یافتن پست: #علي

ıllı YAŁĐA ıllı
normal_14_lohrasbi_3eke_ir.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
iman
iman
مامان خسته از سر كار مياد خونه و علي كوچولو ميپره جلو ميگه
سلام مامان
مامان-سلام پسرم
علي كوچولو-مامان امروز بابا با خاله سهيلا اومدن خونه و رفتن تو اتاق خواب و در و از روي خودشون قفل كردن و....
مامان-خيلي خوب عزيزم هيچي ديگه نميخواد بگي، امشب سر ميز شام وقتي ازت پرسيدم علي جان چه خبر بقيه اش روجلوي بابا تعريف كن

سر ميز شام پدر با اعتماد به نفس در كانون گرم خانواده مشغول شام خوردنه كه مامان ميگه :خوب علي جون بگو بيبنم امروز چه خبر بود
علي كوچولو-هيچي من تو خونه بودم كه بابا با خاله ....
بابا-بچه اينقدر حرف نزن شامتو بخور
مامان-چرا ميزني تو پر بچه بذار حرف بزنه ...بگو پسرم
علي كوچولو-هيچي من تو خونه بودم كه بابا با خاله سهيلا اومدن و رفتن تو اتاق خواب و..
بابا-خفه شو ديگه بچه سرمونو بردي شامتو بخور!
مامان-به بچه چي كار داري چرا ميترسي حرفشو بزنه....بگو علي جان
علي كوچولو-هيچي من تو خونه بودم كه بابا با خاله سهيلا اومدن و رفتن تو اتاق خواب و در رو از رو خودشون بستن. منم رفتم از سوراخ در نيگا كردم ديدم كه ....
بابا-تو انگار امشب تنت ميخاره! برو گمشو بگير بخواب دير وقته.
مامان-چيه چرا ترسيدي نميذاري بچه حرفشو بزنه؟ نترس پسرم، بگو
علي كوچولو-هيچي من تو خونه بودم كه بابا با خاله سهيلا اومدن و رفتن تو اتاق خواب و در رو از رو خودشون بستن. منم رفتم از سوراخ در نيگا كردم ديدم بابا داره با خاله سهيلا از اون كارايي ميكنه كه تو هميشه با عمو محمود ميكني!
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/26 - 01:33 ·
6
MahnaZ
506141_ylmlHPR1.jpg MahnaZ
MahnaZ
05.jpg MahnaZ
{-35-}
شهرزاد
شهرزاد
♫♫♫

منم مثل تو مات این قصه ام

تو هم مثل من امشبو دعوتی


درست تو همین ساعت و ثانیه

سزاوار زیباترین نعمتی

تو این حس و حال عجیب و غریب

دوتا بال میخوای که رو شونته

تو از هر مسیری بری میرسی

تو از هر دری بگذری خونته

از این سفره ها معجزه دور نیست

ببین دست دنیا تودست منه

دعا میکنم تا اجابت بشه دعا میکنم چون دلم روشنه

من از عشق بارون به دریا زدم

به بارون و به آسمون دعوتی

چه مهمونی با شکوهی شده

تو این لحظه هایی که هم صحبتیم

♫♫♫
... ادامه
iman
iman
عشق نفرين شده



هرکس به طريقي دل ما مي شکند بيگانه جدا دوست جدا مي شکند



گر بيگانه بشکند حرفي نيست من درعجبم، دوست چرا مي شکند



* اين داستاني که مي نويسم ، يک داستان واقعي مي باشد.اين داستان را با زبان شخصيت اصلي داستان بيان مي کنم.

من علي هستم ، 24 ساله، ساکن تهران . از آن پسرهايي که به دليل غرور زياد اصلا فکر عاشق شدن به سرم نميزد.

در سال 1375، وقتي در دوره ي راهنمايي بودم با پسري آشنا شدم.اسم آن پسر آرش بود . لحظه به لحظه دوستي ما بيشتر و عميق تر مي شد تا جايي که همه ما را به عنوان 2 برادر مي دانستند . هميشه با هم بوديم و هر کاري را با هم انجام مي داديم . اين دوستي ما تا زماني ادامه داشت که آن اتفاق لعنتي به وقوع پيوست .

در سال 84، در يک روز تابستاني وقتي از کتابخانه بيرون آمدم براي کمي استراحت در پارکي که در آن نزديکي بود ، رفتم . هوا گرم بود به اين خاطر بعد کمي استراحت در پارک ، به کافي شاپي رفتم ، نوشيدني سفارش دادم . من پسر خيلي مغرور و از خود راضي بودم که جز خود کسي را نمي پسنديدم ...
... ادامه
صوفياجون
main191.jpg صوفياجون
{-41-}{-41-}
انتهای خیابان بیستون
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/30 - 00:02 ·
2
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/30 - 00:02 ·
2
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/29 - 23:44 ·
2
شهرزاد
شهرزاد
مهم نيست که چه چيزي داريم ...
مهم اينه که از داشته هامون چطور استفاده کنيم . با يک شمع و چند کتاب و معلم ميشه شد بوعلي سينا .
با يه کتابخونه بزرگ و مدارس آنچناني و معلم هاي خصوصي ميشه هيچ چيز نشد.
انتخاب با ماست ...
... ادامه
نگار
44671f60e129f2f9ccb90adcbfdb5e20.jpg نگار
سلام دوستان روز خوبی داشته باشید{-142-}
hadis
hadis
سلام سلام سلااااااااااااااااااااام{-21-}
⌘⌘ RAHGOZAR ⌘⌘
⌘⌘ RAHGOZAR ⌘⌘
عزيز

