ساعت شنی به من یاد داد
باید خالی شوی تا پُر کنی...
تا پُر کنی کسی را،دلی را،چشمی را،گوشی را....
خالی کنی خودت را از نفرت تا پُر کنی کسی را از عشق
خالی کنی دلت را از غم تا پُر کنی دلی را از شادی
خالی کنی چشمت را از کینه تا پر شود چشمی از آرامش
خالی کنی گوش هایت را از دروغ تا پر کنی گوش هایی را از زمزمه های عاشقانه
و مبادا اشتباه کنی
مبادا خالی شوی به قیمت لبریزی دیگران...
یادت باشد ساعت شنی روزی می چرخد
و این بار این تو هستی که پُر میشوی از آنچه خودت پُر کرده ای دیگران را...
اختیار داری
1394/07/27 - 00:30خواهش میشه
#محسن
1394/07/27 - 09:14مرجان بهشون سخت بگیر اشکشون در بیاد . اینجوری بهت راهکار دادم دلم سوخت واسه تو در ضمن هعی و کوفت
1394/07/27 - 22:04بامداد شعر عالی بود آفرین در ضمن شوالیه رو خوب گفتی
Mohammad نظرت در مورد لقب اهدایی بامداد به اون آقا چیه ؟
شوالیه دُن آلفردو خیلی هم خوبه
1394/07/28 - 10:02آخ آخ بچه ها دیروز یکیشون یه ادایی در آورده بود برا اون یکی تو آنتراک!
1394/07/28 - 10:30من خندم بند نمیومد !
موقع حضور غیاب به اسمش که رسیدم زدم زیر خنده کلاس رفت رو هوا!
دوستاش میگفتن مهران جوک شدی استاد میبینتت میزنه زیر خنده!
میگفت استاد تورو خدا اینجوری نخندین اینا دارن منو بد نگاه میکنن من کاری نکردم که
مرجان کاری میکنی بره درس رو حذف کنه
1394/07/28 - 13:52وای نمیدونین دستم رو گرفته بودم جلوی صورتم سرمو انداخته بودم پایین می خندیدم نمیتونستم اسم بقیه رو بخونم .
1394/07/28 - 14:19اشکم از خنده در اومد!
پسره حرکت شو هندی اومد برا اون یکی اصن یه وضعی
دوست داری واسه این واقعه یه شعر بگم؟!
1394/07/28 - 18:30بامداد
1394/07/28 - 19:55 توسط Mobile