مترسک نازمیکند
کلاغهافریادمیزنند
ومن
سکوت میکنم
این مزرعه ی زندگی من است
خشک وبی نشان
زیرآوارآخرین حرفت
جامانده ام
""لعنتی""
نمیدانی""خداحافظیت""
چندریشتربود
}
اشک تو چشمات وقتی حلقه بست...
وقتی حس کردی یه جا قلبت شکست...
وقتی روز لعنتی کوتاه بود...
هر زمان احساس کردی آبان ماه بود...
وقتی گوش باد و بارون تیز شد...
زندگی کردن ملال انگیز شد...
کاسه صبرت اگر لبریز شد...
آخر اسفندتم پاییز شد...
تازه میفهمی چیکار کردی باهام....