اشک تو چشمات وقتی حلقه بست...
وقتی حس کردی یه جا قلبت شکست...
وقتی روز لعنتی کوتاه بود...
هر زمان احساس کردی آبان ماه بود...
وقتی گوش باد و بارون تیز شد...
زندگی کردن ملال انگیز شد...
کاسه صبرت اگر لبریز شد...
آخر اسفندتم پاییز شد...
تازه میفهمی چیکار کردی باهام....
آری تو راست می گویی، آسمان مال من است،
پنجره، فكر، هوا، عشق، زمین، مال من است.
اما سهراب، تو قضاوت كن، بر دل سنگ زمین جای من است؟
من نمی دانم چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست.
صبر كن ای سهراب... قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی داغ زمین دلگیرم.
به سراغ من اگر می آیید، تند و آهسته چه فرقی دارد؟ تو هرجور دلت خواست بیا!
مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست كه ترك بردارد.
مثل مرمر شده است چینی نازك تنهایی من...
نادر: «ببین میدونی مشکلی تو چیه؟ تو هر موقع هر مشکلی پیدا کردی توی زندگیت، جای اینکه وایستی مشکلتو حل کنی، یا فرار کردی ازش یا دستاتو آوردی بالا و تسلیم شدی.»
سیمین: «درسته، درسته، آره.»
نادر: «صبر کن، ببین... تو یه کلمه به من بگو واسه چی میخوای از این مملکت بری؟ ها؟ میترسی وایستی.»
.
یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد. هیچکس از دنیای مردان نمیگوید. هیچکس از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی با پسوند "... مردان" خاص نمیشود. مردها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلندگو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان میگویند. در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است. یکی از همین مردها که دوستمان دارند. وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول میشوند. یکی از همین مردهای همیشه خسته. از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند و مدام باید عقب باشند. مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند. سربازی و کار و درآمد و تحصیل... همه از مردها همه توقعی دارند. باید تحصیل کرده باشند و پولدار و خوشتیپ و جذاب و قدبلند و خوش اخلاق و قوی... و خدا نکند یکی از اینها نباشند....!!!
ما هم برای خودمان خوشیم! مثلن از مردی که صبح تا شب دارد برای درآمد بیشتر برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو میزند توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویالون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویالون میزند توقع داریم که عضو ارشد هیئات مدیره شرکت واردات رادیاتور باشد. توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند و زندگی مان را تامین کنند و صبور باشند و دلداریمان بدهند و خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود به آرایشگاه بروند و غذاهای بدمزه ما رو با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی رو که دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند!
مردها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم مردها صبرشان از ما بیشتر است. وقت هایی که داد میزنند وقت هایی که توی خیابان دست به یقه میشوند وقت هایی که چکشان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب بخیر را نمیدهند وقت هایی که عرق کرده اند و وقت هایی که کفششان کثیف است. تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین. و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای....!
تقدیم به مردهای واقعی