بجون خودم حس میکنم لرستانم میاد.در اتاقو بستم درس بخونم گفتم نکنه زلزله بیاد این لامصب یهو گیر کنه وا نشه
1392/01/31 - 01:13شقایق شدید بوده؟
1392/01/31 - 01:13میگن 4 ریشتر بود ایشالا که مشکلی پیش نیاد
1392/01/31 - 01:14ایشالا
1392/01/31 - 01:16وای کم کم داره میاد رضا...خدا به خیر بگذرونه
1392/01/31 - 01:16روحش شاد
1392/01/26 - 22:50روحـــش شاد
1392/01/26 - 22:54برنامه که نیست صفحه تبلیغاته
1392/01/26 - 02:47اینم با این تبلیغاتش ما رو کشت ...به جا این کار نمیره اشپزی یاد بگیره لااقل یه چیز خوشمزه یاد مردم بده
1392/01/26 - 02:55از طرف مرحوم آیت الله العظمی حاج سید محمد شیرازی(ره) حسینیه ای در واشنگتن آمریکا به نام حسینیه "الرسول الاعظم" صلی الله علیه و آله تاسیس شده است. دهه فاطمیه در این حسینیه مراسم عزاداری برای حضرت زهرا سلام الله علیها برپا و در شبهای جمعه مراسم دعا و توسل و قرائت حدیث شریف کساء برقرار است. یکی از روحانیون بزرگواری که از سوی بیت آیت الله العظمی شیرازی در آن مرکز بزرگ دینی انجام وظیفه می کند، نقل کرده است : روزی در یکی از خیابان های واشنگتن، پشت چراغ قرمز منتظر آزاد شدن راه بودم. در این هنگام یک خانم با گریه شدید به طرف اتومبیل من آمد و گفت حاج آقا شما ایرانی هستید؟ گفتم بله. گفت التماس دعا دارم. من یک جوان نوزده ساله دارم که به سرطان خون مبتلا و در بیمارستان بستری است. حالش هم بسیار بد است. در جواب آن خانم گفتم شب جمعه به حسینیه رسول اعظم بیایید و در مجلس حدیث کساء شرکت کنید تا به برکت توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها مشکل شما مرتفع شود. آن خانم شب جمعه به حسینیه آمد و دعا کرد. از قندهایی که برای تبرک در جلسه حدیث کساء به حاضران داده می شد و قدری شله زرد نذری به آن خانم دادم و گفتم از اینها قدری به جوان سرطانی خود بدهید. وی در جواب گفت پسرم نمی تواند چیزی بخورد. از او خواستم که حتی اگر شده یک ذره از این شله زرد را در دهان او بگذارد.
دو روز بعد دیدم که آن خانم گریه کنان به حسینیه آمد. اول خیال کردم جوانش فوت کرده، خواستم به او تسلیت بگویم ولی او هنگامی که نزدیک شد رو به من کرد و پس از سلام گفت حاج آقا! وقتی مقداری از آن شله زرد را در دهان جوانم گذاشتم فورا چشمش را باز کرد و حالش خوب شد. پس از آن پزشکان بیمارستان برای بررسی حال او جلسه مشورتی تشکیل دادند و در نهایت اظهار داشتند که حضرت مسیح او را شفا داده است. ولی من به آنها گفتم که به یقین او شفا یافته امام حسین علیه السلام، حضرت زهرا سلام الله علیها و حدیث کساء است.
آن خانم در نوبت های بعد با حجاب اسلامی در جلسه حدیث کساء شرکت می کرد و جریان زندگی خود و شفا یافتن فرزندش را برای حاضران تعریف می کرد و می گفت من مسیحی بودم. بیست سال قبل هنگام حاملگی در ایران حضور داشتم، شوهرم را از دست دادم و پس از آن به آمریکا آمدم. در ایران تبلیغات هیچ یک از علمای بزرگ نتوانست مرا مسلمان کند. ولی امروز به برکت امام حسین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها و حدیث کساء مسلمان شده ام. وی مرتب بر این جمله تاکید می کرد که حدیث کساء و حضرت زهرا سلام الله علیها مرا به سوی اسلام هدایت کرده است.
خوش بحالش که بچه اش با خوردن یه ذره شله زرد خوبه خوب شده انشاالله محمد جواده منم خوب شه واسش دعا کنین محتاج دعای شما هستم
1392/01/23 - 23:52اعوذ و بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ عَلَيْهَا السَّلامُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ از فاطمه زهرا سلام اللّه عليها دختر رسول خدا صلى اللّه عليه وَآلِهِ قالَ سَمِعْتُ فاطِمَةَ اَنَّها قالَتْ دَخَلَ عَلَىَّ اَبى رَسُولُ اللَّهِ فى و آله ، جابر گويد شنيدم از فاطمه زهرا كه فرمود: وارد شد بر من پدرم رسول خدا در بَعْضِ الاَْيّامِ فَقالَ السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ فَقُلْتُ عَلَيْكَ السَّلامُ قالَ بعضى از روزها و فرمود: سلام بر تو اى فاطمه در پاسخش گفتم : بر تو باد سلام فرمود: اِنّى اَجِدُ فى بَدَنى ضُعْفاً فَقُلْتُ لَهُ اُعيذُكَ بِاللَّهِ يا اَبَتاهُ مِنَ الضُّعْفِ من در بدنم سستى و ضعفى درك مى كنم ، گفتم : پناه مى دهم تو را به خدا اى پدرجان از سستى و ضعف فَقَالَ يا فاطِمَةُ ايتينى بِالْكِساَّءِ الْيَمانى فَغَطّينى بِهِ فَاَتَيْتُهُ بِالْكِساَّءِ فرمود: اى فاطمه بياور برايم كساء يمانى را و مرا بدان بپوشان من كساء يمانى را برايش آوردم الْيَمانى فَغَطَّيْتُهُ بِهِ وَصِرْتُ اَنْظُرُ اِلَيْهِ وَاِذا وَجْهُهُ يَتَلاَْلَؤُ كَاَنَّهُ الْبَدْرُ و او را بدان پوشاندم و هم چنان بدو مى نگريستم و در آن حال چهره اش مى درخشيد همانند ماه فى لَيْلَةِ تَمامِهِ وَكَمالِهِ فَما كانَتْ اِلاّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِىَ الْحَسَنِ قَدْ شب چهارده پس ساعتى نگذشت كه ديدم فرزندم حسن وارد شد و اَقْبَلَ وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمّاهُ فَقُلْتُ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا قُرَّةَ عَيْنى گفت سلام بر تو اى مادر گفتم : بر تو باد سلام اى نور ديده ام وَثَمَرَةَ فُؤ ادى فَقالَ يا اُمّاهُ اِنّى اَشَمُّ عِنْدَكِ راَّئِحَةً طَيِّبَةً كَاَنَّها راَّئِحَةُ و ميوه دلم گفت : مادرجان من در نزد تو بوى خوشى استشمام مى كنم گويا بوى جَدّى رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّكَ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَاَقْبَلَ الْحَسَنُ جدم رسول خدا است گفتم : آرى همانا جد تو در زير كساء است پس حسن بطرف نَحْوَ الْكِساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدّاهُ يا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لى اَنْ كساء رفت و گفت : سلام بر تو اى جد بزرگوار اى رسول خدا آيا به من اذن مى دهى اَدْخُلَ مَعَكَ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَقالَ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدى وَيا كه وارد شوم با تو در زير كساء؟ فرمود: بر تو باد سلام اى فرزندم و اى صاحِبَ حَوْضى قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَما كانَتْ صاحب حوض من اذنت دادم پس حسن با آن جناب بزير كساء رفت اِلاّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِىَ الْحُسَيْنِ قَدْ اَقْبَلَ وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمّاهُ ساعتى نگذشت كه فرزندم حسين وارد شد و گفت : سلام بر تو اى مادر فَقُلْتُ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدى وَيا قُرَّةَ عَيْنى وَثَمَرَةَ فُؤ ادى فَقالَ گفتم : بر تو باد سلام اى فرزند من و اى نور ديده ام و ميوه دلم فرمود: لى يا اُمّاهُ اِنّىَّ اَشَمُّ عِنْدَكِ راَّئِحَةً طَيِّبَةً كَاَنَّها راَّئِحَةُ جَدّى رَسُولِ مادر جان من در نزد تو بوى خوشى استشمام مى كنم گويا بوى جدم رسول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّكَ وَاَخاكَ تَحْتَ الْكِساَّءِ خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)است گفتم آرى همانا جد تو و برادرت در زير كساء هستند فَدَنَى الْحُسَيْنُ نَحْوَ الْكِساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدّاهُ اَلسَّلامُ حسين نزديك كساء رفته گفت : سلام بر تو اى جد بزرگوار، سلام عَلَيْكَ يا مَنِ اخْتارَهُ اللَّهُ اَتَاْذَنُ لى اَنْ اَكُونَ مَعَكُما تَحْتَ الْكِساَّءِ بر تو اى كسى كه خدا او را برگزيد آيا به من اذن مى دهى كه داخل شوم با شما در زير كساء فَقالَ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدى وَيا شافِعَ اُمَّتى قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ فرمود: و بر تو باد سلام اى فرزندم و اى شفاعت كننده امتم به تو اذن دادم پس او نيز با مَعَهُما تَحْتَ الْكِساَّءِ فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذلِكَ اَبُوالْحَسَنِ عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِبٍ آن دو در زير كساء وارد شد در اين هنگام ابوالحسن على بن ابيطالب وارد شد وَقالَالسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا اَبَا و فرمود سلام بر تو اى دختر رسول خدا گفتم : و بر تو باد سلام اى ابا الْحَسَنِ وَ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ فَقالَ يا فاطِمَةُ اِنّى اَشَمُّ عِنْدَكِ رائِحَةً الحسن و اى امير مؤ منان فرمود: اى فاطمه من بوى خوشى نزد تو استشمام مى كنم طَيِّبَةً كَاَنَّها راَّئِحَةُ اَخى وَابْنِ عَمّى رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ ها هُوَ مَعَ گويا بوى برادرم و پسر عمويم رسول خدا است ؟ گفتم : آرى اين او است كه وَلَدَيْكَ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَاَقْبَلَ عَلِىُّ نَحْوَ الْكِساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكَ با دو فرزندت در زير كساء هستند پس على نيز بطرف كساء رفت و گفت سلام بر تو يا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لى اَنْ اَكُونَ مَعَكُمْ تَحْتَ الْكِساَّءِ قالَ لَهُ وَعَلَيْكَ اى رسول خدا آيا اذن مى دهى كه من نيز با شما در زير كساء باشم رسول خدا به او فرمود: و بر تو السَّلامُ يا اَخى يا وَصِيّى وَخَليفَتى وَصاحِبَ لِواَّئى قَدْ اَذِنْتُ لَكَ باد سلام اى برادر من و اى وصى و خليفه و پرچمدار من به تو اذن دادم فَدَخَلَ عَلِىُّ تَحْتَ الْكِساَّءِ ثُمَّ اَتَيْتُ نَحْوَ الْكِساَّءِ وَقُلْتُ اَلسَّلامُ پس على نيز وارد در زير كساء شد، در اين هنگام من نيز بطرف كساء رفتم و عرض كردم سلام عَلَيْكَ يا اَبَتاهُ يا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لى اَن اَكُونَ مَعَكُمْ تَحْتَ الْكِساَّءِ بر تو اى پدرجان اى رسول خدا آيا به من هم اذن مى دهى كه با شما در زير كساء باشم ؟ قالَ وَعَلَيْكِ السَّلامُ يا بِنْتى وَيا بَضْعَتى قَدْ اَذِنْتُ لَكِ فَدَخَلْتُ تَحْتَ فرمود: و بر تو باد سلام اى دخترم و اى پاره تنم به تو هم اذن دادم ، پس من نيز به زير الْكِساَّءِ فَلَمَّا اكْتَمَلْنا جَميعاً تَحْتَ الْكِساَّءِ اَخَذَ اَبى رَسُولُ اللَّهِ كساء رفتم ، و چون همگى در زير كساء جمع شديم پدرم رسول خدا بِطَرَفَىِ الْكِساَّءِ وَاَوْمَئَ بِيَدِهِ الْيُمْنى اِلَى السَّماَّءِ وَقالَ اَللّهُمَّ اِنَّ دو طرف كساء را گرفت و با دست راست بسوى آسمان اشاره كرد و فرمود: خدايا هؤُلاَّءِ اَهْلُ بَيْتى وَخ اَّصَّتى وَح اَّمَّتى لَحْمُهُمْ لَحْمى وَدَمُهُمْ دَمى اينانند خاندان من و خواص ونزديكانم گوشتشان گوشت من و خونشان خون من است يُؤْلِمُنى ما يُؤْلِمُهُمْ وَيَحْزُنُنى ما يَحْزُنُهُمْ اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ مى آزارد مرا هرچه ايشان را بيازارد وبه اندوه مى اندازد مراهرچه ايشان را به اندوه در آورد من در جنگم