یافتن پست: #لبخند

ıllı YAŁĐA ıllı
417ebae8c3c5fbd66cc505ce11f25dda.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
... ادامه
bamdad
bamdad
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و برمی‌گشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان ابری بود، دختر بچه طبق معمول همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد. بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شدیدی گرفت.

مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیلش به دنبال دخترش برود، با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شد و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده می‌شد، او می‌ایستاد، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد.

زمانی که مادر اتومبیل خود را کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همین‌طور بین راه می‌ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد!

یادمان باشد هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی، خدا کنارمان است؛ پس لبخند را فراموش نکنیم!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/16 - 12:24 ·
6
bamdad
bamdad
نگـــــــران نباش


" حــــال مـــن خـــــــوب اســت "بــزرگ شـــده ام


...دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم ...!!


آمـوختــه ام که این فـــاصــله ی کوتـــاه بین لبخند و اشک


نامش " زندگیست "آمــوختــه ام

که دیگــر دلم برای " نبــودنـت " تنگ نشــــود

راســــــتی

دروغ گـــــفتن را نیــــــــز

خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام ...!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/16 - 09:37 ·
8
Noosha
0.662955001313928059_parsnaz_ir.gif Noosha
@bamy
وقتی به دنیا آمدی خداوند با تمام عظمتش به زمین لبخند زد

و بهار را به یمن حضورت به ما بخشید{-241-}
{-241-}
شهرزاد
Montakhab12_095.jpg شهرزاد
تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
براي برفي که آب مي شود دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت
لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست مي دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم
براي پشت کردن به آرزوهاي محال
به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به خاطربوي لاله هاي وحشي
به خاطر گونه ي زرين آفتاب گردان
براي بنفشیِ بنفشه ها دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم
تورا براي لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شيرين خاطره ها دوست مي دارم
تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد دوست مي دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي آسمان دوست مي دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ... دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ... دوست مي دارم
براي خاطر عطر نان گرم و برفي که آب مي شود و براي نخستين گناه
تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست مي دارم
تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم ... دوست مي دارم ...

" پل الووار ، ترجمه احمد شاملو "
... ادامه
bamdad
bamdad
کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی... در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید و گفت:
مواظب خودت باش، کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/13 - 22:45 ·
5
...
jomlax-love-12.jpg ...
لبخند...##
دیدگاه · 1392/12/13 - 01:15 ·
7
Morteza
1780678_513353812109237_1783534437_n.jpg Morteza
پسر نابینائی بود که هیچ رفیقی نداشت ، جز یک دختر ، که عاشق پسر بود و پسر همیشه به دختر می گفت کاش میتوانستم ببینمت تا با هم ازدواج کنیم .

یک روز بلاخره قرنیه ای برای پیوند به چشمان پسر پیدا شد ، پسر بینائیش را بدست آورد .
وقتی دختر را دید با تعجب فهمید که او نابیناست .

دختر گفت حالا که میتوانی ببینی ، با من ازدواج میکنی؟
پسر گفت تو نابینایی ، ما نمیتوانیم باهم زندگی کنیم ما با هم خوشحال نمیمونیم من بینا هستم و تو نابینا, نمیشه ...

دختر با اشکی تو چشماش و لبخندی بر روی لبانش گفت:
پس خداحافظ مراقب خودت و چشم هام باش .
... ادامه
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
ز جنس کدام نور بودی ستاره من؟
که جسارت با تو بودن در من جنبید؟
و من چه عاشقانه به رویت لبخند زدم
و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتی
و این شد
عاشقانه ی آرام "من" و تو"
... ادامه
bamdad
bamdad
ﺳﯿﺐ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺁﺩﻡ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺣﻮﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﺪ ،
ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ
دیدگاه · 1392/12/9 - 21:36 ·
5
bamdad
bamdad
با تو هستم با تویی که زل زدی تو مانیتور دنبال چی میگردی؟

بیخیال.

از فکر بیا بیرون. لبخند بزن. ناراحت نباش بخند. جییییغ بزن.

برو لب پنجره داد بزن. تو خودت نریز.

هر کی بهت بد کرد مطمئن باش ! زمین گرده.

هر کی دوست نداشت لیاقت نداشته!

الکی حرص نخور. تو خوب باش میون این همه بدی.

تو. من. هممون. شاید همین فردا. شاید..! نباشیم. نباشم.

