دیدم که میگم..... حرف طلایه جونمو بخون گرچه مخت هنگ میکنه اما چندبار بخون تا بتونی تجزیه و تحلیل کنی و شاید متوجه شی
1392/05/15 - 02:12خود شماها رو وقتی که خونه شوهرتون میرید دلم میخواد ببینم
فکر کردین خونه پدرتونه که دست به هیچی نزنید
اینجاست که شاعر میگه :
روزای رفته خداحافظ/خونه ی بابا خداحافظ
ما نگفتیم که دست ب هیچی نمیزنیم اما شوهری که کمک نکنه رو خاکبرسری میکنیم که خونه بابا براش آرزو بشه
اون شاعرم احتمالا مرد بوده و ازشرایط خودش می نالیده
ایندتو از الان میتونم پیش بینی کنم
عاقلان دانند
هه کی میخاد آیندمو پیش بینی کنه تو خودت چی دیدی ؟؟؟؟
تو جم عاقلا خودتو جا زدی چش نخوردی ی وقت
بیچاره عاقلا
دیگه داری به زور نشون میدی که داری میخندی
مواظب باش با این اخلاقی که داری شوهرت فراری نشه که من روی این مسئله زیاد مطمئن نیستم
آهااااااااااا من زوری بخندم چرا ؟؟؟ دست و پامو مگه بستن زور بزنم.... هه...
یادت باشه راجع ب همسرم درست بحرفی من رو شوهر آیندم غیرتیم و اجازه نمیدم احدی راجب شخص شخیص ایشون بحرفه
اوکی شد...
هر جا نیاز باش بنده از لبخند بسیار بسیار زیبایم استفاده میکنم
برو چایی بیار خسته شدم انقد شیرین بیانی کردم
چی همه #دیدگاه فرارررررررررررررررررر
1392/05/15 - 10:26شیرین بیان
1392/05/15 - 21:17تجربه نشون داده خاکی که باشی آسفالتت میکنن
1392/04/15 - 08:521. راز عشق در تواضع است .
این صفت به هیچ وجه نشانه تظاهر نیست.
بلکه نشان دهنده احساس و تفکری قوی است.
میان دو نفری که یکدیگر را دوست دارند،
تواضع مانند جویبار آرامی است که چشمه محبت
آنها را تازه و با طراوت نگه میدارد.
2. راز عشق در احترام متقابل است.
احساسات متغیر اند، اما احترام دو طرف ثابت می ماند .
اگر عقاید شریک زندگی ات با عقاید تو متفاوت است ،
با احترام به نظریاتش گوش کن .
احترام باعث می شود که او بتواند خودش باشد .
3. راز عشق در این است که
به یکدیگر سخت نگیرید .
عشقی که آزادانه هدیه نشود اسارت است .
4. راز عشق در این است که
هر روز کاری کنی که شریک زندگی ات را
خوشحال کند ،
کاری مثل دادن هدیه ای کوچک ،تحسین ،
لبخندی از روی محبت .
نگذار که جویبار محبت از کمی باران ، بخشکد.
5. راز عشق در این است که
رابطه تان را مانند یک باغ ، با محبت تزئین کنید .
بذر علاقه ها و عقیده های تازه را
بکار که زیبایی بروید .
ضمنا فراموش نکن که باغ را باید هرس کرد ، مبادا
غنچه های گل پوشیده از علف های هرز عادت شود .
برای اینکه عشق همواره با طراوت بماند فباید به آن
مثل هنر خلاقانه نگاه کرد .
6. راز عشق در خوش مشربی است .
شوخی با دیگران را فراموش نکن ، در ضمن
مراقب شوخی هایت هم باش .
شوخی نا پسند نکن . شوخی باید از روی حسن
نیت باشد ،نه نیشدار .
7. راز عشق در این است که
حقیقت اصلی عشق ، یعنی تفکر را از یاد نبری .
آیا یک رابطه دراز مدت ، مهم تر از اختلافات
کوچک و زود گذر نیست ؟
8. راز عشق در این است که
مانع بروز هیجانات منفی در وجودت شوی ،
و صبر کنی تا خون سردی را دوباره به دست آوری .
با این که احساس جلوه الهام است ، اما شخص
عصبانی نمی تواند چیز ها را با وضوح درک کند .