با هر كه با ايشان بجنگد وَسِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَعَدُوُّ لِمَنْ عاداهُمْ وَمُحِبُّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ اِنَّهُمْ و در صلحم با هر كه با ايشان درصلح است ودشمنم باهركس كه با ايشان دشمنى كند و دوستم با هر كس كه ايشان را دوست دارد اينان مِنّى وَاَ نَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَبَرَكاتِكَ وَرَحْمَتَكَ وَغُفْرانَكَ از منند و من از ايشانم پس بفرست درودهاى خود و بركتهايت و مهرت و آمرزشت وَرِضْوانَكَ عَلَىَّ وَعَلَيْهِمْ وَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُمْ تَطْهيراً و خوشنوديت را بر من و بر ايشان و دور كن از ايشان پليدى را و پاكيزه شان كن بخوبى فَقالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ يا مَلاَّئِكَتى وَي ا سُكّ انَ سَم و اتى اِنّى ما خَلَقْتُ پس خداى عزوجل فرمود: اى فرشتگان من و اى ساكنان آسمانهايم براستى كه من نيافريدم سَماَّءً مَبْنِيَّةً وَلا اَرْضاً مَدْحِيَّةً وَلا قَمَراً مُنيراً وَلا شَمْساً مُضِيَّئَةً وَلا آسمان بنا شده و نه زمين گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان و نه فَلَكاً يَدُورُ وَلا بَحْراً يَجْرى وَلا فُلْكاً يَسْرى اِلاّ فى مَحَبَّةِ هؤُلاَّءِ فلك چرخان و نه درياى روان و نه كشتى در جريان را مگر بخاطر دوستى اين الْخَمْسَةِ الَّذينَ هُمْ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَقالَ الاَْمينُ جِبْراَّئيلُ يا رَبِّ وَمَنْ پنج تن اينان كه در زير كسايند پس جبرئيل امين عرض كرد: پروردگارا كيانند تَحْتَ الْكِساَّءِ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ در زير كساء؟ خداى عزوجل فرمود: آنان خاندان نبوت و كان رسالتند: هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها فَقالَ جِبْراَّئيلُ يا رَبِّ اَتَاْذَنُ لى اَنْ آنان فاطمه است و پدرش و شوهر و دو فرزندش جبرئيل عرض كرد: پروردگارا آيا به من هم اذن مى دهى اَهْبِطَ اِلَى الاَْرْضِ لاَِكُونَ مَعَهُمْ سادِساً فَقالَ اللَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَكَ كه به زمين فرود آيم تا ششمين آنها باشم خدا فرمود: آرى به تو اذن دادم فَهَبَطَ الاَْمينُ جِبْراَّئيلُ وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ الْعَلِىُّ پس جبرئيل امين به زمين آمد و گفت : سلام بر تو اى رسول خدا، (پروردگار) علىّ الاَْعْلى يُقْرِئُكَ السَّلامَ وَيَخُصُّكَ بِالتَّحِيَّةِ وَالاِْكْرامِ وَيَقُولُ لَكَ اعلى سلامت مى رساند و تو را به تحيت و اكرام مخصوص داشته و مى فرمايد: وَعِزَّتى وَجَلالى اِنّى ما خَلَقْتُ سَماَّءً مَبْنِيَّةً وَلا اَرْضاً مَدْحِيَّةً وَلا به عزت و جلالم سوگند كه من نيافريدم آسمان بنا شده و نه زمين گسترده و نه قَمَراً مُنيراً وَلا شَمْساً مُضَّيئَةً وَلا فَلَكاً يَدُورُ وَلا بَحْراً يَجْرى وَلا ماه تابان و نه مهر درخشان و نه فلك چرخان و نه درياى روان و نه كشتى در فُلْكاً يَسْرى اِلاّ لاَِجْلِكُمْ وَمَحَبَّتِكُمْ وَقَدْ اَذِنَ لى اَنْ اَدْخُلَ مَعَكُمْ جريان را مگر براى خاطر شما و محبت و دوستى شما و به من نيز اذن داده است كه با شما فَهَلْ تَاْذَنُ لى يا رَسُولَ اللَّهِ فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا در زير كساء باشم پس آيا تو هم اى رسول خدا اذنم مى دهى ؟ رسول خدا(ص ) فرمود و بر تو باد سلام اى اَمينَ وَحْىِ اللَّهِ اِنَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ جِبْراَّئيلُ مَعَنا تَحْتَ امين وحى خدا آرى به تو هم اذن دادم پس جبرئيل با ما وارد در زير الْكِساَّءِ فَقالَ لاَِبى اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحى اِلَيْكُمْ يَقُولُ اِنَّما يُريدُ اللَّهُ كساء شد و به پدرم گفت : همانا خداوند بسوى شما وحى كرده و مى فرمايد: ((حقيقت اين است كه خدا مى خواهد لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً فَقالَ عَلِىُّ لاَِبى پليدى (و ناپاكى ) را از شما خاندان ببرد و پاكيزه كند شما را پاكيزگى كامل )) على عليه السلام به پدرم گفت : يا رَسُولَ اللَّهِ اَخْبِرْنى ما لِجُلُوسِنا هذا تَحْتَ الْكِساَّءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَ اى رسول خدا به من بگو اين جلوس (و نشستن ) ما در زير كساء چه فضيلتى (و چه شرافتى ) نزد اللَّهِ فَقالَ النَّبِىُّ وَالَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِيّاً وَاصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِيّاً خدا دارد؟ پيغمبر(صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود: سوگند بدان خدائى كه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت و به رسالت و نجات دادن (خلق ) ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الاَْرْضِ وَفيهِ جَمْعٌ مِنْ برگزيد كه ذكر نشود اين خبر (و سرگذشت ) ما در انجمن و محفلى از محافل مردم زمين كه در آن گروهى از شَيعَتِنا وَمُحِبّينا اِلاّ وَنَزَلَتْ عَلَيْهِمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْ بِهِمُ الْمَلاَّئِكَةُ شيعيان و دوستان ما باشند جز آنكه نازل شود بر ايشان رحمت (حق ) و فرا گيرند ايشان را فرشتگان وَاسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلى اَنْ يَتَفَرَّقُوا فَقالَ عَلِىُّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَفازَ شيعَتُنا و براى آنها آمرزش خواهند تا آنگاه كه از دور هم پراكنده شوند، على (كه اين فضيلت را شنيد) فرمود: با اين ترتيب به خدا سوگند ما وَرَبِّ الْكَعْبَةِ فَقالَ النَّبِىُّ ثانِياً يا عَلِىُّ وَالَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِيّاً رستگار شديم و سوگند به پروردگار كعبه كه شيعيان ما نيز رستگار شدند، دوباره پيغمبر فرمود: اى على سوگند بدانكه مرا بحق به نبوت وَاصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِيّاً ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ برانگيخت و به رسالت و نجات دادن (خلق ) برگزيد ذكر نشود اين خبر (و سرگذشت ) ما درانجمن ومحفلى از محافل اَهْلِ الاَْرْضِ وَفيهِ جَمْعٌ مِنْ شيعَتِنا وَمُحِبّينا وَفيهِمْ مَهْمُومٌ اِلاّ مردم زمين كه در آن گروهى از شيعيان و دوستان ما باشند و در ميان آنها اندوهناكى باشد جز وَفَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ وَلا مَغْمُومٌ اِلاّ وَكَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ وَلا طالِبُ حاجَةٍ اِلاّ آنكه خدا اندوهش را برطرف كند و نه غمناكى جز آنكه خدا غمش را بگشايد و نه حاجتخواهى باشد جز آنكه وَقَضَى اللّهُ حاجَتَهُ فَقالَ عَلِىُّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَسُعِدْنا وَكَذلِكَ خدا حاجتش را برآورد، على گفت : بدين ترتيب به خدا سوگند ما كامياب و سعادتمند شديم و هم چنين شيعَتُنا فازُوا وَسُعِدُوا فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَرَبِّ الْكَعْبَة اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم و العن اعدائهم اجمعین الی یوم الدین فی هذه الساعه و فی کل ساعه ان شاءالله
1392/01/24 - 01:12وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون می روم و آن ها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند و نمی توانند برای شنیدن ما وقع امشب منتظر بمانند.
ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گویی همسر رئیس جمهور بود. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یادآوری خاطرات گذشته به من می نگرد و به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران می رفتیم او بود که منوی رستوران را می خواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم.
هنگام صرف شام مکالمه قابل قبولی داشتیم. هیچ چیز غیرعادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبت ها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدر حرف زدیم که سینما را از دست دادیم. وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم. وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت ؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیش تر از آنچه که می توانستم تصور کنم.
چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریع تر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم. کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم به دستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود :
نمی دانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای ۲ نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت ؛ و تو هرگز نخواهی فهمید که آن شب برای من چه مفهومی داشته است ! دوستت دارم پسرم …
“گاهی ارزش کارهایی که برای دیگران انجام میدهیم فراتر از چیزی است که فکر میکنیم”
ولی من خوشم از بارون نمیاد
1392/01/16 - 15:33واای دلت میاد..من عاشق ِ بارونم..وقتی میری زیرش..رو تو به اسمون میکنیو اون اروم اروم صورتتو نوازش میکنه و بدون اینکه بخوای ی وقت به خودت میای و میبینی که دقیقه هاست که غرق در لذت شدی از بوسه هایی که بی منت نثارت کرده..ناب ترین حس ارامش رو بهت میده..
1392/01/16 - 15:39هروقت بارونه من سرموتو شکمم میکنه مبادا مداد رنگی پایین بیاد مونا تو رمانتیکی تو
1392/01/16 - 15:41مداد رنگی؟! منکه همیشه با آغوش ِ باز از باروون استقبال میکنم..بعد از محبت پدر و مادر بی منت ترین محبت و عشق رو باروون ِ که میتوون ِ بهت بده..امتحان کن..
1392/01/16 - 15:44از خیس شدن متنفرم
1392/01/16 - 15:45خیس شدن زیر بارون به این لطیفی حس ِ خوبی ِ نه بد..
ی جا خونده بودم "باران یعنی نقطه چین تا خدا"..راست میگه..روزای بارونی به خدا نزدیکترم..چون به اون نزدیکترم میدونم جام امنتره..همین باعث میشه به ارامش برسم..خلاصه اینکه از بارون لذت ببر گلم..لحظه های بارونی لحظه های خاصی ِ..که بادرکش میتونی از زمین کنده شی..
مونا جان حسی که نسبت به بارون داری فوق العادست خیلی قشنگ بود
1392/01/16 - 16:07مرسی پارسا..
1392/01/16 - 16:10مونا آجی منم مث شما عاشق بارونم
1392/01/16 - 21:11خیلی خوب ِ شهرزادی..
1392/01/16 - 23:47آخـــــــی خدا رحمت کنه
مسمومیت دارویی چقد زیاد شده
خدا رحمتش
1392/01/12 - 20:28خدا رحمتش کنه .
1392/01/12 - 23:31مسمومیت دارویی نبوده مشکل تنفسی داشته.چون اگه مسمویت دارویی داشته باشه هفت عضو نمیتونسته اهدا کنه
1392/01/17 - 13:15در روزهایی که هنوز پای شیرینیهای مربایی و نارگیلی و دانمارکی به میزهای پذیرایی باز نشده بود، باقلوا، مسقطی، راحتالحلقوم و سوهان پای ثابت تشریفات عید به حساب میآمدند؛ شیرینیهای سنتیای که عمر بعضی از آنها تا زمان قاجار میرسد و هنوز هم گاهی در حاشیه پذیرایی نوروزی جایی برای خودشان دست و پا میکنند.
