به نظر میاد اخیراً قیمت دلار کمی پایین اومده و همه ما امیدواریم که پایین تر از این هم بیاد. ولی در این میان کسایی هستند که اصلاً دوست ندارند قیمت دلار پایین بیاد. چرا که از این راه حسابی دارند پول در میارند. منظورم به سران دولت نیست بلکه همین مردم خودمان است که حسابی دارند از آب گل آلود ماهی می گیرند و سر هم نوع خودشون رو کلاه می ذارند. من خودم به شخصه دیدم کسایی رو که از پایین اومدن قیمت دلار خیلی ناراحت شدند و آرزو می کنند که دلار همین جوری بمونه. سرتون رو درد نیارم. خلاصه اینکها زمانی که ما همچنین مردمی داشته باشیم که بخوان فقط به فکر خودشون باشند و سر همدیگرو کلاه بذارند ما به هیچ پیشرفتی که نخواهیم رسید هیچ بلکه هررزو پس رفت هم خواهیم کرد.
1392/01/26 - 02:16@رضا
1392/01/26 - 02:18پیمان حق داری عده ای از مردم هم این وسط آب به آسیاب مشکلات ریختن و میریزن مثلا سال پیش تو ماجرای بالا رقتن قیمت #طلا و #ارز همینکه هجوم بردن برای خرید باعث افزایش قیمتها بصورت کاذب شد و این موضوع اثرات تخریبی زیادی رو اقتصاد گذاشت . بعد رفتن سراغ #مسکن و #زمین که باعث گرانی شد .
البته اینها بخاطر ترس از کاهش ارزش پول هم هست اما دلال بازی مشکلات رو زیاد میکنه
دقــــیقا
1392/01/26 - 02:25یکی دیگه از عوامل مهم تو گسترش تورم رشد نقدینگی هست که انباشتن پول در بازار و میان مردم...که این باعث میشه قدرت خرید بالا بره و عرضش با مشکل مواجه بشه...در صورتی که تقاضای مردم با عرضه برابر نباشه اینم باعث تورم میشه...از طرفی هم اقتصاد ها بر هم تاثیر گذارن اگر تو قیمت جهانی تغییری حاصل بشه در قیمت داخلی هم تغییر ایجاد میشه
1392/01/26 - 02:27اگر مردم این گرونیا رو میبینن کالاهایی که واقعا ضروری نیستو نخرن این میشه یه اعتراض ولی متاسفانه مردم در برابر گرونی انگار حریص تر شدن همین مارشونم باعث میشه قیمت روز به روز افزایش پیدا کنه
1392/01/26 - 02:30با شقایق کاملا موافقم
1392/01/26 - 02:40ندا
1392/01/26 - 02:42چه کسی میگوید که گرانی شده است؟؟
دوره ی ارزانی ست،دل ربودن ارزان،دل شکستن ارزان
دوستی ارزان است دشمنی ها ارزان!
چه شرافت ارزان ،تن عریان ارزان!
آبرو قیمت یک تکه نان،و دروغ از همه چیز ارزانتر
قیمت عشق چقدر کم شده است
وچه تخفیف بزرگی خورده قیمت هر انسان!
ﻗﯿﻤﺘﻪ ﺧﻮﻧﻪ 2 ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﯿﺸﻪ . . .
ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻣﺮﺩﻣﻪ ﺩﻧﯿﺎ :
.
ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻭﺿﻌﯿﻪ ؟ ﺩﻭﻟﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﺳﯿﺪﮔﯽ ﮐﻨﻪ .. ﺑﺎﯾﺪ ﺭﺋﯿﺲ
ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ ﺑﺪﻩ ... ﻭﺯﯾﺮﻩ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ ﺑﺪﻩ . . .
ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ :
ﺁﺝ ﺟﻮﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﻭﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﯿﺨﺮن
قشنگ گریه کن..این چه طرز گریه کردن ِ..
1392/01/16 - 03:19بیشتر..
1392/01/16 - 03:22بیشتر عزیزم..
1392/01/16 - 03:28واقعا خیلی حرکت زشتیه
1391/12/13 - 00:36اره
1391/12/13 - 00:39به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .
اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از
رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.
ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.
محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در
وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر
روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.
هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی
اش میشد !
اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در
پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .
انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد
این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .
باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم
ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا
من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .
آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه
های من بود ؟!
منی که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت !!
محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .
برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .
آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او
بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .
مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و
از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.
هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:
این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم
توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته
بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو
دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .
بعد نامه یی به من داد و گفت :
این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم :
( نامه و هدیه رو با هم باز کنی )
مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده
بودم اما جرات باز کردنش را نداشتم .
خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر
پوچم ، میخندید.
مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای
آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .
_ سلام مژگان . . .
خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .
مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .
چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !
مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد
و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .
_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟
در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم
_ س . . . . سلام . . .
_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این
کار رو بکنی ؟
یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خوای نگام کنی ! . . .
این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته
بودم .
حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .
تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .
آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه
کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .
وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه
سنگین را تحمل کنم .
نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !
چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم
چشمهایم را ببندم .
مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . . .
حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه
کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .
داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو
شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما
قلبم . . .
قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از
حلش عاجز بودم کمک کند .
بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که
چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.
ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی
خشکیده که بوی عشق میداد .
به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم .
( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم
چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا
به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو
را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .
بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را
نداشته .
اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط
به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان
را دارد ، چه برسد به یک پا و … )
گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت
درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و
در نظر من چقدر پست ….
چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش
عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او
خواستم که مرا ببخشد.
اکنون سالها ست که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.
ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته
ایم..! “
مرسی ازحسن انتخاب وداستان آموزنده وتأمل برانگیزت صوفیاجان..
ولی افسوس که عشق تنهادرداستانها نمودپیدامیکندنه به واقع...
واقعا عکس گاو رو فیلتر میکنن؟
1391/11/22 - 02:01به خدا همینو رفتم بگیرم فیلتر بود با وی پی ان وارد عمل شدم..
1391/11/22 - 02:03تو هم با اين عشقت به گاوها کشتي مارو منا-آخرشم نفهميدم اين گاو چي داره که تو انقدر دوست داري!
1391/12/10 - 16:52 توسط Mobileگاو مهربونه.. تازه قشنگم هست..
1391/12/22 - 23:39واای مونا خیلی جالبه طرز نگاهت به گاو
1391/12/25 - 21:35بعله من هستم خیالت جمع اسمایلی شاخ و شونه کشیدن
1391/11/21 - 15:56خو دیگه تنها نیستم :دی یه لحظه حس غریب بودن بهم دست داد :دی
1391/11/21 - 16:15من كباب ميخوام يا سنجاب يا كباب آآآآآآآآآآآآي تنفس كش
1391/11/21 - 23:01یادبادایام شباب,یادباد
نان وریحان وکباب یادباد
کس دگردنبال سنجابی نبود
بی سوأل وبی جواب یادباد
به به
1391/11/21 - 23:21شهریارجان:به به,شعریابه به کباب؟
1391/11/21 - 23:31 توسط Mobileشهریار هنوز بیخیال نشدی؟
1391/11/21 - 23:32نيما به به شعري كه درباره كباب سرودي
1391/11/21 - 23:35منا ديگه ميخوام كم كم بيخيال بشم اگه كسي ديگه كامنت نذاره منم فراموش ميكنم
1391/11/21 - 23:36باز شماها ....
1391/11/11 - 14:45خوفم..متن برات گذاشتم...جواب نیومد..خوافیدم..
1391/11/11 - 14:45 توسط Mobileنیما بدو کوچه بغلی صاحبش اومد
1391/11/11 - 14:46راحت باشین عشق و حالتونو بکنین والاااااااااااااااا
1391/11/11 - 14:52واااای...شقاجون..اون کوچه هم بن بسته...شیکال کنیم..دیدی لفتم..بیا بلیم علوسی..خوش بحال شیو شیوبا عموامینی..
1391/11/11 - 14:52 توسط Mobileواااااااااااااای شماها پدر ادبیاتو در میارین فقط با این طرز صحبتتون...
