پیکرش رو با دو شهید دیگه تحویل بنیاد شهید دادند
شهدا رو گذاشتند توی سردخانه
نگهبان سردخانه تعریف می کرد:
یکی از شهدا آمد به خوابم و گفت: جنازه ی من رو فعلا به خانواده ام تحویل ندید
از خواب بیدار شدم
هر چه فکر کردم که کدام یک از این شهدا بود ، نفهمیدم
گفتم ولش کن ، خواب بود دیگه
فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل خانواده ها بدیم
اما شب باز خواب اون شهید رو دیدم
باز هم تاکید کرد که جنازه اش رو فعلاً تحویل ندیم
اینبار فوراً اسمش رو پرسیدم
گفت: امیر ناصر سلیمانی
از خواب پریدم
رفتم سراغ پیکر پاک شهدا
دیدم روی پیکر یکی شان نوشته : شهید امیر ناصر سلیمانی
بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ که می خواستیم جنازه ش رو تحویل بدیم ، خانواده اش در تدارک مراسم
ازدواج پسرشون بودند
شهید نخواسته با اومدنش مراسم برادرش به هم بخوره!
(شهدا چقدرمهربون بودن خدایشان رحمت کند)
... ادامه
میدونی من از پوپولیستا خوشم نمیاد اگه بخام رهیافتهای جامعه رئالیستی رو مدنظر قرار بدم باید نظر چپی ها رو جلب کنم هرچند متاسفانه نمیشه بلشوویست ها رو متقاعد کرد...
1393/09/20 - 10:28خب بحث جالبی میتونه باشه منم موافقم،،،
1393/09/20 - 21:57ولی نه اینجور بحث های معمولی یکم علمی تر باشه بهتره،،،،مثلا دقیقا چرا و چگونه نباید و شاید در حالیکه میشه نباشه و شاید دیروز هم نیامده باشه،،،