نخیر امشب شمع روشن میکنن من اصن شام غریبان بیرون نمیرم . بهش میگن 40منبر فک کنم با چندجا شمع روشن کنیم.
1393/08/12 - 14:17بامداد من صبح ساعت 4 از خواب پریدم وزش باد اینقدر شدید بود تا یکساعت خوابم نبرد .
1393/08/12 - 14:19خب روشن کن
دیگه همه جا شمع دارن که
یه لحظه با چتر و لباس گرم برو سر خیابونتون ، اونجا هم شلوغه که ، هرسال همونجا هم شمع روشن میکنن
چندتا شمع بخر و همونجا روشن کن
منم میخوام برم تا خونه ی خودم ، آخه خونه جدید کنار مسجد هاشمیه
مسجد هاشمی هم همینجوریه ، شمع روشن میکنم اونجا
آخه من هر سال میرفتم خواهر امام. آقا سید عباس. چاه امام زمان . مسجد سمیع و صفی شمع روشن میکردم اگه بارون باشه که نمیرم
1393/08/12 - 14:22من که شخصا ساعت 2 خوابیدم به زور فقط ساعت 6 صدای بارون خیلی شدید بود
1393/08/12 - 14:23منم دوست دارم برم مسجد صفی ولی خب امسال بعد از 7 سال ماشین دارم
آره رضا منم بیدار شدم از خواب ، ساعت 4:15 بود ، دیدم بادو ، فکر کردم میخواد سقف خونه رو بکنه
اینجا هم خیلی باریده
1393/08/12 - 14:33اصلاحیه:
ماشین ندارم
معمولا پیاده میرن ماشین چیه همش ترافیک میشه راه بندون
1393/08/12 - 14:52خب وقتی بارون باشه باید با ماشین تا یه جایی رفتش دیگه ، بعدش بقیه رو پیاده رفت
پارسالم اگه یاد ت باشه بارون سیل بود
ما رفتیم آستانه با اهل و اعیال
ولی امسال نداریم که
ماشین رو میگم
لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرو سرت کن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببينم اين حضرت زهرا ميخواد چيکار کنه مارو... يالا
سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه اي که ميخواست بره پياده اش کردم
از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد
همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم، ورفت
اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و حالم خوب نبودداشتم حرفهای خانومه روکه مثل پتک توسرم میخوردتوذهنم مرورمیکردم
تو راه که داشتم ميبردمش تا دم حسينيه، هي گريه ميکرد و با خودش حرف ميزد، منم ميشنيدم چي ميگه
اما داشت به من ميگفت
ميگفت: اين گناه که ميکني سيلي به صورت مهدي ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش ازدست ما ميگيره، اينارو ميگفت
منم رانندگي ميکردم.... واردخونه شدم
ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند هیئت
تو خانواده مون فقط لات من بودم
تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده
صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چفیه هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها ميکشوندند
من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم
پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم یازهرای مظلومه دست منو بگير
یازهرا يه عمره دارم گناه ميکنم، دست منو بگير
من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم.
کسي تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم توسروصورت خودم میزدم
گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم چون کسي نبودیه حس عجیبی بهم دست داده بودکه توی همه عمرم تجربه نکرده بودم احساس میکردم سبک شدم احساس میکردم تازه متولدشدم....
نیمه شب بود، باصدای بازشدن قفل در ازخواب بیدارشدم همون پای تلویزیون خوابم برده بودپدر و مادرم از حسينيه آمدند
تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمم رضاست)، يه نگاه به من کرد گفت: رضا جان حالت خوبه؟چراچشمات قرمزه چراصورتت قرمزشده گفتم چیزی نیست گفت صدات چراگرفته همه نگران بودن دورموگرفته بودن
گفتم چیزی نیست امشب براامام حسین عزاداری کردم همه ازتعجب مات مونده بودن مادرم گریه میکرد وخداروشکرمیکردمیگفت ممنونم خداکه دعاهای منومستجاب کردی و.....
افتادم به پای پدر و مادرم، گريه.... تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخشید
من اشتباه کردم
بابام گريه میکردمادرم گريه میکرد خواهروبرادرام....
صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي رو پوشيدم و رفتم سمت حسینیه محلمون
تو حسينيه که رفتم، ميشناختند، ميدونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم
همه یه جوری نگام میکردن
سرپرست هيئت آدم مسنیه
آمد و پيشونيمو بوسيد و بغلم کرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي منم خجالت میکشیدم آخه یه عمرباعث اذیت وآزارمردم اون محله بودم...رفتم تودسته و
هي زنجير ميزدم وبه ياد اون سيلي هايي که به مهدي زده بودم گريه ميکردم
هي زنجير ميزدم به ياد کتکايي که با گناهانم به امام زمان زدم گريه ميکردم
جلسه که تمام شد، نهارو که خورديم، سرپرست هيئت منو صدا زد
گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!
گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت
هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی؟
زهراجان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان من یه عمرزیربارگناه مرده بودم توزنده ام کردی؟
اومدم ضریح آقا رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم. داد میزدم، حسین جان، حسین جان، دستمو بگیر حسین جان، پسر فاطمه دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره نذاردوباره راهموگم کنم.....
سرپرست هیئت کاروان زیارتی داره داره، مکه مدینه میبره. یه روزتومسجدمنودیدصدام زدرضاجان میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده
خلاصه آقا چندروزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم میگردم
گریه کردم: زهرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم حاجی!!!
خلاصه دیگه شغل پیداکردمو اهل کاروزحمت شده بودم رفیقای اون چنینی را گذاشته بودم کنار و آبرو پیدا کردم
یه مدتی، دو سالی گذشت
همه ماجرا یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف
مادر ما گفت: رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟
گفتم هرچی نظرشماست مادر،من روحرف شماحرف نمیزنم
رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه خلاصه رفتیم خواستگاری
پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.
منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت: ببین پسر من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر ابی عبدالله شدی. میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان ابی عبدالله از حسین جدا نشو. همین طوری بمون. من کاری با گذشته هات ندارم. من حالاتو میخرم. من حالا نوکرتم.
منم بغلش کردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.
گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید
گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم. پدرمون، خواهرمون، مادرمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه
عروس خانم وقتی باسینی چای وارد شدیه نگاه به من کرد، یه وقت گفت:
یا زهرا!!!!!
سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...
مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق
من دیدم فقط صدای شیون از اتاق بلنده
همه فقط یک کلمه میگن: یا زهرا!!!
منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه؟
گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟
گفتم چی میگه؟
گفت: مادر میگه که....
دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده....
به خاطر من ردش نکن
مادر دیشب حضرت زهرا سفارشتو کرده....
به خدا جوونا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، اهل بیت آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده
ای آبرودار آبرویم را بخر٬ جان زهرا از گناهم درگذر... یازهرا...(بخاطر حضرت زهرا کپی کنید!ب ثواب مادر خوبی ها!ب ثواب عزیز تازه رفته ی من اشک اگه تو چشاتون حلقه زد،اگه قلبتون تند زد به یاد من گنه کار هم باشیدبرای دل بیمار من هم دعا کنیدبرا ازدواج جوانهادعاکنیدکپی کنید!
یه بار اینو گوش دادم فوق العادست
1393/07/2 - 12:35مرسی
صوتیش واقعا عالیه
گفتن تو این چند روز حدود 30 میلیون دلار برای کمک به تحقیقات این بیماری جمع آوری شده .
1393/06/2 - 16:13الانم علی کریمی نشون داد شبکه شما مربی چلسیو چن نفردیگه
1393/06/2 - 20:11ای داد بی داد من چن سال پیش همین بلا شب چله زمسون سر دوستم اوردم
بیچاره یخ زد
خیلیهای دیگه هم اینکارو کردن #حسین_تهی و #جنیفرلوپز و #فرزاد_فرزین و....