پــــــــــــــــــــــــــــــس بخند!
... ادامه
متین (میراثدار مجنون)
5.gif متین (میراثدار مجنون)
یادم باشد بگویمت :


دیگر از آن لبخند ها آن هم ناگهانی نثار چشمان بیقرارم نکنی...


دلم ...



طاقت این همه عاشقی را ندارد...!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/9 - 18:00 در دوستها ·
5
Hosein
Hosein
ﻣﯿﺪﺍنی ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭم ..
تو ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺎﻟﺘﻬﺎﯼ ﺻﻮﺭﺕ من ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎسی ..
ﻣﯿﺪﺍنی ﮐﻪ ﺧﻮﺩم ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﺩﻩ ﺍم ..
ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮم .. ﻭﻟﯽ نباید ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ باشم .. ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﻮﺑﺖ من اﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺪﻡ ﭘﯿﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭم ..
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺩﺭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺪﺍﻣﻤﺎﻥ ﻣﻘﺼﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﺣﺘﻤﺄ ﻫﺮ ﺩﻭﯾﻤﺎﻥ ..
ﻭﻟﯽ ﻫﺮﭼﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺗﺒﻌﺎﺗﺶ ﺁﻥ ﺷﺎﻡ ﺩﻭﻧﻔﺮﻩ ﯼ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﺷﺐ
ﻧﺸﯿﻨﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﻭﺭﻕ ﺯﺩﻥ ﮐﺘﺎﺑﯽ
ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪﻡ ..
ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺴﻞ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺵ ..
ﺍﺻﻸ ﻣﻦ ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺻﺒﺢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﺑﺨﻮﺭﻡ ..
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺻﺒﺢ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ، ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺪﺭ ﻫﻢ
ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ
ﺍﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﯽ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﺰﺋﯿﻨﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ
ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻟﺨﻮﺭﯾﻬﺎﯼ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺎﻥ ...
ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ..
ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ..
ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻃﺎﻗﺘﻢ ..
ﺗﺎ ﺻﺒﺢ، ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ..
ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﺭﺯﺩ !
و تو همان کلک همیشگیت رو به کار میگیری ..
ﻣﯿﺪﺍﻧی ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻭﻗﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ .. ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾم ﮐﻨﻢ ﮐﻪ
" ﺧﻮﺍﺑﯽ! ؟"
ﻭ من ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎنم ﺗﺎﺯﻩ ﮔﺮﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﺪﻩ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻫت ﮐﻨم ﻭ تو ﺑﺪﻭﻥ
ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺯ ﺳﻤﺖ من ﺑﮕﻮیی " ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺪ ﺩﯾﺪﻡ "
ﻭ من ﺑﺎ ﺁﻥ ﺍﺧﻢ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪم ﺑﮕﻮﯾم
" ﻧﺘﺮﺱ، ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩ، ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ "
ﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺑﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺘن ﺑﺪﻫم ﻭ تو ﺑﺎ ﺷﮏ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ من ﺩﺳﺘت ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍم ﯾﺎ ﻧﻪ، ﺧﯿﺮﻩ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎنم ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺳﺮ بکشی ﻭ
ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷم ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺒﺮی ﻭ من تو ﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮم ﻭ ﺧﻮﺩم ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﺑﺰﻧم ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ تو ﻭﺍﻗﻌﺄ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺪ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩی!
ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺳﺮﺵ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺍﺻﻸ ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ تو پیش قدم شوی یا من!
ﯾﮑﯽ ﻃﻠﺐ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﺎ ﯾﮑﯽ ﻃﻠﺐ ﺗﻮ !

خاص خودم <3
... ادامه
...
...
میگن:لبخندربطی به مرگ نداره!
ولی توبه من بخندتاواست بمیرم
{-7-}
دیدگاه · 1392/12/8 - 23:29 ·
6
bamdad
bamdad
گاهی حتی سالها حرف زدن کافی نیست!

با بعضی ها باید به سکوت رسید!

به یک لبخند ، به یک نگاه رهایشان کرده، و

با اطمینان به دست طبیعت سپردشان،

طبیعتی که در آن هر حضوری سایه ای،

هر صدایی پژواکی،

هر زهری پادزهری،

و هر عملی عکس العملی دارد،



باید گذشت، رها کرد، آرام بود

و ایمان داشت که زندگی در دنیا بی حساب نیست...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/8 - 23:10 ·
8
zahra
thumb_HM-2013607745056822151393143054.5615.jpg zahra
يكي از مناطق پيشنهادي جهت گذراندن ايام نوروز....ايران.گيلان.رشت.فومن.قلعه رودخان...
صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