قلبت را آرام کن .
تنها به این وسیله است که می توانی چیز ها
را آنگونه که هستند ، در یابی .
9. راز عشق در این است که
طرف مقابلت را تحسین کنی .
هر گز با فرض این که خودش این چیز ها را
می داند ،از تحسین غافل نشو .
مشکلی پیش نخواهد آمد اگر بار ها با خلوص نیت
بگویی : دوستت دارم .
گر چه احساسات بشری به قدمت نسل بشر
است ، اما کلمات همواره تازه و جوان خواهند ماند .
10. راز عشق در این است که
در سکوت دست یکدیگر را بگیرید .
کم کم یاد می گیرید که بدون کلام رابطه برقرار کنید .
11. راز عشق در توجه کردن به لحن صدا است
برای تقویت گیرایی صدا ، باید آنرا از قلب برآورید ،
سپس رهایش کنید تا بلند بشود وبه سمت پیشانی برود
تار های صوتی را آرام و رها نگه دار .
اگر احساسات قلبی ات را به وسیله صدا بیان کنی ،آن
صدا باعث ایجاد شادی در دیگری خواهد شد .
12. راز عشق در این است که بیشتر با نگاه حرف بزنی ،
زیرا چشم ها پنجره های روح هستند .
اگر هنگام صحبت کردن از نگاه استفاده کنی ،
مثل آن است که
پنجره ها را با پرده های زیبایی بیارایی
و به خانه گرما و جذابیت ببخشی.
13. راز عشق دراین است که
از یکدیگر انتظارات بیجا نداشته باشید ،
زیرانقص همواره جزء لا ینفک انسان است
ذهنت را بر ارزشهایی متمرکز کن
که شما را به یکدیگر نزدیک تر میکند
نه بر مسائلی که بین شما فاصله می اندازد .
14. راز عشق در این است که
حس تملک را از خود دور کنی .
در حقیقت هیچ کس نمی تواند مال کسی شود .
شریک زندگی ات را با طناب نیاز مبند .
گیاه هنگامی رشد میکند که آزادانه از هوا و نور آفتاب
استفاده کند.
شماره 10 رمانتیک بود
1392/03/27 - 11:34مغرور - خنده رو- مهربون البته به قول برادر مصطفی دوستان باید بگن
1392/03/26 - 00:56شاد مهربون
1392/03/26 - 09:49اینو میدم به زنداداشم تایپ کنه....خدا رحم کنه...
پاک وساده حواس پرت دختررویایی لجباز
چرا میخندی؟؟؟
1392/03/26 - 15:53بخاطر اون خدا رحم کنه که نوشتی
1392/03/26 - 15:56رحم کرد
1392/03/26 - 15:58لجباز. باوفا. سنگدل
1392/03/26 - 23:50شیطون
1392/03/27 - 18:56يك روو ...
1392/03/31 - 12:21مهربان -B
1392/03/11 - 15:41O
نمیدونم منفی بود یـآ مُثبت [ـآیکونِ تَفَکُر]
O+
1392/03/11 - 21:58دوســت داشتنی
1392/03/11 - 22:38+A
1392/03/11 - 22:41+O
1392/03/11 - 23:00oمنفی
1392/03/12 - 11:27A+
1392/03/12 - 14:16o-
دو زانو نشسته ولی کنج اتاق
مرد تازه به خانه رسیده بود و به آرامی و اطمینان با لبخند پیروزمندانه پیراهن از تن خارج میکرد
که با صدای جیغ و کوبیده شدن کت و شلوارش به صورت اش هاج و واج همسرش را نگاه میکرد که با گریه میگفت :
بی صفت پست ! هرزه نامرد ! این یعنی چی ؟! من هیچوقت فکرش رو هم نمیکردم که تو یه زن کچل رو به من ترجیح بدی …
این بازی چجوریاست؟
1391/12/5 - 11:11فروردین
1391/12/5 - 11:18روشا جون 3 مرحله داره جواب بدین مرحله اولو تا دوومیشو بذارم
1391/12/5 - 15:04خوب حالا قسمت دومش:
شماره روزی رو که در اون به دنیا اومدید انتخاب کنید
1.یک شیلنگ رو
2. یک بز رو
3. یک مسافر رو
4. همسایمون رو
5. معلم جغرافیم رو
6. یک میل گاردان رو
7. یک تسبیح رو
8. ادکلنمو
9. سر سیلندر
10. پوشک بچه ی حسن آقا رو
11. یک بیخانمان رو
12. یک نینجا رو
13. یک هویج رو
14. یک سی پی یو دو هسته ای رو
15. یک چاقو رو
16. یک گانگستر رو
17. یک غواص رو
18. یک فالگیر زن رو
19. یک پرس سیراب شیردون رو
20. یک قاطر رو
21. دامادمون رو
22. کریستین رونالدو رو
23. یک بازنشسته ی زالو صفت رو
24. یک آزادیخواه رو
25. عروسمون رو
26. کارمندمو
27. یک ته تغاری رو
28. یک چشم چرون رو
29. یک خدا ترسو
30. یک زید باز رو
31. یک معلول رو
18
1391/12/12 - 19:21سومین قسمتش خنده داره
1391/12/12 - 19:3321
1391/12/12 - 19:3923
21
1391/12/12 - 22:26خداوندا...