1393/06/2 - 23:25این یه بیماری ناشناختس برا کشف در مانشه ترانه کشور ما و کشور دیگه فرق نمیکنه
1393/06/3 - 12:24حامد خیلی ها تو دنیا این کار رو انجام دادن مثل ریکی مارتین و بیل گیتس و ... هدف جمع آوری کمکه . تو ایران هم عده زیادی از هنرمندان و ورزشکاران انجام دادن .
بله نیلوفر امیدوارم بیشتر جمع بشه .
صوفیا درسته محسن یگانه و علی کریمی و چند نفر دیگه انجام دادن .
ترانه حق داری بهتره این کمکها همیشگی و مداوم باشه نه اینکه جوی راه بیفته یه عده انجامش بدن که ما هم هستیم .
البته همه این پولها قراره برای تحقیقات در مورد این بیماری هزینه بشه همونجور که حامد گفت راه درمانش کشف بشه به همه بیماران جهان کمک میشه .
وقتی صوفیا علاقه مند به محیط زیست میشود...
امروز داشتم از چهارراه میکائیل میومدم بغل مسجد چهاربرادران یه چند تا خانم و آقای فعال دیدم منم رفتم فرم پر کردم کلی بروشور بهم دادن این مطلب رو هم از اونجا نوشتم #اطلاع_رسانی کردم
1393/04/18 - 23:29
جالبه
چند وقتی میشه مطهری نرفتم...
واقعا عالی بود گل گفتی
1393/01/21 - 19:39خواهش می کنم
1393/01/22 - 00:22امروز مامانم 3 تا برام خرید
1392/12/28 - 23:36آره فردا هم میرم اصن تعطیلی تو عید نداریم فقط جمعه ها
1392/12/28 - 23:37اعصابم خورد بود با مهسا رفتیم بیرون ماشینم نداشتیم سردم بود بارونم بود مجبوری رفتیم کافه قلیون کشیدیدم
1392/11/30 - 22:34خب نمیرفتین بیرون
میرفتین کافی شاپ قهوه میخوردین
میرفتین مسجد نماز میخوندید
چرا قلیون؟!!!
شوخی کردم بابا ، هرجور که دوست دارین و بهتون خوش میگذره زندگی کنید...
حالا چرا اعصابت خورد بود؟
چه اتفاقی افتاده؟!!!
جات خالی قهوه هم زدیم که هر دو مـَ بـَیـت
از دست این امیر دیگه نه ولنتاین منو بیرون برد نه سپندار مزدگان منو برد اصن 3 هفتست فقط از دور میبینمش همش کار دارهامروزم قرار بود بریم بیرون اقا انقد کار داره یادش رفت دعوا گرفتم باهاش اومد 10 دقیقه منو از کافه رسوند تا خونه...اخه من ایوب هستم اونم نوع زنونش
خب کار و گرفتاری زیاده
درکش میکنم
همه همینطور هستن
منم صبح زود میرم ساعت 6-7 غروب خسته میام
همونطوری هم که میبینی 10:30-11 میخوابم ، از بس که خسته ام
این زندگی هم همینجوری ادامه داره
ولی متأسفانه به هیچ جایی هم نمیرسیم
ناراحت نباش ، بالاخره یه روزی درست میشه
درست میشه...
آخیییییییییییی آجی ناراحن نشو
1392/11/30 - 22:48ینی هر ساعت و هر روز هفتهینی بیکاری نداره
1392/11/30 - 22:53اجی ناراحت نیستم پوستم گلفت شده
1392/11/30 - 22:55بعضی هفته ها 5 شنبه ها تعطیل میشم
بعضی از هفته ها هم اصلأ تعطیلی نداریم
ولی جمعه ها همیشه کاره...
اونم حتمأ سرش مثل من شلوغه دیگه
باید ماها رو درک کنید
ما واسه خاطر زندگی و آیندمون اینجوری کار میکنیم
وگرنه همه دوست دارن صبح تا دیر وقت بخوابن و راحت باشن...
ولی روزگار نمیزاره
درکش کن...
کاری جز درک ندارم بامداد انقد درکش میکنم که درک شم....اخ بزار بعد عید ارایشگامو بزنم اونوقت حالشو میگیرم
1392/11/30 - 22:59