منو ببخش به خاطرت دوباره چشمام شده خیس
یا مثل من اگه کسی به فکر دردای تو نیست
خودت میدونی که برام از خودمم مهمتری
ببخش که هر شب از توی فکر و خیالم میگذری
ببخش اگه هر جا میری دلم برات شور میزنه
تا برنگردی پیش من دلواپسی مال منه
ببخش اگه هر دفعه من تو آشتی پیش قدم میشم
مغرورم اما پیش تو تازه خود خودم میشم
از سر شوقه عشق من اشکی که روی گونه مهببخش که میلرزه دلم وقتی سرت رو شونه مه
وقتی محبت میکنی غمهای قلبم میمیره
نمیدونم چرا ولی بیخودی گریه ام میگیره
اگه دلت رو میزنن حرفای پر محبتم
دلخور نشو از دست من بزن به پای غیرتم
صحبت رفتن که میشه بی اعتنایی میکنم
ببخش اگه محبتو از تو گدایی میکنم
ببخش اگه روی دلم اسم تورو حک میکنم
وقتی دلت میگیره من به بودنم شک میکنم
ببخش اگه به یاد تو پلکامو رو هم میزارم
هر شب تو رویای منی چیکار کنم دوست دارموقتی یه کم تو خودمم اون لحظه های بی کسی
خودم میفهمم عزیزم که واسه من دلواپسی
وقتی که میبینی چشام دوباره بارونی شده
چه مهربون میشی گلم وقتی میپرسی چی شده
پر از غروره دل من ولی تو بی افاده ای
تعارف نمیکنم ولی تو خیلی صاف و ساده ای
وقتی محبت میکنی غمهای قلبم میمیره
نمیدونم چرا ولی بیخودی گریه ام میگیره
از سر تقصیرات من تو خیلی ساده میگذری
هر جور حساب کنم بازم تو خیلی از من بهتری
دلت شکست فدات بشم اما قسم به جون تو
خودم با اشکام جوش میدم اون دل مهربونتو
منو ببخش به خاطرت دوباره چشمام شده خیس
با مثل من اگه کسی به فکر دردای تو نیست
به اين فكر كن اگه
امــــروز
تموم فرصتت باشه
اگه امروز نخواد ديگه
واسه تو رنگ فرداشه
دلت مي خواد كجا باشي
تو اين دنياي ديوونه
با تنهايي و تاريكي
تك و تنها توي خونه
يا دست تو دست عشقت
زير بارون رگباري
براي آخرين لحظه
كدوم تصوير و دوست داري؟!
اگه همين امروز آخرين روزه
ديگه نزار بازم دلت بسوزه
همين فرداهاي روشن
از دست تو دوره
چرا روز و شبت باشه
پُرترديد ووووو
پُر ترديد و دلشوره
.
.
.
به اين فكر كن كه هر روزت
مي تونه روز آخرشه
بدون هيچ فردايي
مي تونه عمرمون سرشه
بگو حالا تو اين روزي
كه واست زندگي بخشه
دلت مغرور مي مونه يا هرچي هست و
مي بخشه
تموم لحظه هاي تــو
تا وقتي دست تقديره
همين حالا همين لحظه ام
واسه تصميم تو ديره
.
اگه همين امروز آخرين روزه
ديگه نزار بازم دلت بسوزه
همين فرداهاي روشن
از دست تو دوره
چرا روز و شبت باشه
پُرترديد ووووو
پُر ترديد و دلشوره
.
.
.
اگه همين امروز آخرين روزه
ديگه نزار بازم دلت بسوزه
همين فرداهاي روشن
از دست تو دوره
چرا روز و شبت باشه
پُرترديد وووووو
پُر ترديد و دلشوره
#خیلی_قشنگ...
1392/05/26 - 02:45قشنگ بود گلم
1392/05/26 - 12:42مائده و نگار ممنون از نگاه قشنگتون
1392/05/26 - 14:39خداییش
1392/04/27 - 00:35باورکن
رید ب حالم
قلف شد مغذم ته دگرگونی
دلم واسه دختره میسوزه دیگه فک نکنم التماسش کنی
1392/04/27 - 00:40میکنم
1392/04/27 - 00:41ایول داداش خودمی دیگه
1392/04/27 - 00:47اینقد واسم ارزش داره ک جونمو واسش میدم
ولی خیلی مغروره
همین عذابم میده
مرسی بامرام
درست میشه ایشالله باور کن مغرور بودن دست خودش نیس خصلتشه میتونه کمرنگش کنه اما محو نمیتونه بکنه
ناراحت میشی بپرسم متولد چ ماهیه اگه اینجا نمیتونی خصوصی بگو
فوزول نیستما کنجکاوم نگی هم ناراحت نمیشم
نه آبجی با کسی خورده پورده ندارم ک
این غرورش داره نابودم میکنه
شهریور
شهریوری ها که خیلی مهربونن من عاشقشونم تو آبانی هستی؟
بعضی اوقات حجب و حیا دختر از طرف مقابل به عنوان غرور تلقی میشه شاید تو داری اشتباه فک میکنی راجبش...