طپش های دلم ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد
خداوندا خدایی کردنت ننگ است
من آزاد مرد دهاتی با شما شهری صفت ها نغمه ها دارم
من از همین جا می آیم
نیم انسان،سنبل حیوان
خرم،شغالم،روبهم،بزغاله ام
چرا بزغاله باشم؟همان بهتر که خر باشم
صبور وباربر باشم،میان اجتماع آزادتر باشم
من تنها نشستم کنجی خیره بر ماه
دگر فریادها در سینه تنگم نمی گنجد،دگر این سازها شادم نمی سازد
دگر از فرط می نوشی می هم مستم نمی بخشد
خداوندا...
اگر روزی بشر گردی،زحال بندگانت با خبر گردی،پشیمان می شدی از قصه خلقت
از اینجا از آنجا بودن
خداوندا اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی،لباس فقر به تن داری
برای لقمه نانی غرورت را به زیر پای نامردان فرو ریزی
زمین و آسمان را گفر می گویی نمی گویی؟
خداوندا...اگر با مردم آمیزی،شتابان در پی روزی،ز پیشانی عرق ریزی
شب آزرده و دل خسته،تهی دست و زبان بسته،به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خداوندا ...اگر در ظهر گرماگیر تابستان،تن خود را به زیر سایه دیوار بسپاری
و قدری آن طرف تر کاخ های مرمرین بینی،و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو
در روان باشد وشاید هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خداوندا...خالقا...بس کن جنایت را،بس کن تو ظلمت را. تو خود سلطان تبعیضی
تو خود یک فتنه انگیزی،اگر در روز خلقت مست نمی کردی
یکی را همچو من بدبخت یکی را بی دلیل آقا نمی کردی
جهانی را چنین غوغا نمی کردی
دگر فریادها در سینه تنگم نمی گنجد،دگر آهم نمی گیرد،دگر این سازها شادم نمی سازد
دگر از فرط می نوشی می هم مستم نمی بخشد،دگر در جام چشمم باده شادی نمی رقصد
نه دست گرم نجوایی به گوشم پنجه می ساید،نه سنگ سینه غم،چنگ صدها ناله می کوبد
اگر فریادهایی از دل دیوانه برخیزد برای نامرادی های دل باشد
خدایا گنبد صیاد یعنی چه؟فروزان اختران ثابت سیار یعنی چه؟اگر عدل است این
پس ظلمت نا هنجار یعنی چه؟
به حدی درد تنهایی دلم را رنج می دارد...که با آوای دل خواهم کشم فریاد وبر گویم
خدایی که فغان آتشینم در دل او سرد وبی اثر باشد...خدا نیست
خدایی کز سرشک شعله آلودم بدینسان بی خبر باشد خدا نیست
شما ای مولیانی که می گویید خدا هست...بگویید تا بفهمم:چرا اشک مرا هرگز نمی بیند؟
چرا بر ناله پرخواهشم پاسخ نمی گوید؟چرا او اینچنین کور وکر ولال است؟
شاید درون بارگه خویش کسی لب بر لبانش مست بنهاده
شاید دیگر پیر گشته،کنون از دست داده آن صفت ها را
چرا در پرده می گویم؟خدا هرگز نمی باشد
من امروز ناله نی را خدا دانم،من امروز ساغر می را خدا خوانم
خدای من دگر تریاک و بنگ و گرس می باشد
خدای من شراب خون رنگ می باشد
مر ا پستان گرم لاله رخساران خدا باشد
به روی پاک صحبت های گلرنگ،به داغ سینه آن لاله سوگند
به رویاهای آن دیوانه منگ...که من هر گز نه بشناسم خدا را
