شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

Morteza

منم مثل تو مات این قصه ام

تو هم مثل من امشبو دعوتی

درست تو همین ساعت و ثانیه

سزاوار زیباترین نعمتی

تو این حس و حال عجیب و غریب

دوتا بال میخوای که رو شونته

تو از هر مسیری بری میرسی

تو از هر دری بگذری خونته

از این سفره ها معجزه دور نیست

ببین دست دنیا تودست منه

دعا میکنم تا اجابت بشه دعا میکنم چون دلم روشنه

من از عشق بارون به دریا زدم

به بارون و به آسمون دعوتی

چه مهمونی با شکوهی شده

تو این لحظه هایی که هم صحبتیم

... ادامه

1 دیدگاه · 1392/05/11 - 13:57 ·

6

رضا

من واقعا باید تو یه جایی مثل #گوگل کار میکردم . یه روز 5 ساعت یه روز 16 ساعت کار میکردم آزادنه فکر میکردم طرح تجاری ارائه میکردم . هعی

1 دیدگاه · 1392/05/11 - 13:53 ·

7

♥هـــُدا♥

عشق یک مرد را
زمانی به دلت راه بده
که "دوستت دارم" را...
در اوج آرامش به تو بگوید و ببوسدت
که در آن لحظه برقی از شهوت در نگاهش نباشد
وگرنه برای یک ساعت نامت را معشوقه نمی گذارد..........!

... ادامه

دیدگاه · 1392/05/11 - 11:45 ·

6

مائده

آدم بايد يه يخچال بغل تختش داشته باشه

نيم ساعت يه باريه بالش از توش در بياره قبليو بذاره تو {-47-}

دیدگاه · 1392/05/11 - 05:53 ·

7

Mostafa

گلي گم کرده ام در باغ هستي .............. خودت رو لوس نکن اون گل تو نيستي !

4 دیدگاه · 1392/05/11 - 04:26 ·

9

Mohammad

رضا بیک ایمانوردی آمده بود دوستان را ببیند
در طی 26 سال گذشته، بسیاری از هنرمندان و گویندگان و دست اندرکاران فرهنگ و هنر، ورزش، برای دیدار دوستان قدیمی خود و یافتن آنها، به دفتر جوانان در لس آنجلس می آمدند.

در طی چند ساعت، همه آن دوستان را پیدا کرده و دور هم جمع می شدند. زنده یاد رضا بیک ایمانوردی هم از آریزونا به لس آنجلس آمده بود تا برای آخرین بار دوستان قدیمی خود را ببیند و در مدت دو ساعت فریدون ژورک که چند فیلم با بیک همبازی شده و یا کارگردانی کرده، هاشم سبوکی تهیه کننده با سابقه سینما از راه رسیدند، در این میان محمود کازرونی افسر سابق راهنمایی در ایران که با هنرمندان دوستی قدیمی دارد، به آنها پیوست و ساعت ها با هم گفتند و خندیدند و اشک ریختند و این آخرین دیدارشان بود، چون بیک چند ماه بعد گرفتار بیماری سرطان شد و درگذشت.

... ادامه

دیدگاه · 1392/05/10 - 23:08 در قدیم ندیما ·

6

⌘⌘ ＲＡＨＧＯＺＡＲ ⌘⌘

.:: #كنكور ::.

خاطره ي قبولي خودم تو كنكور سال پيش ...

خواستي بيا #ديدگاه ...

2 دیدگاه · 1392/05/10 - 15:09 در خاطرات ·

12

دیدگاه

⌘⌘ ＲＡＨＧＯＺＡＲ ⌘⌘

عذر خواهي ميكنم شايد بعضي جا ها به لهجه ي يزدي نوشتم ، شايدم از كلمات تكراري هم استفاده كرده باشم

#شرمنده ...