هستن
آره
نهاینطور نیست عشق قربانی مزلوم غرور هست هنوز
مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت:...
من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی نا امید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.
سال ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد. در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.
واقعا عالی بازی کردن دستشون درد نکنه .
1392/04/21 - 22:45کیف کردیم مصطفی آخه مگه میشه ایرانی کم بیاره
اینا که به قول رضا نوادگان هیتلر بودن خود هیتلرم بیاد درمقابل ایـــــــــــــران و ایــــــــــــــــرانی به زانو در میاد
مغرور
1392/04/22 - 11:44در پی اهانت امیر عاملی به استاد شجریان توسط انتشار شعری در خبرگزاری
فارس ، توجه شما را به متن این شعر و همچنین جواب استاد شجریان به این
شعر جلب می نماییم :
خبرگزاری فارس، سروده امیرعاملی علیه محمدرضا شجریان را منتشر کرد.
در مقدمه این شعر آمده است: « در پاسخ به منافقانی که میخواهند با صدای
سوخته شجریان ، مردم ایران را تحقیر کنند؛ مردمی که سرافراز و عاشقند
مردمی که از جنس شقایقند.»
گم شدی آوازه خوان پیر ما / گم شدی آخر به زیر دست و پا
کرد بیگانه تو را ابزار خویش / خود شدی تا نور حق دیوار خویش
ربنایت چون خودت از یاد رفت / خیل شاگردان، هلا! استاد رفت
رفتهای از پیش ماها دور حیف / در سر پیری شدی مغرور حیف
مطرب عهد شبابم بودهای / مزه نان و کبابم بودهای
خوب میخواندی صدایت خوب بود / بعد تاج اصفهان مطلوب بود
میزدی چه چه برای شیخ و شاب / با نوای تار و تنبور و رباب
هست ساز اینک ولی آواز نیست / یک در گوشی به سویت باز نیست
تا نپیوندی عزیزم بر زوال / کاشکی بودی مرید اعتدال
مکر آمریکا تو را منفور کرد / زرق و برق غرب چشمت کور کرد
چونکه پیراهن دو تا شد بد شدی / مثل آن مطرب که بد میزد شدی
«سایه»ات فرموده بود آوازهخوان / که مرید پیردل باش و بمان
لیک ای مطرب دریغا که غرور / کرد از مردم تو را صد سال دور
وقت پیری ناز کردی با همه / ناز را آغاز کردی با همه
ناز کم کن سوی ملت باز گرد / کم بگو از یأس ای استاد زرد»
جوابیه استاد شجریان :
مطلع گردیدم که این بنده را مورد خطاب قرار دادید .
با اینکه از فن شعر سرایی بهره چندانی ندارم لیکن چند بیتی فی البداهه و
بی ویرایش در جوابتان نگاشته شد ، باشد که قضاوت بین ما واگذار شود به
ملت بزرگ ایران .
خاک پای ملت ایران - محمد رضا شجریان
گم نخواهد شد صدای ِ ناز من / چونکه از دل می رسد آواز من
این نه آواز من و ساز من است / این صدای سالهای میهن است
ربنا خواندم که ملت روزه بود / روزه ی دل بود و غمها می فزود
من صدای شادی این مردمم / من خودِ آزادی این مردمم
حیف عمری را که جهل آمد پدید / حیف ملت رنگ آزادی ندید
من نه پیرم آنچه را گفتی حسود / پیر راهم دان به هر بود و نبود
مطربم خواندی عزیزا ، جاهلی / جاهلی؟ نه ،نه ،بلکه عاملی
تاج را قدرش شناسی بی خرد / ای که خواندی ملتی را رنگ زرد؟
ملتی را گر ندیدی . مرده ای / چوب رب را بی صدا تو خورده ای
این نشان است تا روی رو به زوال / هرکه شد خارج ز مرز اهتدال
قدر "سایه" می شناسی ای عدو؟ / او که هجرت کرد از رفته بر او
سایه خورشید است در این آسمان / گرچه گفته است او مرا آوازه خوان
خانه ی من شد دل پیر و جوان / معبد عشاق دل شد آستان
من غرور خود ز ملت یافتم / نی به زر یا زور قدری یافتم
ناز را بازار ملت می خرد / ملتی نامم به عزت می برد
من اگر خاشاک باشم بهتر است / بهتر از آنکس که مخدوم زر است
خادمش افسوس، نادان است و بس / کی شناسد فرق زر با جمله خس
من اگر پیرم ولی مستغنیم / بی نیاز احترامم ،دون نیم
گوشه گوشه ،نام من آواز شد / آگهی شعرت به کین ،همساز شد
جاهلا! زین بیش تو یاوه مگو / رو ره عشق مرا ای دل بپو
پ ن : منظور از سایه ، استاد هوشنگ ابتهاج می باشد
در این روزگار، همه حرف خوب می زنند اما آنچه برای دیگران توصیه، نصیحت و سخنرانی می کنند در عمل ناقص اجرا می شود. درست مثل روشنفکری ایرانی، که مثل بعضی چیزهای دیگر در مملکت ما، ناقص متولد شده است؛ مرور رفتار زشتی که به جهت تکرار تبدیل به فرهنگ فردی ما شده است. اما با کنار گذاشتن آنها می توان دنیای جدیدی را برای خود و کائنات ساخت .
