خیالات خودش را خسته و بی حال می بافد
به یاد کودکش امشب زنی که شال می بافد
#زمستان فصل مرگ آرزو هایش رسید اما ...
نشسته با دلی از عشق مالامال می بافد
به یاد گونه های سرخ طفلش سخت می گرید
و در پایین شال او دو سیب کال می بافد
تجسم می کند لبخندهای دلربایش را
و بر لبهای شالش دانه دانه خال می بافد
و می داند که هرگز مرگ پایان کبوتر نیست
کبوتر بچه ای را با هزاران بال می بافد
...
گل پونه، گل شب بو، بخواب ای ماه غمگینم ...
و رشته رشته لالایی میان شال می بافد ...
تکتم حسینی