر زدنش همش جلو بشینم...یعنی مصیبتیه {-15-}

1392/09/21 - 16:46

MahnaZ

تو جلو بشین هنو صفر کیلومتری مائده ترم های بعد برو عقب... یذره از دوستت یاد بگیر خر بزن {-64-}

1392/09/22 - 21:46

مائده

چسب حالا روش فکر میکنم در اینده بعد امتحانات {-7-}

1392/09/24 - 22:41

MahnaZ

قربون چسبت برم {-23-} تو کی اومدی؟ بالاخره بعد مدتها ی بار بم چسب گفتی {-64-}

1392/09/25 - 00:12

مائده

خدا نکنه {-23-} امممم من الان که دارم جوابتو میدم تو یه استراحته نیم ساعته هستم که دارم تموم هم میشه به سلامتی..امروز دهمه....ولی دیدگاه قبلی برا دو هفته پیشه....ایششششششششش به حرف شوما گوش میدم نمیام دیگه.... {-7-} قبلا زیاد میگفتم چسب؟؟؟؟هوم؟؟؟ {-26-} {-30-}

1392/10/9 - 10:57

MahnaZ

منم امروز بزا نگاه کنم ... 15 دی هستش که دارم برات نامه مینویسم {-32-}
تو کجا به حرف من گوش میدی از وقتی رفتی دانشگاه سربه هوا شدی {-194-} موقع امتحانات نمیدونم بی نمیدونم اما باز اینورا پیدات شده چیکارت کنم هاااا؟؟ {-182-}
هـــــــــــــــــعی {-137-} قبلا ی ابهت دیگه داشتیم چه چسب هایی که میشنیدیم و فیضها میبردیم {-203-}

1392/10/15 - 01:58

مائده

سلام عزیزم.. {-49-} منم غروب 15 که دارم جوابتو میدم... اوه حالا چه جوی میده ها کثابط {-38-}
مهناز کاش زودتر تموم شه راحت شم...نه اهنگی نه رمانی نه نمیدونمی...نه بازی کردنی..نه بیروون رفتنی....نه خواب اخ خواب گفتم دردم تازه شد...همین الان اینارو گفتم پس فردا مشروط شدم امادگیشو داشته باشی عزیزم دیدی که من تلاشمو کردم دیگه بهم خرده نگیر {-32-}
دیدی؟؟؟؟قدر اون روزای منو ندونستی؟؟؟همشم سه تا خال مو مونده برات...بیا اینم از این {-29-}

1392/10/15 - 17:38

MahnaZ

سلام دیروز وقت نشد جوابتو بدم این مهمونا دارن مارو بالا میرن ... خسته شدم انقد تمیز کردم خونه رو {-122-} {-3-} روزای امتحان انقد کند میگذره ... نه تورو خدا بیا موقع امتحان آهنگ گوش کن رمان بخون {-157-} از اون دوست خر خونت یاد بگیر... مشروط بشی به سقف آویزانت میکنم من ابرو دارم جلو ملت {-64-} {-32-}
واقعا قدر اون روزا بخیر {-61-} چ میدونستم بری دانشگاه سر به هوا میشی
خوبه میدونی از دستت کچل شدم {-98-}

1392/10/16 - 18:41

مائده

خسته نباشی عزیزم {-145-} اوووف مهناز چیوکند میگذره یرقان بگیرن اصن وقت ندادن بهمون...اگه داده بودن که من همش اینجا بودم ندادن اینطوره {-32-}
اووووه خشن نشو باش سعی میکنم به خوووووودا اصن بیا منو ببین اب شدم از بسدرس خوندم {-60-}
اری یادش بخیر...قول میدم بازم برگردنون روزا اما قول نمیدم من... {-131-}

1392/10/17 - 23:00

MahnaZ

دقت کردین اگر ۵ دقیقه زود راه بیفتی نیم ساعت زود می رسی
و اگر ۵ دقیقه دیر راه بیفتی نیم ساعت دیر می رسی ؟ {-15-}

6 دیدگاه · 1392/09/9 - 15:04 در خنده بازار ·

14

رضا

شبهای پر از قفل و روزهای پر از دیوار . رضا یزدانی ساعت صفر

دیدگاه · 1392/09/9 - 02:17 ·

10

صوفياجون

سلووووووووووووووووو من اوووومدم یووووهووووووو الان یکساعتی میشه اووومدم {-187-}

اومدم یه سر بزنم برم لالا کنم اخه خیلی خسته ام {-169-}

فداتون

5 دیدگاه · 1392/09/8 - 23:41 ·

11

Morteza

یكى از بهترین دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تیم ملى اسپانیا «ایكر كاسیاس» است كه در رئال مادرید صاحب ركوردهاى عجیب و غریبى شده، او کاری کرد که کمتر آدم مشهوری چنین می کند!

ظاهراً «ایكر» همراه خانواده اش براى خوردن غذا به یك رستوران رفته بود كه در آنجا با یک نوجوان ۱۳ ساله كه دچار نقص عضو بوده روبه رو مى شود، پسرک بیمار به محض دیدن دروازه بان افسانه اى اسپانیا به سراغ او مى رود و مى گوید:

«آقاى كاسیاس! در روز بازى با پرتغال، تو به این خاطر موفق شدى پنالتى ها را دریافت كنى كه من و بقیه دوستانم در مدرسه بچه هاى استثنایى، برایت دعا كردیم!»

ایكر كاسیاس كه به سختى جلوى اشكش را مى گیرد از پسرک تشكر مى كند و نام و آدرس مدرسه را از او مى گیرد و فردای آن روز، ناگهان «كاسیاس بزرگ» وارد مدرسه مذكور مى شود و در میان بهت و حیرت مسئولان مدرسه - و شادى زاید الوصف شاگردان آن مدرسه - به بچه ها مى گوید:
« من آمدم اینجا تا براى دعاهایى كه در حقم كردین كه پنالتى را بگیرم، شخصا از شما تشكر كنم!» بچه هاى مدرسه كه از خوشحالى سر از پا نمى شناختند، اطراف «ایكر» حلقه مى زنند و با او عكس مى اندازند و امضا مى گیرند.

كه ناگهان یكى از بچه ها به او مى گوید:

« آقاى كاسیاس تومیتونى پنالتى مرا هم بگیرى؟»

ایكر نیز بلافاصله از داخل ماشینش لباس هاى تمرین را درآورده و برتن مى كند و همراه بچه ها به زمین چمن مدرسه مى روند و با هماهنگى مسئولان مدرسه به بچه ها این فرصت را مى دهد كه هركدام به او یك پنالتى بزنند و ...

ایكر كاسیاس دو ساعت و نیم در آن مدرسه مى ماند تا تك تك بچه هاى بیمار آن مدرسه به او پنالتى بزنند.

... ادامه

1 دیدگاه · 1392/09/8 - 21:12 ·

9

یافتن پست: #ساعت

تفکیک