{-21-}{-21-}{-21-}

يه تعداد سايت هايي هستن

كه ميتونيم با اون سايت هاي

اسم كاربريمون رو ويرايش كنيم

وب سايت ها داخل ...
MONA
MONA
يعنی كسی پيدا ميشه كه ندونه یه دونَس؟!!!
اينو همه ميدونن، ولي بعضیا نقل مكان كردن به كوچه علي چپ ...
بهشون سلام برسونيد.

{-26-}
Mohammad
Mohammad
قالَ علی عليه السلام : اءعَزُّ الْعِزِّ الْعِلْمُ، لاِ نَّ بِهِ مَعْرِفَةُ الْمَعادِ وَ الْمَعاشِ، وَ أ ذَلُّ الذُّلِّ الْجَهْلُ، لاِ نَّ صاحِبَهُ اءصَمُّ، اءبْكَمٌ، اءعْمى ، حَيْرانٌ.
ترجمه :
فرمود: و است ، براى اين كه شناخت معاد و تاءمين معاشِ انسان ، به وسيله آن انجام مى پذيرد.
و و است ، زيرا كه صاحبش هميشه در كرى و لالى و كورى مى باشد و در تمام امور سرگردان خواهد بود.
دیدگاه · 1392/05/8 - 02:48 در حسینیه ·
8
Mohammad
1375062286714847_large.jpg Mohammad
قالَ علی عليه السلام : يَابْنَ آدَم ، لاتَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذى لَمْ يَاءتِكَ عَلى يَوْمِكَ الَّذى أ نْتَ فيهِ، فَإ نْ يَكُنْ بَقِيَ مِنْ اءجَلِكَ، فَإ نَّ اللّهَ فيهِ يَرْزُقُكَ.

ترجمه :
فرمود: اى فرزند آدم ، غُصّه رزق و آذوقه آن روزى كه در پيش دارى و هنوز نيامده است نخور، زيرا چنانچه زنده بمانى و عمرت باقى باشد خداوند متعال روزىِ آن روز را هم مى رساند.
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/8 - 02:45 در حسینیه ·
8
شهرزاد
imam gharib.jpg شهرزاد
يتيمان چشم در راهند

كسي در كوچه پيدا نيست

يتيمي دامن مادر گرفته زار مي نالد

چرا آخر نمي آيد ؟

كجا رفته ؟ بگو مادر

پدر ديگر نمي آيد ؟

يتيمي كنج نخلستان نشسته اشك مي ريزد

علي خوابيده در بستر و ديگر بر نمي خيزد
... ادامه
شهرزاد
th.jpg شهرزاد
آن دم صبح قيامت تاثير


حلقه ي در شد از او دامن گير

دست در دامن مولا زد در

كه علي بگذر و از ما مگذر
MahnaZ
1373664357907128_thumb.jpg MahnaZ
عــبـادتـی بـی پــايـان !
خداوند فريضه را واجب کرده است،
هر کس آنها را ادا کند حد آن تامين شده !
ماه مبارک رمضان را هر کس روزه بگيرد
حدش انجام گرديده !
و حج را هر کس يکبار به جا آورد ،
همان حد آن است ...
جز ذکــر الـلـه که خداوند
به مقدار قليل آن راضی نشده،
و برای کثير آن نيز حدی قائل نگرديده است.
امام صادق عليه السلام
(کافي/ ج 2)
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/7 - 00:31 در حسینیه ·
5
Mohammad
1374614732573904_thumb.jpg Mohammad
قالَ الإمامُ الْحَسَنُ الْمُجتبي - عَلَيْهِ السَّلام - : وَ إنّ حُبَّنا لَيُساقِطُ الذُّنُوبَ مِنْ بَني آدَم، كَما يُساقِطُ الرّيحُ الْوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ.
«بحارالأنوار، ج 44، ص 23، ح 7»
امام حسن مجتبي - عليه السلام - فرمود: همانا محبّت و دوستي با ما (اهل بيت رسول اللّه(صلي الله عليه وآله) سبب ريزش گناهان ـ از نامه اعمال ـ مي شود، همان طوري كه وزش باد، برگ درختان را مي ريزد.
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/2 - 02:00 در حسینیه ·
7
Mostafa
Mostafa
چيزي كه دانش مي آرايد راستي است.((ابوعلي سينا))
دیدگاه · 1392/05/1 - 15:44 ·
6
Mostafa
Mostafa
نيك بخت ترين مردم كسي است كه كردار به سخاوت بيارايد و گفتار به راستي.((ابوعلي سينا))
دیدگاه · 1392/05/1 - 15:14 ·
6
صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