1392/05/10 - 15:10

⌘⌘ ＲＡＨＧＯＺＡＲ ⌘⌘

يادم نيست تاريخ روزي كه نتايج اعلام شد

همچنان منتظر نتايج و همراه با استرسي بسيار وحشت ناك

حدود ساعت 5 بعد از ظهر يهو رفيقم زنگ زد كه بچه نتايج اومد

منم اون زمان اينترنت نداشتم زنگ مشرف زدم هماهنگ كرديم رفتيم خونشون

حالا اينقدر عجله داشتم يادم رفته بود اين كلمه ي عبور و رمز رو بردارم

بلاَخره گفتم اول تو مشرف بزن ببينيم تو چي كار كردي تا من

زنگ بزنم بپرسم ، 5 نفري جمع شده بوديم خونشون

آقا / مشرف داوطلب شد و اطلاعاتش رو وارد سيستم كرد

ديدم اردكان قبول شده يكي از شهرستان هاي يزد

ناراحت و گريه / پيش خودم گفتم اوه اوه

اين كه از ما درسش بهتر بود نتيجه اش اين شد ديگه واي به حال ما

دلسرد شده بودم گفتم پس من ديگه قبول نشدم

به اصرار دوستان منم اطلاعاتم رو زدم و

آقا همين طور كه سايت اومد بالا يهو تيتر وار داشتم ميرفتم جلو

ديدم نوشته دانشگاه پسران يزد

اصن وقتي ديدم ذوق مرگ شدم ، باورم نميشد / هي دو سه باري ميرفتم پايين سايت

بالاي سايت كه نكنه اشتباه شده باشه

حالا زيادم نميشد شادي كرد رفيقم مشرف ناراحت شده بود گريه ميكرد خب ما هم ديگه

زياد شادي نميكرديم

4تاي باقي كه خونه ي مشرف بوديم خدافظي كرديم و داشتيم ميومديم سمت خونه

كه سر راه مغازه ي بابا هم يه سر رفتم

بابام مكانيك خودرو هست

اومدم توي مغازه در حالتي كه اشك شوق ميرختم پريدم بغل بابام و داد ميزدم

ميگفتم بابا قبول شدم ، بابام هم با دستاي روغنيش صورتم رو گرفته بود

از خوشحالي در پوست خودش نميگنجيد

يه چيزم بگم اولش كه اومده بودم توي مغزه با حالت گريه فكر كرده بودم

يه كسي مرده ، آخه با بغض توي گلوم ميگفتم بابا ...

: )

يادش بخير

از بابا خدافظي كردم و اومدم خونه صورت شدم

حالت گرفته مامان من قبول نشدم !!!

مامانم هم اون شب داشت سبزي پاك ميكرد سبزي رو انداخت رو زمين و چيزي نگفت

دوباره بعد چند دقيقه گفتم شوخي كردم بابا قبول شدم

حالا مگه باورش ميشد ديگه گفتم بيا زنگ بزن به بابا ببين چي ميگه

خبر رو كه فهميد ميگه مادر الهي ذليل نشي ، مسخره ي لوس

: |

ديگه همون شب هم سريع فاميل دور هم جمع شدن و يه چايي ، شيريني مختصر

و تمام ...

1392/05/10 - 15:10

...

حال که رفته ای ساعتهاست به این می اندیشم؛که چراهنوززنده ام؟؟!مگرنگفته بودم که بی تو میمیرم... {-60-}

3 دیدگاه · 1392/05/10 - 13:23 ·

4

しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇

وقتی شیرها پاکتی اند...! وقتی پلنگ ها صورتی اند...! ایراد نگیر... عشق ها ساعتی اند...!

دیدگاه · 1392/05/10 - 02:13 ·

2

Mostafa

یارو سوال پرسیده اگه ۲۴ ساعت گناه آزاد باشه چه گناهی میکنین؟

جوابای ملت کلن شخصیت منو برد زیر سوال چون همش فعالیتای روزمره ی منه

دیدگاه · 1392/05/9 - 02:59 ·

4

しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇

عشق یک مرد را
زمانی به دلت راه بده
که "دوستت دارم" را...
در اوج آرامش به تو بگوید و ببوسدت
که در آن لحظه برقی از شهوت در نگاهش نباشد
وگرنه برای یک ساعت نامت را معشوقه نمی گذارد..........!!!♥♥