1391/11/11 - 14:55نه نیومد اون موقع
6 صب رسید میدونستم خوافیدی
نیمایی همشون قشنگ بود مرررررررررررررررررسی
مامور مخفی پلیس یلدا رفت
شیو شیو نیومد امین کار داشت تنها هم نمیتونست بیاد
علوسی نمیلم
باز خوبه فقط خودتون میفهمین چی میگین به هم
1391/11/11 - 14:57همینش خوبه دیگه
1391/11/11 - 14:59ای ول شهریار که همجنساتو میشناسی
1391/11/9 - 00:58طرز تهیه:
آرد و بکینگ پودر را با یکدیگر الک کرده و در کاسه بزرگی بریزید. پودر کاکائو و پودر شکر را افزوده و مخلوط را با قاشق هم بزنید تا یکدست شوند. روغن را افزوده و مخلوط کنید، سپس آب سرد، آب پرتقال، وانیل و مغز را اضافه کنید و با قاشق هم بزنید تا مواد یکدست شوند. سپس سرکه سفید را اضافه کنید. مایه آماده شده را در قالب گرد 20 سانتی که قبلا چرب کرده یا کاغذ گذاشته اید، ریخته و در فر از قبل گرم شده با حرارت 180 درجه سانتیگراد به مدت 50 تا 1 ساعت قرار دهید تا کیک پخته شود. بعد از اتمام پخت، اجازه دهید از گرمای کیک کاسته شود، سپس در یخچال بگذارید و بعد از خنک شدن سرو کنید.
نکته: برای تست کردن پخت کیک، بعد از اتمام زمان گفته شده یک سیخ چوبی را داخل کیک فرو کنید اگر از مایه کیک چیزی به سیخ نچسبید به این معنی می باشد که کیک پخته است، در غیر این صورت کیک را چند دقیقه ای بیشتر داخل فر قرار دهید.
طرز تهیه:
* فر را تا ۳۵۰ درجه فارنهایت گرم کنید. تا ۸ اینچ (هر اینچ حدود ۲ سانتی متر و نیم است) اطراف ماهی تابه را چرب کنید.
* کاکائو را داخل ماهیتابه بپاشید.
* ته ماهیتابه را با کاغذ پوستی بپوشانید.
* در یک کاسه سایز متوسط، آرد، کاکائو، به کینگ پودر، جوش شیرین و نمک را بریزید و هم بزنید.
* با یک همزن برقی در یک کاسه بزرگتر، کره و شکر را با هم مخلوط کنید تا رنگ آن شفاف شود و پف کند.
* زرده و سفیده تخم مرغ را در یک لحظه به آن اضافه کنید، بعد از اینکه هر کدام از مواد را اضافه میکنید خوب هم بزنید.
* سپس وانیل و شکلات را اضافه کنید. با درجه کم همزن، آرد را در سه نوبت، سرشیر را در دو نوبت اضافه کنید، و آرد را در ابتدا و انتها بریزید.
* مایه کیک را در ماهیتابه به دو نیم تقسیم کرده و صاف کنید. اجازه دهید کیک آنقدر بپزد تا وقتی که یک خلال دندان را در قسمت مرکزی کیک فرو کردید تمیز بیرون بیاید. یعنی ۴۰ الی ۴۵ دقیقه.
* اجازه دهید تا ۱۵ دقیقه ماهی تابه سرد شود. یک چاقو را دور تا دور هر ماهی تابه فرو کنید و کیک را برگردانید تا کاملاً سرد شود.
* از یک تخته مخصوص کیک پزی دوردار استفاده کنید و کیک را روی آن سطح برعکس کنید.
* یکی از کیکها را روی ورقه بگذارید و قسمت بالایی آن را با یک سوم شکلات آغشته کنید. دومین کیک را روی آن بگذارید و شکلات باقیمانده را روی آن بریزید و اطراف کیک را هم با آن آغشته کنید.
* از دو کفگیر فلزی استفاده کنید و با دقت شکلاتها را روی آن بپوشانید و داخل یک سینی بگذارید.
دستت درد نکنه .
1391/11/5 - 22:11طرز تهیه:
تخم مرغ ها را با همزن به مدت 10 دقیقه خوب میزنیم و مقداری وانیل بهش اضافه میکنیم.
شکلات تلخ رو به روش بن ماری ذوب میکنیم اگر شکلات تلخ در دسترس نبود پودر کاکائو رو با ی فنجان آب مخلوط میکنیم و به تخم مرغ ها اضافه میکنیم. روغن رو به مایع اضافه میکنیم و در آخر آرد رو به آرومی اضافه میکنیم.
