اینقدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و ... بگذار
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از اینهمه دلسنگی دیوار
هر روز منم بی تو و ... من بی تو و لاغیر
تکرار ... و تکرار ... و تکرار ... و تکرار ...
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده است ، نه چنگیز نه تاتار ...
ای شعر ! چه میفهمی از این حال خرابم
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار
حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم
بگذار که یکبار بمیریم نه صد بار !
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم
یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست
من بی تو پریشان و ... تو انگار نه انگار !!!
یه کم مراعات حال رضا روکن
1394/04/2 - 13:21پس فردا میاد پست میذاره:
غم عشقت بیاااااابون پرورم کرررررررررررد.....
صبوری خاک عالم بر سررررررم کرررررررررررد....
همینو میخوای؟؟؟ همینو؟؟؟ بیاد تک غزل بذاره؟
اصن صبوری غلط کرد غلط کرد
1394/04/2 - 13:23من الان به فکر سرمایه هستم شما تو فکر چی هستین هعی
1394/04/2 - 14:10سرمایه کیه؟؟؟؟
1394/04/2 - 14:12دختر خارجی میخوای بگیری
سرمایه = پول حلال مشکلات برای هزینه نگهداری نمیدونم .
1394/04/2 - 14:22احتمالا مثل ارسطو میخواد جنس بون جول چینی بگیره
1394/04/2 - 14:27بقول ارسو یاد راحل خدابیامرز افتادم
1394/04/2 - 15:05زنم بوووود پاره ی تنم بووووود!
1394/04/2 - 16:12#دیالوگ رضا بزودی در شبکه نمیدونم