key-one
میسرایم یک غزل من بهرکیوان
واژه واژه ازدل وازعمق این جان
جان به لب آمدزهجران نگارم
دلبری که بردزعقلم دین وایمان
چون قلندرگشتم ازهجروفراقش
همچومجنونم نباشدعقل وسامان
صددریغاکه نبودم همچولیلا
عاشقی رسمش نباشدچون بدینسان
مردم آخرازفراقش صددریغا
همچوعشاق اساطیری به حرمان
آخرآمدقافیه شعرم بپایانش رسید
مرثیه گشت بوغزل وفاسیزیاردان
شعربداهه ازنیما
تقدیم به کیوان
اجی صوفیا من چی شده گلم من اومدم
1392/11/27 - 12:36امشب بیا حال این بامداد رو بگیرم هی میگه میرم از رضا جایزه بگیرم منم میگم الا بلا باید به ماهم جایزه بدن من حالیم نیس من اجازه نمیدم رضا به بامداد جایزه بده
1392/11/27 - 12:51جایزه چی؟
1392/11/27 - 12:55واسه پستهایی که قرار ارسالی کنیم دیگه از اول این پست رو بخون آجی
1392/11/27 - 12:58خوندم اجی...
1392/11/27 - 13:03امشب میام با بامداد و رضا صحبت کنم
رضا بیچاره میگفت جایزه نمیدم این بامداد گیر سه پیچ بود منم دست تنها نداجونم منو تنها گذاشته بود رفته بود سی بامداد
1392/11/27 - 13:16اجی امشب بامداد و اینجوریش میکنم
1392/11/27 - 13:21صوفی جونم من کی تنهات گذاشتم عزیزم...
1392/11/28 - 00:16من گفتم با جفتتونم.اول تو که آجیمی بعدم بامداد که دوست گلمه