خدا هیچ است...خدا پوچ است...خدا یک لفظ شیرین است...خدا رویای رنگین است
شب است وماه می رقصد.ستاره نقره می پاشد
و گنجشک از لبان شهوت آلوده زنبق بوسه می گیرد
من اما سرد و خاموشم...من اما در سکوت خلوتت آهسته می گریم
اگر حق است این؟زدم زیر خدایی
زبانم لال،چشمم کور...عجب بی پرده من امروز سخن گفتم
چرا توهین به درگاه خدای خویش می کردم؟
چرا بی آنکه خود خواهم دلم راضی بیان بنمود؟
خداوندا... اگر در نئشه ی افیون،از من مست گناهی سر زد ببخشیدم
ولی نه...چرا من رو سیه باشم؟چرا قلاده تهمت مرا در گردن آویزد؟
نوای ساز رامشگر...لب مستانه دلبر...می رقصند در ساغر
همه وهمه گناه کارند...که از خویشم به در کردند وبین مست و هوشیاری
مرا وادار به این یاوه گویی ها کردند
شب است و ماه می تابد...ستاره نقره می پاشد
عروس پونه ها عطر شقایق ها...ازلبهای هوس آلوده زنبق های وحشی بوسه می گیرد
خداوندا...
تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی...تو می گفتی که نامردان بهشتت را نمی بینند
ولی من با تو چشم خویشتن دیدم...که نامردان به از مردان ز خون پاک مردانت هزاران کاخ ها ساختند
خدایا...خالقا...بس کن جنایت را.بس کن تو ظلمت را
تو می گفتی اگر اهریمن شهوت بر انسان حکم فرماید
من اینان را در آتش عصیان خویش مغضوب می سازم
من او را مغلوب و با صلیب عصیان خویش مصلوب می سازم
ولی من با دو چشم خویشتن دیده ام...پدر با نو رسته ی خویش گرم می گیرد
برادر شبانگاهان،مستانه از آغوش خواهر کام می گیرد
چشمان شهوتران فرزندی،که بر اندام لخت مادر پیرش دزدانه می لغزد
خداوندا...تو می گفتی اگر بی عدلی بر اینان سایه افکند
من اینان را به خشم عدل درگاهم گرفتار خواهم کرد
خداوندا...من اما بی گناه بسیار دیدم،که جسمش بر طناب دار مستانه می رقصد
یا که نه...بسیار دیدم
کسانی که زیر یوق وخشم و اسارت مظلومانه
می بخشد گلویش را به تیغ بی عدلی های دوران
و چه بسیارند گنه کاران بی دین
که در زیر ردای دین و مذهب...می کنند با شیطان عشق بازی
خداوندا...
قدم ها در بستر فحشا می لغزد...پس قولت ؟
اگر مردانگی این است...
به نامردی نامردان قسم،نامرد نامردم اگر دستی به قرآنت بیالایم
پرستو صالحی در صفحه فیسبوکش نوشت: برای تو می نویسم، تویی که بر فراز آسمان هایی، ای سلطان قلب ها، جهان پهلوان، مردی از تهران، آقای قرن بیستم، مرد هزار لبخند، پیرِ کوهستان... از تو می نویسم، از تو که، از چشمه آب حیات آغاز کردی... طوفان نوح را برای انسان ها به نمایش درآوردی و از دنیای پر اُمید گفتی، از دهکده طلایی و راز درخت سنجد...سلام بر عشق دادی، در مسیر رودخانه، در ساحل انتظار، در زمین تلخ... فریاد نیمه شبِ، گرگ های گرسنه را می شنیدی و نعره ی طوفان را... مردان خشن را به میعادگاه خشم کشانیدی در کوچه مردها، تا ایوب وار عشق و انتقام را با شکوه جوانمردی، پاسخ گویند... به ناجورها، گفتی: مردانه بُکش.
