زندگی من آرام می گذشت.
اتفاقی نمی افتاد...!
تا اینکه سکوتی تمام وجودم را دگرگون کرد!
بی صدا آفتابی شد.. و دست مرا گرفت و به نوشتن کشید!
آری سکوت!
سکوتی که مشحون تحمل هاست!
سکوتی که از دنیا بریده است!
کاش نبود.. اما وجود من آن را شدیدتر میکند.
ای..! ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرق محبت می کنی!
نمی خواهم.. محبت نمی خواهم!
ای صدای آشنا!... بد آمدی..چند روزی جرقه زدی رفتی.
... ادامه
من نمیدونم شهرزاد بود یا صوفیاشهرزاد خانم میگه من نبودم پس حتما صوفیا بود
1392/05/5 - 09:39منو که دست زور بالا سرم بود
1392/05/5 - 13:03دلیل موندنم همون دستست
#شهریار دعوت کرد منم مفتخرش کردم
1392/05/5 - 16:06مصطفی
1392/05/5 - 19:35facebook
1392/05/6 - 01:27من داشتم از جلوي خونه ي #رضا اينا رد ميشدم ... منُ به زور آورد #نميدونم گفت يا مياي #نميدونم يا ديگه نميذارم از جلوي خونمون و از توي كوچمون رد بشي
1392/05/7 - 19:01بچه محلم منو دعوت کرد #آق_شهریار
1392/05/18 - 14:39مصطفی
1392/06/15 - 23:23دروغ میگه من تمام تلاشمو کردم که نیاد
1392/06/15 - 23:40راست میگه میترسید بیام اینجا
1392/06/16 - 01:23