این متن رو تو یه وبلاگی خوندم
خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم ، خیلی
:
"دیروز به مادرم زنگ زدم
بعد از مرگش تلفن ثابت خانه اش را جمع نکردیم
نمی خواهم ارتباطمان قطع شود
هر وقت دلم هوایش را می کند بهش زنگ میزنم
تلفنش بوق میزند
بوق میزند
بوق میزند
وقتی جواب نمی دهد با خودم فکر می کنم
یا برای خرید رفته بیرون یا خانه همسایه است
الان سه ماه و 17 روز می شود
هر وقت دلم هوایش را می کند دوباره زنگ می زنم
شماره ی بیرون را هم ندارم زنگ بزنم بگویم " به مادرم بگید بیاد خونه اش دلم براش تنگ شده "
دوست من اگر مادر تو هنوز خانه است و نرفته بیرون
امروز بهش زنگ بزن
برو پیشش
باهاش حرف بزن
یک عالمه بوسش کن
صورتتو بچسبون به صورتش
محکم بغلش کن
بگو که دوستش داری
و گرنه وقتی بره بیرون خیلی باید دنبالش بگردی
تازه مطمئن باش پیداش نخواهی کرد ، چون که
باور کنید بیرون شماره ندارد"
«رضا: قول میدم از این به بعد کاری میکنم حتی کشفهای جدیدم رو ننویسم . یک جمله نوشتم شده 60 تا کامنت»
1394/04/20 - 14:00ببین به خاطر اینکه از جواب دادن به سوال ها فرار کنه چه جمله ای گفته
من میگم بنده خدا بامداد چند تا سوال ازت پرسید که میخوای کشفهای جدیدت رو هم مطرح نکنی
واقعاً اینقدر واست سخته به سوالاتش جواب بدی
من دیگه حرفی ندارم
رضا شده آمریکا!
1394/04/20 - 14:10همش تهدید میکنه ، عاقا کشف میکنی کشکی در میاد ننویس!
مگه بامداد میخواس کشف تو رو بخوره که اونجوری برخورد کردی؟
چیو میگی کشف رو بخوره، بامداد فقط میخواست یکی به سوالش جواب بده
1394/04/20 - 14:13که اونم داش رضا جوابش رو داد
بامداد و سوالی که هرگز پاسخ داده نشد!
1394/04/20 - 14:19برنامه امشب سینماهای تهران و شهرستانها...
فیلمی جذاب برای همه ی سنین
1394/04/20 - 17:15موضوع فیلم: چگون باعث شویم کسی از ما سوال نپرسد
1394/04/21 - 09:44الان بازم سر و کله رضا پیدا میشه تکذیب میکنه
هعی
1394/04/21 - 10:52محمد تو روحت
1394/04/25 - 12:48