بابا شَمل شدی و زمزمه کردی ترانه های روستایی را برای دوقلو ها و بیوه های خندان و دخترکی که فریاد می کشید: زن ها فرشته اند... گدایان تهران را حاتم طایی وار حمایت می کردی...
قصه ی شب می گفتی از مو طلای شهر ما، خوشگل خوشگلا و یک خوشگل و هزار مشکل... یاقوت سه چشم، طلای سفید، قصر زرین و گنج قارون را جهنم می پنداشتی زیر پای من، جهنم + من... سرجوخه فراری شدی جبار، با آنکه گفته بودند مواظب کُلات باش. در گردش چرخ و فلک، قهرمان قهرمانان شدی، چرا که سکه شانس در دستان تو بود و همای سعادت بر شانه ات ای امیرارسلان نامدار. شکست ناپذیر بودی در برابر طوفان بر فراز پاترا، چرا که می دانستی فرار بزرگ، کار یک جوانمرد نیست آنهم مردی از جنوب شهر...
غزل خواندی و در کنار دیگر برزخی ها ماندی، با تعصب. تو می دانستی بهشت دور نیست و می اندیشیدی که فردا روشن است. تو، یک نام را به یک صفت مبدل کردی. فردین، مترادف شد، با جوانمردی. روحت شاد و یادت گرامی باد. و من پرستو صالحی برای هزارمین بار می گویم: سلطان قلب ها مرا به سینما کشاند.
هر چیزی رو میشه از دو دید نگاه کرد...یه دیدش بده قبول دارم...اونم آدمای گرگ صفتی که خودشونو زیر این قدر مطلق قایم میکنن...ولی از بعد دیگه که نگاه منه اگه مخالف باشی منم باهات مخالفم...میدونم بدون چادر هم میشه حجاب داشت ..میشه تو دید نبود..ولی چادر یه احساس امنیت میده اینو قبول کن
1392/05/13 - 16:31امنیت؟؟؟تو جامعه ما برادران نیرو انتظامی رو داریم بی حجابم امنیت داریم
1392/05/13 - 16:34متاسفم من همچین نظری ندارم...به نظرم تو جامعه ما حتی زیر نگاه ادما هم امنیت نداریم و معذبیم....هه تو واقعا اینطور فکر میکنی؟این برادران خودشون یه پا.........من فقط یه قسمت از نگاهتو قبول دارم ..اونم اینکه کاری کردن که ما نتونیم ازادی رو برای خودمون معنا کنیم...ازادی که ما میخوایم رو از ما گرفتن..به جاش یه ازادی اوردن که ججامعه رو ب گند کشیده
1392/05/13 - 16:44عزیزم برادران انتظامی صرفا جهت اطلاع بود و طنز
1392/05/13 - 16:47ولی جواب من نبود این طنز عزیزم
1392/05/13 - 16:48ترجیح میدم با نظر شخصی ادما بحث نکنم چون ب من ربط نداره نظر هرکسی و حتی الامکان سعی میکنم احترام بذارم ب ایده های دیگران
1392/05/13 - 17:25حرفت درسته اینکه میگی احترام میزاری ولی گفتن نظرت دلیل نمیشه بی احترامی کرده باشی گلم....همونجور که تو احترام میزاری منم محترمانه جوابتو میدم....حالا هم بگذریم..همینجور پیش برم سرمو به باد میدم
1392/05/13 - 17:29من چیزایی زیر چادر دیدم ک منو بیزار کرده.فک کن یه عمر بهت بگن لیلا بهترینه بعد دائم چیزای بدی از من ببینی چطور میتونی حرف قبلی رو باز باور کنی
1392/05/13 - 17:31وقتی برای مثال تو رو میبینم چشامو روی اونی که خوبه هم نمیبندم....وقتی بدی رو میبینم خوبی رو هم میبینم....لیلا من بهت حق میدم..چرا؟چون خودم هم ضعف دارم تو بدبینی...تو در مورد چادر...من در مورد اعتماد...تو دیدی و بدبین شدی...من خودم تجربه نکردم و بدبینم....چون خودم ضعفم عمیق تر ازتوئه میتونم درک کنم چی میگی ...امیدوارم بتونیم خوبی رو هم ببینیم
1392/05/13 - 17:37خوبی ک نادره این روزا.امیدوارم
1392/05/13 - 18:45