قدیم؛ وقتی خبری از شکلاتهای رنگارنگ نوروزی نبود، سفره هفتسین با ظرف نقل تزئین میشد. نقلهای بادامی، بیدمشک، هلدار و... که عموما سوغات تبریز و اردبیل و خراسان بودند و اینطور که جعفر شهری در طهران قدیم مینویسد اولین وسیله پذیرایی از مهمانهای نوروزی به حساب میآمدند: «قبل از همه نقل و قرصهای (آبنباتهای سنتی) رنگارنگ مخلوط تعارف میکردند و بعد از آن آجیل و شیرینیهای درختی مانند کشمش سبز و توت و انجیر خشک و...» و بعد از آن نوبت به شیرینیهای خانگی و بازاری مثل نانبرنجی و کلوچه و راحتالحلقوم و نان بادامی و... میرسید. تمام این تشریفات هم در بهترین اتاق خانه صورت میگرفت که از قبل برای پذیرایی نوروزی آماده شده بود و به روایت جعفر شهری: «وسایل پذیرایی و تشریفات عید عبارت بود از آماده ساختن بهترین اتاقها از قبیل سه دری و پنج دری و اروسی و تالار که اعیان و رجال با مبل و صندلی و میز و عسلی، و طبقات پایینتر به نسبت وسع با قالی و قالیچه و گلیم و جاجیم و پتو و تشکچههای رویه سفید کشیده و پشتیهایی که در اطراف اتاق گسترده و مینهادند زینت میکردند.»
با این حال، نقلها نه فقط در مراسم نوروز، که در جشنهای عروسی یا مراسم آشتی کنان هم کاربرد زیادی داشتند. تولید نقل در گذشته کار بسیار سختی بود. زنان اهل ارومیه، در زمینهای اطراف بادام میکاشتند و بعد از برداشت، در فصل بهار آینده با گلهای بیدمشک درون کیسههایی قرار میدادند. آنها این ترکیب را آنقدر هم میزدند تا خلال بادام سفید کاملا گرده را جذب کند و به رنگ زرد دربیاید و عطر و طعم بیدمشک را بدهد. بعد چند نفر گارگر این ترکیب را با شیره غلیظ و داغ قطره قطره میپوشاندند و به این ترتیب نقلها آماده میشدند.
حلوایی که جهانی شد
در نوروز قدیم، سوهان یک شیرینی نوروزی به حساب میآمد. شیرینیای که البته هنوز هم در خانوادههای سنتی جزئی از بساط پذیرایی عید به حساب میآید. سوهان براى اولین بار در قم پخته شد و این طور که سوهانى هاى قدیمى قم میگویند، عمر آن به دوره قاجار میرسد. گفته میشود تا پیش از آن که یکی از درباریان حکومت مظفرالدین شاه نام سوهان را روی این شیرینی بگذارد، سوهان یک حلوای بسیار مغذی قمی به حساب میآمده است. اما فرستاده مظفرالدین شاه وقتی اولین بار این شیرینی را میخورد، در توصیف آن میگوید که مثل سوهان کامش را جلا داده است. از این به بعد این حلوا سوهان نام میگیرد.
اما سوهان اولین بار چطور به دربار راه پیدا کرد؟ باز هم نقل مى كنند كه در دوره قاجار، یعنی حدود سالهای ۱۲۸۵ شمسى وقتی قرار شده صحن عقیق حرم حضرت معصومه(س) افتتاح شود، مظفرالدین شاه که آن زمان پادشاه ایران بود، رئیس ایل قاجار را به قم مى فرستد. كسبه و بازاریان قم هم به استقبال او میروند و هر كدام با خود تحفه و هدیه اى مى برد که یكى از آن هدایا، حلواى قمى بوده است. این حلوا را که از آرد گندم، مالت، شکر و روغن تهیه میشود صنف عطار تقدیم کرده بودند.
رئیس ایل قاجار هنگام بازگشت به تهران مى گوید: «آن حلوا، چون سوهان دل مرا سیقل داد و غذایم را هضم كرد، از این بدهید تا براى اعلیحضرت ببرم.» به این ترتیب هم نام حلوای قمی به سوهان تغییر میکند و هم سوهان از قم تا تهران و از آنجا کم کم به دیگر نقاط ایران میرود. حالا در قم حدود 700 کارگاه سوهان پزی فعال هستند که به طور میانگین 25تن سوهان تولید میکنند و 20 تن آن به خارج از کشور صادر میشود.
از مسقط تا شیراز
مسقطی بیشتر یک دسر ایرانی به حساب میآید اما در سفره نوروزی ایرانی ها، به خصوص در جنوب کشور جاپای قرص و محکمی دارد. مسقطی که با نشاسته و زعفران و مغز پسته درست میشود، شیرینی شیراز به حساب میآید اما نجف دریابندری در کتاب مستطاب آشپزی مینویسد: «مسقطی در گذشته در سبدهای کوچک برگ خرما از بندر مسقط به سواحل ایرانی خلیج فارس میآمد و سپس در بندرعباس و لنگه و میناب و بوشهر نظیر آن ساخته میشد و هنوز هم میشود.»
شهددارهای تبریزی و مغزدارهای اصفهانی
باقلوا هم یکی دیگر از بازماندههای پذیرایی قدیمی است که اگرچه اصلیت ایرانی ندارد اما خیلی خوب جای خودش را در نوروز باز کرده است. اصلیت باقلوا به ترکیه و کشورهای آسیای میانه برمی گردد اما در ایران، تبریز و یزد و قزوین، معروف ترین باقلواهای کشور را دارند. باقلواهای تبریزی پرشهدتر از باقلواهای یزد و قزوین هستند و در مناطق مرکزی ایران مثل اصفهان هم باقلوا کم شیرین اما پرمغز تهیه میشود. باقلوا البته به بعضی از کشورهای عربی مثل لبنان و سوریه هم رفته و تا روسیه و یونان و قبرس هم رسیده است. اما معروف ترین باقلواپزیهای دنیا را در ترکیه و باکو باید پیدا کنید.
نان برنجی؛ میراث پدران
سوغات شیرین کرمانشاهیها یکی دیگر از شیرینیهای پرطرفدار نوروزی است که اگرچه این روزها جایش را به شیرینیهای جدیدتر داده اما به خاطر ماندگاری بالایی که دارد از قدیم برای پذیرایی دو هفته ای نوروز مورد استفاده قرار میگرفت. سابقه پخت نان برنجی را به دوره قاجار نسبت میدهند و حداقل 150 سال سن برای این شیرینی در نظر میگیرند. شاید به دلیل همین قدمت و محبوبیت هم بود که یک ماه قبل در هفتمین اجلاس سراسری شورای سیاستگذاری ثبت آثار معنوی کشور که در شهر شاهرود برگزار شد، نان برنجی به عنوان یک میراث ملی به ثبت رسید.