... ادامه

دیدگاه · 1392/05/9 - 01:26 ·

2

ABOLFAZL

بچه بودیم همه رو به اندازه 10 تا دوست داشتیم.
بزرگ که شدیم بعضی ها رو اصلا دوست نداریم، بعضی ها رو کم و بعضی ها رو بی نهایت.
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم، همه یکسان بودند؛
بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه.
کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی 10 تا دوست داشتیم.
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم یک ساعت بعد یادمون می رفت؛
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها یادمون میمونه و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم؛
بزرگ که شدیم حتی 100 تا کلاف نخ هم سرگرممون نمی کنه

... ادامه

دیدگاه · 1392/05/8 - 12:42 ·

10

♥هـــُدا♥

من دلم مے خواهد ساعتے غرق درونم باشم

عارے از عاطفـﮧ ها...
تهے از موج و سراب...
دورتر از رفقا...
خالے از هرچـﮧ فراق!!
من نـﮧ عاشق هستم ؛
و نـﮧ محتاج نگاهے کـﮧ بلغزد بر من...
من خودم هستمو یک حس غریبکه بـﮧ صد عشق و هوس میارزد..

... ادامه

دیدگاه · 1392/05/8 - 12:36 ·

7

رضا

بچه ها بخش دیدگاه ها توی داشبورد برای شما باز میشه یا مشکل داره ؟ من میزنم صفحه سفید میشه . در ضمن با اینکه شما هستین تو لیست چت هم کسی وجود نداره . برای شما هم همینجوره ؟

... ادامه

10 دیدگاه · 1392/05/6 - 20:57 ·

6

دیدگاه

LeilA

از منم این مشکلو داره مدیر باشی

1392/05/6 - 20:58

رضا

تا نیم ساعت پیش مشکلی نداشت درسته ؟

1392/05/6 - 20:59

Mostafa

منم همین طور من از بخش پخش زنده دارم دیدگاه بچه هارو میبینم

1392/05/6 - 21:00

رضا

مصطفی از کی اینجور شد من فکر کنم تا نیم ساعت پیش درست بود آره ؟

1392/05/6 - 21:01

Mostafa

برا من درست شد الان

1392/05/6 - 21:01

ıllı YAŁĐA ıllı

واسه منم مشکل داره برفکه {-194-}

1392/05/6 - 21:03

Mostafa

الان دوباره رفت اقا از دیشب مارو مورد عنابت قرار داده انواع مشکلاتو پیدا کرده سر ظهرم اینجوری شده بود

1392/05/6 - 21:07

رضا

الان برای من درست شد به خدا این رو دیگه نمیدونم واسه چی اینجور شده

1392/05/6 - 21:12

مائده

نععع

1392/05/7 - 05:48

صوفياجون

من بعد از ۱۰روز اومدم همه چی آروم و خوبه ‎‎

1392/05/12 - 03:28 توسط Mobile

Mostafa

اینم رفیقمون

یه کلوچه دادیم بهش دادیم اول راه تا بالا 2 3 ساعت راه بود اومد اونجا با ما موند با ما دوباره برگشت خیلی بچه خوبی بود بعضی جاها شیبش زیاد بود از مسیری که اون میرفت میرفتم
خواستم از همینجا ازش تشکر کنم حیف که اونجا اینترنت نداره که پست منو بخونه {-32-}

15 دیدگاه · 1392/05/6 - 02:20 ·

7

آخرین 10 دیدگاه · نمایش همه »

رضا

چه جالب اسمش رو نمیدونستم .

1392/05/6 - 20:07

LeilA

مصطفی هرچی باشه از تیپ من بهتره..من از خرم اباد تا خود مشهد یه لباس زنبوری با یه شلوار صورتی گلدار تنم بود ب همراه یه جفت دمپایی سفید.
الان م فکرشو میکنم خودم خجالت میکشم {-32-}

1392/05/6 - 20:24

Mostafa

{-126-} لباس زنبوری دیگه چیه؟

1392/05/6 - 20:38

رضا

لیلا فقط به ترکیبی که فکر میکنم {-7-}

1392/05/6 - 20:38

LeilA

مصطفی مثه زنبور راه راه زرد و سیاه داشت {-32-}
رضا دوس دارم وقتی مسافرت میرم ب فکر تیپم نباشم ازاد باشمو لذت ببرم ولی واقعا زشت بود {-32-}

