قتي خسته از سرودن
باران چشمانت
سربرشانه من مينهي
بي پرواميشوم
بي بال ميپرم
صداي شكستنم
به يمن صداي قدمهايت
شنيده نمي شود
بي اختيار
ترانه بارانت را ادامه ميدهم
خوش به حال چشمانم ميشود
وقتي با لالاي نفسهايت
به كام خواب ميرود
به اوج ميرسم
وقتي دستهايت
گرم ميكند سر انگشتان يخ زده ام
وقتي تو در كنار م مي ماني
آرام ميشود وجودم
سرشارميشوم از زندگي
حضورت حرمت دارد
شكوفه
... ادامه
بسيار زيبا بود
1391/07/25 - 14:04