شیرینی سختی که راحت میبلعید
اما اگر یک شیرینی باشد که از سالها قبل تا به حال همچنان در پذیرایی نوروزی طرفدار دارد، باسلوق است. باسلوق یا همان راحت الحلقوم سوغات مراغه و ملایر و اراک است و با شیره انگور، نشاسته، مغز بادام یا مغز هستهٔ شیرین زردآلو و ادویه آن را آماده میکنند. جالب است بدانید راحت الحلقوم با همه راحتی اش در خوردن، روش تهیه دشواری دارد. فرآیند آماده کردن این شیرینی حدود سه ماه طول میکشد و در مراغه معمولا آن را اواسط آذرماه تهیه میکنند تا در حدود عید نوروز آماده مصرف شود.
برای تهیه باسلوق باید مغز بادام یا هسته زردآلو را در آب جوش خیس کنند و پوست آن را بگیرند. سپس در نخهای مخصوصی بچینند و آویزان کنند تا خشک شوند. بعد از آن نوبت به ترکیب شکر و نشاسته میرسد و بعد هم به نخ کشیدن باسلوق ها. بعد از یک ماه که باسلوقها آویزان بودند، آنها را پایین آورده در جعبههای چوبی میچینند و جعبهها را در محل نرم و مرطوبی قرار میدهند تا شکرک بیاورد و آماده استفاده شود.
گز، شیرینی 450ساله
گز سابقه ای 450ساله دارد و از گیاهی به نام گزانگبین تهیه می شود که در اطراف اصفهان و خوانسار می روید. طبق گفته ها گز از زمان صفویه و همزمان با شکوفا شدن مجدد هنر و فرهنگ ایرانی در اصفهان به وجود آمده است. البته در این زمینه حدس و گمان ها فراوان است ولی متاسفانه تحقیقات مناسبی در مورد ریشه آن نشده.
درباره تاریخچه گز گفته می شود که در زمان های دور کشاورزانی که خشخاش کشت می کردند، موقع جمع آوری محصول دچار سردی، سستی و عرق ریزی شدیدی می شدند و به همین دلیل به فکر افتادند که نوعی شیرینی با نام حلوا چوبه بپزند. حلوا چوبه ارزان و در دسترس بود و از شکر و سفیده تخم مرغ درست می کردند. کم کم حلوا چوبه تکامل پیدا کرد و به گز تبدیل شد.
این شیرینی اگرچه با نام اصفهان عجین شده اما در استان های چهار محال و بختیاری، یزد و فارس هم تهیه می شود. گز اصفهان و گز چهار محال و بختیاری که در بلداجی شهرکرد تولید می شوند مرغوبترین انواع گز هستند. گفته می شود گز در دوره آقامحمد خان قاجار به کشورهای دیگر صادر می شد و معمولا یکی از شیرینی هایی بود که به عنوان پیشکش به پادشاهان کشورهای دیگر هدیه داده می شد.
منبع:mehrnews.com
پیج فیسبوک «سینمای فردین» به نقل از کتاب «خاطرات فردین» نوشت: وقتی در کلاس سوم پای صحبت معلم نشستم احساس کردم که سخت شیفته ی نقش ها و سایه روشنی هایی هستم که همیشه بر صفحات سپید دفترهای نفاشیم جلوه گر می شود.
در خانه، در کوچه، در کلاس درس، همیشه و همه جا دوست داشتم نقاشی کنم اما افسوس که این میل شدید من دوبار مورد حمله ی سخت و کشنده ی معلمین و مربیانم قرار گرفت و درمانده و بیچاره از نقاشی ترسیدم و آن را بدور انداختم، اما خدا می داند که همیشه به نقاش ها و صورتگر ها غبطه خورده ام و همیشه دلم می خواسته که قلم را از دستشان بگیرم و آن را زیر لگد هایم خرد کنم... آخر مگر من چه گناهی کرده بودم که نمی بایست نقاش می شدم. سال سوم دبستان «ترقی» بودم. ساعت دوم یک صبح پنجشنبه بود... نقاشی داشتیم... معلم ما خانمی بود به نام خانم «هاشمی»... ایشان طرحی روی تخته سیاه کشید (گویا طرح یک لیوان بود) و بعد با لحنی تند و خشن به بچه ها دستور داد که از روی آن بکشند... برای من کشیدن یک لیوان کار ساده یی بود، به همین لحاظ بدون توجه به ایشان سرگرم کشیدن منظره یی شدم که درست یک ساعت پیش نمونه ی جاندارش را دیده بودم. وقتی از خانه به مدرسه می آمدم، هوس کردم از پنجره همسایه مان بالا بروم و دوست همکلاسیم را صدا کنم... اما از پشت شیشه، به جای او پدر و مادرش را دیدم که همدیگر را در آغوش گرفته بودند این منظره که برای من کمی خنده آور بود فکر مرا تا مدرسه و تا کلاس نقاشی، مشغول کرد تا جایی که به جای کشیدن لیوان، عکس آن دو را کشیدم که برهم پیچیده بودند. من سرگرم نقاشی بودم که ناگهان احساس کردم که انگار در یک بیابان قرار گرفته ام.
نه صدایی شنیده می شد و نه کلامی به زبان می آمد. یک لحظه تصور کردم در کلاس درس نیستم بلکه در کویری که در آن پرنده پر نمی زند مشغول نقاشی شده ام. سرم را بلند کردم خانم معلم نبود به راست و به چپ خیره شدم. باز هم ایشان را ندیدم، به بچه ها نگاه کردم، همه آنها مرا می پاییدند، به بالای سرم نگاه کردم... خانم معلم با چشم های از حدقه درآمده به نقاشی من نگاه می کرد و از شدت عصبانیت مشغول جویدن لبهایش بود. برای اینکه خودم را لوس کرده باشم تا شاید تخفیفی در مجازاتم بدهد گفتم: خانم هاشمی، این از لیوان قشنگتر است مگر نه. و خانم هاشمی، به جای هر جواب دیگری که لازم بود به کودک نه ساله ای مثل من داده شود، گوشم را درست 180 درجه پیچاند و مرا کشان کشان به دفتر برد. از بخت بد آن روز آقای مدیر «آقای میرخانی» نبود و خانم ناظم که اصولا از من کینه ای شدید در دل داشت، بعد از یک محاکمه صد در صد عادلانه! مرا به وسط حیاط برد و پس از یک ساعت ایستادن زیر آفتاب سوزان اردیبهشت، وقتی زنگ زده شد در حضور همه بچه ها پاهای مرا آماج ضربات ترکه های آلبالو کرد و من بیهوش شدم.
