یافتن پست: #لبهای

MONA
MONA
تنها مرگ را در آغوش خواهم کشید
تنها در خاکم خواهند گذاشت
بگذارید تنها سراغ دلم بروم
توان نوش بودن ندارید
نیشم مباشید
روح سرکشم در قالبهای شما نمی گنجد
عشق برای من
شبیه کلیشه های شما نیست
هیچ چیز شبیهم نیست جز خودم
دیوار شکسته خیابان نیستم
که یادگاری رویم بنویسید و بروید
من با شمایم اما جدا و
رها
دنیایم را به خودم بسپارید.
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/22 - 23:06 ·
7
Noosha
Avazak.ir310.jpg Noosha
وقتی به هــــــــــــوای دیدنت
قلـــــــــــــــب ابرها هم
تند تند می تپد
یاد تو
مثل چیزی
... شبیه یک قطره بــــــــــــــــــاران
بر لبهای خشک و ترک خورده ام
لیـــــــــــــــز می خورد !!!!
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/4 - 16:28 ·
3
مجتبی جعفری
مجتبی جعفری
(قلبهای بدون فاصله) استادى از شاگردانش پرسيد: چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد مي‌زنيم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند مي‌کنند و سر هم داد مي‌کشند؟ شاگردان فکرى کردند و يکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست مي‌دهيم. استاد پرسيد: اين که آرامشمان را از دست مي‌دهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد مي‌زنيم؟ آيا نمي‌توان با صداى ملايم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگين هستيم داد مي‌زنيم؟ شاگردان هر کدام جواب‌هايى دادند امّا پاسخ‌هاى هيچکدام استاد را راضى نکرد... سرانجام او چنين توضيح داد: هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلب‌هايشان از يکديگر فاصله مي‌گيرد. آنها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آنها بايد صدايشان را بلندتر کنند. سپس استاد پرسيد: هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى مي‌افتد؟ آنها سر هم داد نمي‌زنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت مي‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هايشان خيلى به هم نزديک است. فاصله قلب‌هاشان بسيار کم است.
... ادامه
دیدگاه · 1391/04/12 - 08:17 ·
1
melodi
melodi
باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه؟! سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم ، می خورد بر بام خانه ، طعم ماتم . یاد می آرم که غصه ، قصه را می کرد کابوس ، بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش. می دویدم، می دویدم ، توی جنگل های پوچی ، زیر باران مدیحه ، رو به خورشید ترانه ، رو به سوی شادکامی . می دویدم ، می دویدم ، هر چه دیدم غم فزا بود ، غصه ها و گریه ها بود ، بانگ شادی پس کجا بود؟ این که می بارد به دنیا ، نیست باران ، نیست باران ، گریه ی پروردگار است، اشک می ریزد برایم. می پریدم از سر غم ، می دویدم مثل مجنون ، با دو پایی مانده بر ره از کنار برکه ی خون. باز باران ، بی کبوتر ، بوف شومی سایه گستر ، باز جادو ، باز وحشت ، بی ترانه ، بی حقیقت ، کو ترانه؟! کو حقیقت؟! هر چه دیدم زیر باران ، از عبث پر بود و از غم ، لیک فهمیدم که شادی مرده او دیگر به دلها ، مرده در این سوگواری...
... ادامه
abbasali
untitled.bmp abbasali
<strong>کشتی هایش غرق نشده بودند اما سکاندار عزیز کشتی اش ... از پا و دست و چشم افتاده بود<br> سیزده ، چهارده ساله بود .<br> پدرش نگذاشته بود برود میدان با خودش گفته بود یک روز جبران می کنم. .<br>بیست و چهار ، پنج ساله بود<br> برادرش نگذاشته بود شمشیر بکشد، وقت ِ هجوم ِ نیزه ها به تابوت ِ برادر ِ بزرگترشان با خودش گفته بود یک روز جبران می کنم .. <br>سی و سه ، چهار ساله بود.<br> مَشکش را که زدند ؛ <br>حسرت ِ جبران کردن به دلش ماند<br> گفته بودند ایمان نمی آوریم. <br>گفته بودند معجزه بیاور ظهر بود که شق القمر رخ داد ماه با فرق شکافته افتاده بود...کنار رود ! <br>مرد که تنها آمد لبخند روی لبهای دخترش مرد.<br>مرد چیزی نداشت برای گفتن... عمود خیمه برادرش را که کشید ؛ <br>دخترک همه چیز را فهمید</strong>
... ادامه
a.ž.ה.a.$
a.ž.ה.a.$
خدایا به حرمت برکت گندم زار.....<br> قلبهای دوستانم را سرشار از شور زندگی کن!<br> آنها آسمانی هستند و بی نهایت ....!<br> آسمان را در نگاهشان لبریز کن! <br>و سهم لبهایشان را جز نقشی از لبخند قرار مده!
... ادامه
a.ž.ה.a.$
a.ž.ה.a.$
کسی چه میداند<br> شاید یکی از این همین شبها<br> از دوزخ بی پایان این روح سوخته <br>به بهشت لطیف سر انگشتانت پناه آوردم<br> آنجا که تمام تنم غرق نیکبختی ست<br> و رطوبت مطبوع لبهایت<br> کابوس خشک ِ شبهای منجمدم را به آخر میرساند...
... ادامه
دیدگاه · 1390/06/30 - 19:29 در ba to ·
1
محمود داداشی نیاکی
axe-sub-ir_lab_zziba_ (7).jpg محمود داداشی نیاکی
روزه سکوت میگیرم و تا افطار صدای تو، نمی شکنمش! روزه میگیرم لبهایت را، لذت افطارش، یعنی بهشت...{-41-}{-35-}
[لینک]
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