مایع کیک رو توی قالب که چرب کردیم و مقداری آرد توش پاشیدیم میریزیم و توی فر که از قبل گرم کردیم به مدت 30 دقیقه میگداریم.
این کیک تلخ هست اگر دوست داشته باشید با پودر قند و یا گاناش تزیینش میکنیم.
طرز تهیه گاناش:
خامه 100 گرم (یک فنجون)
شکلات صبحانه 170 گرم (تقریباً 1 و 3/2 فنجون)
خامه رو میگذاریم روی حرارت کم اجاق تا ذوب بشه. شکلات صبحانه نیز به روش بن ماری ذوب میکنیم. وقتی خامه ذوب شد شکلات صبحانه رو میریزیم توش.
میگذاریم خنک بشه. کیک رو هم که خنک شده میگذاریم روی یه توری توی یه سینی. گاناش رو به آرومی میریزیم روی کیک. این کیک من داغ بود گاناش مم داغ بود نیگاه پُف کیکم خوابیده.
نکته: اگه دوست دارید کیک کلاً تلخ باشه میشه به جای شکلات صبحانه توی گاناش بازم از شکلات تلخ استفاده کنید.
تو میتونی..
1391/10/21 - 03:20خسته نباشی رضاجان.من قبلاهم پشتکارت روتحسین کرده بودم.من هیچوقت مثل شماخودموباورنکردم,
تقریباهمه کیس هاازدستم رفتند...
منا اگر بشه سرعت سایت از این هم سریعتر میشه .
1391/10/21 - 03:24مدیر ِ ما ی دون باشی..
1391/10/21 - 03:28ممنون . فعلا که سایت پیشرفتش در حد حرکت مورچه هست .
1391/10/21 - 03:31می خوای هولت بدیم؟
1391/10/21 - 03:34
بهگر، تولید سریال های مفهومی و معناگرایی چون «حریم سلطان» به خوبی نشان می دهد برادران ما در کشورهای دوست و برادر و همسایه – ترکیه – تا چه اندازه به ذائقه مخاطب ایرانی نزدیک شده اند و چه راهکارهایی را برای جذب حداکثری که خواسته اصلی مسئولین کشور ترکیه است به کار می گیرند.
1392/02/14 - 22:39این سریال بنا به گفته راویان شیرین سخن برگرفته از دل تاریخ است که در این صورت باید تاریخ ترکیه را بالای سر قرار داد و به آن احترام فراوان گذاشت اما تحقیقات صورت گرفته نشان می دهد در آن برهه از تاریخ بانوان عثمانی تا سایه پوشیده بودند و چیزی که شما در تصاویر موجود می بینید، خطای دید و یا سرابی بیش نیست.
مواد لازم:
1392/02/14 - 22:39- بانوان زیبا و به چشم خواهری درجه یک: ۵ عدد
- بانوان زیبا و به ناچار درجه دو: ۳۰ عدد
- بانوان زیبا و جهنم و ضرر درجه سه: ۶۰ عدد
- بانوان باری به هر جهت: ۱۲۰ عدد
- بانوان متعادل کننده: ۵ عدد
- بانوان متحرک: ۱۶ عدد
- بانوان ایستا: ۳۲۰ عدد
- بانوان فضول و خبرچین، در عین حال زیبا: به اندازه رفع نیاز مخاطب
- بانوی سیخ کننده موی سر: یک عدد
- سنبل خان: یک فقره
- سلطان مفت خور برای هضم بانوان: یک عدد
- وزیر اعظم: یک عدد مشکوک به خیانت
- مادر سلطان، حامی جمعیت هضم بانوان: یک عدد
- بانوبیار دربار: یک عدد
- مرد: به تعدادی که جلوی دست و پای بانوان را نگیرند.
- عاشق سینه چاک همسر سلطان که سرش به شدت می خارد: یک عدد
- حیاط خلوت: به گستردگی حرمسرا
رده سنی مخاطب:
- ۲ تا ۱۷۰ ساله … هر چه پیرتر، پی گیرتر
طرز تهیه:
۱- ابتدا تعدادی بانوی درجه سه را که انصافا سازمان استاندارد در حقشان کوتاهی کرده را توی فیلمنامه می ریزیم و به آن قسمت حرمسرا می گوییم. دوستان عزیز حتما حواسشان باشد که به این قسمت نمک اضافه نکنند و شورش را درنیاورند، هر کسی نمک بیشتری خواست سر سفره خودش اضافه می کند.