در بیانیه سفارت ایران همچنین از رسانه های کویتی خواسته شده است برای آگاهی بخشی افکار عمومی، این عکس ها را منتشر کنند.
در گزارش روزنامه کویتی الانباء علاوه بر بیانیه سفارت ایران به واکنش ها و انتقادات شماری از نمایندگان مجلس ایران از جمله محمد دهقان، محمد مهدی پورفاطمی و حسن ابراهیمی از مصافحه احمدی نژاد و مادر چاوز پرداخته شده است.
متن بیانیه سفارت ایران و عکس های ارسالی آن تقریبا در تمامی روزنامه های کویتی از جمله السیاسه، الوطن، القبس، الانباء به طور کامل منتشر شده است.
شماری از روزنامه های کویتی هم با انتشار متن بیانیه و عکس های ارسالی سفارت ایران نوشته اند: به نظر می رسد ایران برای آرام کردن خشم نمایندگان پارلمان ایران و حملات شدید آنها علیه احمدی نژاد دست به جعل کردن عکسی از احمدی نژاد کرده است.
در گزارش مطبوعات کویتی آمده است: عکس احمدی نژاد و مادر چاوز توسط خبرگزاری های جهانی رویترز، آسوشیتدپرس و فرانسه نیز منتشر شد. این خبرگزاری ها در شرح این عکس نوشته اند که آن را از دفتر اطلاع رسانی کاخ ریاست جمهوری ونزوئلا دریافت کرده اند.
روزنامه مصری المصراوی هم نوشت: روزنامه انگلیسی دیلی تلگراف هم با انتشار بیانیه سفارت ایران در کویت، صحت عکس منتشر شده خود را تایید کرد.
انتقادات در ایران از عکس احمدی نژاد و مادر چاوز در روزنامه های دیلی تلگراف بریتانیا و لس آنجلس تایمز آمریکا هم منتشر شد.
بهروز وثوقی متولد ۲۰ اسفند ۱۳۱۶ در شهر خوی فیرورق، آذربایجان غربی است. وی یکی از بهترین بازیگران تاریخ سینمای ایران است. او چهار برادر به نام های فیروز، چنگیز، شهراد و بهزاد دارد. پدر وی محمود خان وثوقی نام داشت که در سال 1290 متولد و در سال 1381 درگذشت. مادر وی پاپل جعفرزاده چهراقی نام داشت که در سال 1295 متولد و در سال 1378 از دنیا رفت...
استعداد خداوندی و علاقه و پشتکار شدید بزرگترین سرمایه وی در این راه به عقیده خودش است. اولین فیلم سینمائی اش فیلم «صد کیلو داماد» در سال ۱۳۴۰ به کارگردانی عباس شباویز می باشد، از مشهورترین نقش های بهروز وثوقی نقش قیصر در فیلم «قیصر» به کارگردانی مسعود کیمیایی در سال ۱۳۴۸ بود. کندو، داش اکل، خاک، بلوچ، تنگسیر، همسفر، ممل آمریکایی، ماه عسل، دشنه، طوقی، گوزنها، سازش، کاروان ها، ملکوت ،گرگ بیزار، فرار از تله، پنجره و... جزو آثار به یاد ماندنی از وی است.
درود بـــرشما
هوا سرده شدیدا برفم اومده اصفهان اما همراه باده رو زمین نمیمونه
زودی آب میشه
سلام خوش اومدی
والا شهر ما بارونم نیس خوشیش تو شهر شماست سرماش تو شهر ما.استخون میسوزونه لامصب
مهرکــــ
1391/12/18 - 11:49یکتا خانم اینجا آفتاب شده اما خیلی سرده
مهرک خانم کدوم خوشی دیروز انقدر ماشین هول دادم دیگه دستامو حس نمیکردم
یک خودروی جمع و جور، ارزان و کم دردسر که با تمام ضعف هایش، آن قدر دوست داشتنی بود که کسی از داشتنش خاطره بدی یادش نمانده باشد. یک «ژیان» بود و کلی قابلیت منحصر به فرد. از کوچک و کم جا بودنش گرفته تا کمک فنرهای عجیب و غریب و موتور دوسیلندره و سیستم خنک کننده و بخاری سرخودی که هوای گرم موتور را می فرستاد داخل اتاق تا سرنشینانش را در روزهای سرد، گرم کند.از همه جالب تر و خاطره انگیزتر، دنده اش بود که به جای بالا و پایین شدن، جلو و عقب می رفت. در یک مسیر افقی و وسط مسیر راهش را پیدا می کرد و دنده به دنده می شد. دهه شصتی ها ژیان را با «قرقی» معروف سریال چاق و لاغر می شناسند. ژیانی که بدون راننده حرکت و توقف می کرد و یک خودروی هوشمند بود. شاید اصلا به خاطر همین ویژگی ها باشد که یک ماشین نسبتا ضعیف، ارزان و کوچک، هنوز لبخند شیرینی روی لبان کسانی می نشاند که یادی از ژیان کرده باشند.ژیان، روزگاری آن قدر به زندگی مردم راه یافته بود که برایش ضرب المثل ساختند و قانون نانوشته روابط باجناق ها را به زبانی دیگر معرفی کردند: ژیان، ماشین نمی شه. باجناق، فامیل.
ژیان از کجا آمد؟
کارخانه سیتروئن در فرانسه، جایی بود که در سال 1967 برای اولین بار، این خودرو را به بازار عرضه کرد.خودرویی که ما به نام ژیان می شناسیم، نامش Dyane است. دایان را بر پایه شاسی و پیشرانه خودروی نسل قبلش یعنی CV2 ساخته بودند. شاید بهتر آن که بگوییم او یک مدل تغییر چهره از نسل قبل است. دایان یا همان ژیان، حاصل تلاش شرکت سیتروئن برای رقابت با غول رقیب هم وطنش یعنی کمپانی خودروسازی رنو بود. شرکتی که رنو 4 (مدل قبلی رنو ۵) را تولید کرده بود و دایان قرار بود رقیب آن باشد.
