یه جا هم که اروم نمیشینن رفتن تو اتاقم همه ی اتاقو به هم ریختن رفتم تو اتاقم وحشت کردم بعد موقع رفتن یکیشون اومد جلو بابام عمو عیدی نمیدی شاخم در اومد اون موقع که بچه بودیم میرفتیم مهمونی تا میخواستن بهمون عیدی بدن مثل افتابپرست از خجالت هزار رنگ میشدیم