1392/05/6 - 20:41

ıllı YAŁĐA ıllı

هه لیلا {-81-} {-136-} {-138-}

1392/05/6 - 20:44

LeilA

یلدا رنگین کمونی بودم واس خودم {-32-}

1392/05/6 - 20:45

Mostafa

بگو لباس دالتونا تو لوک خوش شانس وقتی میوفتادن زندان {-126-}

1392/05/6 - 20:45

LeilA

{-33-}

1392/05/6 - 20:47

ıllı YAŁĐA ıllı

{-138-}

1392/05/7 - 22:39

رضا

متاسفانه طی 3 ساعت گذشته به علت حملات هکرها به سایت مشکل عدم دسترسی بوجود اومد این مشکلات تو روزهای قبل هم وجود داشته در حال رفع این مشکل هستم امیدوارم به زودی حل بشه

... ادامه

دیدگاه · 1392/05/5 - 23:23 ·

6

شهرزاد

چه دره ی هولناکی است دره ی واقعیت وقتی پس از ساعتها قدم زدن در دل جنگل رویاها ,که به زعم خودت بی انتهاست,به ناگاه در ان سقوط می کنی

2 دیدگاه · 1392/05/3 - 13:11 ·

6

MahnaZ

ساعت ها زیر دوش به کاشی های حموم خیره میشی . . . !
غذاتو سرد می خوری . . .
صبونه رو شام ، ناهارو نصف شب !
لباسات دیگه به تنت نمیاد . . .
همه رو قیچی می زنی !
ساعت ها به یه آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت اونو حفظ نمیشی . . . !
این قدر علامت سوالای تو فکرتو میشمری . . .
تا آخرش رو بالش خیست خوابت ببره !
تنهایی از تو آدمی می سازه . . .
که دیگه شبیه آدم نیست !
می دونی چیه ؟!
عجیب دلتنگم . . .
واسه وقتایی که عجیب دلتنگم می شدی . . . !

... ادامه

2 دیدگاه · 1392/05/3 - 05:57 ·

7

مائده

خدایا!

همیشه در ذهن من باش

وقتی که از خواب بیدار می شوم

سراسر روز بر من بتاب

بگذار هر دقیقه زمانی باشد برای همنشینی با تو

نگذار فراموش کنم

در هر ساعت از اینکه با من مانده ای و خواهی ماند

تا صدای مرا بشنوی و به من پاسخ دهی

شکر به جه آورم

خدایا!

وقتی که شب می رسد

بگذار که افکارم از تو و عشق تو آرامش گیرند

بگذار که خوابم از امنیت و مهر تو اطمینان داشته باشد

و آگاه باشد که من متعلق به تو هستم …

... ادامه

2 دیدگاه · 1392/05/2 - 19:50 ·

6

Mostafa

بابام: بده موبایلتو ببینم !!!
من: بابا یه لحظه وایسا رمزشو بزنم

!Delete SMSDelete VideoDelete pictureDelete musicDelete privateDelete numberFORMAT MeMoRy CARD

من: بیا بابا من چیزی ندارم که ازتون مخفی کنم!
بابام: نه میدونم، من فقط میخواستم ساعتو ببینم!
من: |:
بابام: (((:

... ادامه

دیدگاه · 1392/05/2 - 13:02 ·

6

Mostafa

دقت کردین تو این یه ساعت مونده به افطار اینقدر طول میکشه که

اگه برنامه ریزی کنی میتونی توش ازدواج کنی بچه دار هم بشی !

1 دیدگاه · 1392/05/2 - 12:46 ·

5

๓เรร-รєթเ๔єђ

اس ام اس دپرس و غمگین مرداد 92

ساعت های نبودنت روی مچم بسته نمیشود ، حلقه می شوند دور گردنم !

دیدگاه · 1392/05/2 - 12:42 ·

4

Mostafa

فقط یه ایرانی میتونه صبح جمعه ساعت ۶ با هزار مشقت و برنامه ریزی قبلی

پاشه بره بیرون حلیم بخوره ، پارک بره ، ورزش هم کنه

بعد ساعت ۹ برگرده خونه بگیره تا ظهر بخوابه !

... ادامه

دیدگاه · 1392/05/2 - 12:33 ·

5

یافتن پست: #ساعت

تفکیک