دایان با موتورهای ۴۳۵ و ۶۰۲ سی سی دو سیلندر تخت هواخنک به بازار آمد. خودرویی که در نوع 602 سی سی اش حدود ۳۵ اسب بخار نیرو تولید می کرد و جالب این که با همین قدرت اندک سرعتش به ۱۱۸ کیلومتر در ساعت هم می رسید. آن هم به واسطه وزن بسیار کم خودرو. فقط 570 کیلوگرم. مصرف دایان هم حیرت انگیز بود. تنها 5 لیتر در هر100 کیلومتر. باک دایان ظرفیت 30 لیتر بنزین را داشت. جعبه دنده چهار حالته دایان با آن فرم خاص تعویض فشاری و ترمز دستی که چرخ های جلو را قفل می کرد هم از جمله ویژگی های جالب دایان بود.
سیستم تعلیق دایان، هنر سازندگانش را کامل می کرد.سیستمی که هنوز هم یکی از عجایب مهندسی مکانیک به شمار می رود.فنرهای مستقل برای هر چرخ که به بازوهایی ضربدری متصل بودند، بهترین جاذب ضربه و دافع فشار کابین شدند. قابلیتی که حتی شرکت عظیمی مثل مرسدس بنز را به تکاپو انداخت. با دست کاری در یک شفت مرکزی، می شد ارتفاع خودرو را به دلخواه کم و زیاد کرد. به همه این ها اضافه کنید مرکز ثقل پایین دایان را که باعث شده بود تا حتی در صورت چرخش های شدید، واژگونی یا همان چپ شدگی رخ ندهد.
دایانی که ژیان شد
سال ۱۳۴۷ وقتی اولین محموله خودروهای دایان فرانسوی به ایران رسید، ایرانی ها نام دایان فرانسوی را «ژیان» گذاشتند. لقبی که معمولا و در حکایت های ایرانی، لقب شیرها بود و به معنای خشمگین و درنده. ژیان اما بر خلاف ظاهر ترسناکش قلبی مهربان داشت و همین دوست داشتنی ترش می کرد. اما ژیان های ایرانی همه Dyane نبودند.ژیان هایی که برای مونتازبه ایران آمده بودند چند نوع بودند. نام اصلی مدل پیکاپ Méhari و مدل واگن در اصل سیتروئن Acadiane بود.
ژیان های ایرانی حتی کولر هم داشت.با سیستمی شبیه کولرهای آبی خانگی. پوشال هایی پشت داشبورد تعبیه شده بودند که با ریختن آب یا قرار دادن گونی یخ با عبور جریان هوا، باعث وزیدن باد خنک ملایمی می شد.برای روزهای سرد سال هم ژیان یک همراه وفادار بود. بخاری داشت. یک بخاری که البته گرمایش همان هوای گرم داخل موتور بود.ژیان ویژگی های منحصر به فرد دیگری هم داشت. یک هندل در جلو ماشین که در مواقعی که استارت کار نمی کرد می شد با چرخاندن آن به صورت دستی موتور ماشین را روشن کردارتفاع چراغهای جلو را تنظیم کرد.به همه این ها اضافه کنید سقف جمع شونده برزنتی و قابلیت درآوردن صندلی های ژیان و استفاده به عنوان نیمکت در پیک نیک ها و سفرهای تفریحی.
با همه این ویژگی ها می شد حدس زد ژیان به راحتی جایش را به سرعت در میان ایرانی ها باز می کند. طوری که تا سال 1359 که تولید ژیان هم زمان با ماه های آغاز جنگ تحمیلی و به دلیل فشار اقتصادی ارز بری متوقف شد، حدود یک میلیون و ۴۴۴ هزار و ۵۸۳ دایان، ۲۵۳ هزار و ۳۹۳ آکادین و ۱۴۴ هزار و ۹۵۳ دستگاه مهاری ایران تولید و فروخته شد.
اره
1391/12/16 - 00:08اره خیلی سرد شده اعلام برف کردن
1391/12/16 - 01:49
«اللّه» واقعا آرامبخش است
1392/02/12 - 23:44یک پژوهشگر هلندی غیرمسلمان چندی پیش تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داده
و به این نتیجه رسیده بود که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و نیز صدای این لفظ،
موجب آرامش روحی می شود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور می کند.
این پژوهشگر غیرمسلمان هلند طی گفتگویی در این باره گفت:
پس از انجام تحقیقاتی سه ساله که بر روی تعداد زیادی مسلمان که قرآن می خوانند
و یا کلمه «الله»را می شنوند، به این نتیجه رسیدم که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و حتی شنیدن آن،
موجب آرامش روحی می شود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور می کند و
نیز به تنفس انسان نظم و ترتیب می دهد.
وی در ادامه افزود:
بسیاری از این مسلمان که روی آنان تحقیق می کردم از بیماری های مختلف روحی و روانی رنج می بردند.
من حتی در تحقیقاتم از افراد غیرمسلمان نیز استفاده کرده و
آنان را مجبور به خواندن قرآن و گفتن ذکر «الله» کردم
و نتیجه باز هم همان بود. خودم نیز از این نتیجه به شدت غافلگیر شدم،
زیرا تأثیر آن بر روی افراد افسرده، ناامید و نگران، تأثیری چشمگیر و عجیب بود.
این پژوهشگر هلندی همچنین گفت:
از نظر پزشکی برایم ثابت شد که حرف الف که کلمه «الله» با آن شروع می شود،
از بخش بالایی سینه انسان خارج شده و باعث تنظیم تنفس می شود،
به ویژه اگر تکرار شود و این تنظیم تنفس به انسان آرامش روحی می دهد.
حرف لام که حرف دوم «الله» است نیز باعث برخورد سطح زبان با سطح فوقانی دهان می شود.
تکرار شدن این حرکت که در کلمه «الله»تشدید دارد نیز در تنظیم و ترتیب تنفس تأثیرگذار است.
اما حرف هاء حرکتی به ریه می دهد و بر دستگاه تنفسی و در نتیجه قلب تأثیر بسیار خوبی دارد
و موجب تنظیم ضربان قلب می شود.
به راستی که قرآن کریم در آیه ای کریمه می فرماید:
«الذین آمنوا وتطمئن قلوبهم بذکر الله ألا بذکر الله تطمئن القلوب».
باشد که ذکر الله الله از ما دور نشود !
تشــــــــــــــکرات
1392/06/26 - 21:46