۲- بعد از یک ساعت که اینها را با سر و وضعی نامناسب – ولی باب طبع – خوب پخت دادیم، سلطان سلیمان را برای کاهش و متعادل کردن بار زیبایی فیلم پرت می کنیم توی متن، بقیه اش را خودش می داند چه کار کند.
نکته: دوستان گلم، عزیزهای درون منزل، خیلی حواسشان باشد این تعداد زن زیبا را همینطور بی هدف ول نکنند توی متن؛ رادیاتور ماشین باشد داغ می کند، آدمیزاد که جای خودش را دارد و جایزالخطا هم هست تازه!
۳- این قسمت را نمی شود نوشت اما شما که بچه نیستید، خودتان می دانید چی می خواهیم بگوییم.
۴- همسر سلطان که از نظر درجه کیفی با پارتی بازی در رده دوم قرار دارد را در گوشه ای از متن با کامیون خالی می کنیم و اگر فرصتی دست داد با همان کامیون از رویش رد می شویم اما متاسفانه در آن برهه زمانی که ایشان مادر شاهزاده است امکانش نیست. با همسر سلطان به ناچار می سوزیم و می سازیم.
۵- تا مخاطب از دستمان نپریده و شبکه را عوض نکرده، بانوان زیبا و به چشم خواهری درجه یک را بی محابا می ریزیم توی متن تا با تحت تاثیر قرار دادن مخاطب، مصرف شام ایرانی جماعت به شدت کاهش پیدا کند. آشپزان عزیز خواهشا در مصرف بانو حساسیت به خرج ندهند. مال پدرتان که نیست، سفره سلطان سلیمان است. تازه ابتدای سلطنتش هم به مردم ترکیه قول داده بود که بانوان را سر سفره های آنها بیاورد؛ چون آن زمان ها بانوان خیلی سخت راضی می شدند سر سفره بیایند و بیشتر توی آشپزخانه بودند با آن حالشان.
۶- شاید کافی به نظر برسد اما تا اینجای کار این سریال تنها برای آقایان جذابیت داارد که در انتخاب شبکه متاسفانه صاحب رأی و نظر نیستند. محققان ترک تبار برای راضی نگه داشتن بانوان که استثنائا پیرو آن رضایت آقایان نیز حاصل می شود به این نتیجه رسیدند که باید دو زن – ترجیحا هوو – به جان یکدیگر بیفتند و از خجالت هم دربیایند. کلا خانم ها چون با اینجور درگیری ها همذات پنداری می کنند و به یاد منازعات خانوادگی با جاری و ماخدر شوهر و خواهر شوهر می افتند، به شدت به سریال فوق علاقه مند می شوند و هر یک بنا به خصوصیات اخلاقی که دارند به یکی از طرفین درگیری علاقه مند می شوند.
۷- بانوان دیگری که قبل از شروع برنامه خوب ورز داده شدند را برای اضافه شدن به درگیری و مورد توجه قرار گرفتن سلطان به آرامی وارد قصه می کنیم.
۸- کوفتش بشود ما که راضی نیستیم.
۹- برای جلوگیری از عوض شدن ناگهانی ذائقه بانون و تعویق کانال و ترجیح دادن تماشای رقابت فوتبال بین اینتراخت فرانکفورت با راپیدوین اتریش، موقتا مقداری از بحث اصلی دور می شویم و مقادیری جنگ و خونریزی به متن اضافه می کنیم. حتما حواستان باشد در خلال پخش این جنگ ها به هیچ عنوان از بحث شیرین درگیری در حرمسرا و گیس و گیس کشی غافل نمی شویم، بلکه فقط خودمان را می زنیم به غفلت تا کار خوب از آب دربیاید.
۱۰- در قابلمه را می بندیم و آن را به مدت نیم ساعت در مایکروفر قرار می دهیم.
۱۱- سریال ما آمده ست و امیدواریم توفیقی نصیبتان شود که بدون حضور خانواده موفق به تماشای آن بشوید. اسپانسرهای این سریال بابت تماشای آن از شما تشکر می کنند.
منبع : بهگر
واقعا متاسفم ملت مشتاقانه این سریال رو نگاه می کنن
1392/02/14 - 22:41