۱. هیچکس عقل کل نیست!
در این جهان و بین مخلوقات خداوند، از شما بهتر نیز وجود دارد. بعضی از ما تصور می کنیم خدا فقط ما را با نهایت درایت و تفکر آفریده است. نشانه دانایی؛ اقرار به نادانی و ناتوانی در برابر دانش حقیقی کائنات است. در بارگاه حضرت عشق، آنها که ندانستند، به نادانی خویش اعتراف کردند اما شیطان که فرشته مغرور خداوند بود به تصور دانایی خویش، جاهلانه عمل کرد.
۲. با یک بار دیدن یک نفر، قضاوت نکنیم
یکی از کارهای زشتی که معمولاً ما انجام می دهیم، قضاوت غیر عادلانه درباره افرادی است که شاید فقط یک بار آنها را دیده باشیم! این نهایت ظلم در حق شخصی است که نمی شناسیمش. آن قدر مطمئن قضاوت می کنیم و به شایعات دامن می زنیم! هیچ اشکالی ندارد که در اظهارنظرهایمان درباره سایرین، عجله نکنیم و برای حرمت و آبروی افراد احترام قائل شویم.
۳. کارشناس چند رشته نباشیم
یک اتفاق زشت در کشور ما خود متخصص انگاری خودمان در زمینه های مختلف است. راستی چرا در بیست موضوع متعدد، یک نفر ثابت احساس می کند که خبره است؟ شاید این نیز شهامت بخواهد که وقتی فردی در موضوعی از ما سوالی پرسید، به او بگوییم که «نمی دانم، بلد نیستم، نیاز به تحقیق و مطالعه دارم
۴. مصرف زیاد، نشان شخصیت هست؟
خارج شدن از جاده اعتدال و میانه روی در هر زمینه ای زشت است. خود را اسیر مارک ها و برندها کردن، بسیار زشت است. بعضی از همسران و مادران ما، آن قدر درگیر وسواس تمیزی و مرتب بودن می شوند که فراموش می کنند، روح زندگی خانوادگی شان، در حال مرگ است! درست و به اندازه مصرف کردن را جایگزین بیماری خرید مدل های جدید کنید.
۵. همیشه فقط حق با ماست؟
همه حق دارند در مسیر احقاق حق خود، تلاش کنند. اما زشتی رفتار برخی از ما این است که همواره حق خود می دانیم که در هر مجادله ای، تصور کنیم حق با ماست. برای لحظه ای به موضوع فکر کنید که چند بار جمله «من اشتباه کردم حق با شماست» را شنیده اید؟ زشت است که فردی همیشه حق را برای خویش بداند!
۶. تفریحی، معتاد هیچ چیز نشویم
خیلی از زشتی های جهان شوخی شوخی جدی می شود. تمام سیگاری ها و معتادان هیچ وقت فکر نمی کردند قرار است در مرداب رفتاری گرفتار شوند که خارج شدن از آن انگیزه مردانه و سلیقه زنانه می خواهد. پس حواس مان به رفقای نارفیق و تفریحاتی که مثل از چاله در چاه افتادن است باشد. این نیز رفتار زشتی است که علیرغم دانستن مان، اما به دلایل مختلف به هر پدیده سرگرم کننده معتاد شویم حتی اگر آن چیز ساعت ها تلویزیون نگاه کردن باشد، که بی تردید به ضرر ماست.
۷. فقط منافع خودمان را جدی نگیریم
همه آنها که زباله اتومبیل خود را در خیابان یا در قلب طبیعت رها می کنند باور دارند که منافع شخصی شان مهمتر از منافع جمعی و ملی است. اگر منافع جمعی ما کمی مهمتر از تامین نیازها و خواسته های خودمان بود بسیاری از کارهای زشتی که تاکنون بعضی از ما انجام داده ایم دیگر اجرایی نمی شد، خلاف های رانندگی سرعت ها و سبقت ها را به خاطر بیاورید. بسیاری از حوادث جاده ای به بهانه و دلیل اجابت منافع آنی و فردی افراد است.
۸. به بهانه انجام احکام، اخلاق را فراموش نکنیم
با آن همه خدای کوچک و بزرگی که بیش از ظهور آخرین پیامبر الهی در مکه وجود داشت و سختگیری بزرگان قریش جهت انجام احکام و رفتارهای خاص مورد نظرشان، چه دلیل موجب ایجاد ضرورت بعثت پیامبر اعظم (ص) و نیز پذیرش دین جدید در بین مردم شد؟ حلقه مفقوده بشر در آن زمان و شاید اکنون، مفهوم «اخلاق» است. اخلاق، دلیل بعثت و ارسال رسالت جدید بوده و هست. حال آیا می شود به بهانه اجرای احکام، اخلاق را کنار گذاشت؟
۹. تغییر از دیگران شروع نخواهد شد
با همه اشکالاتی که اطراف ما وجود دارد اما گروهی فکر می کنند برای اصلاح امور باید اتفاقی از بالا رخ دهد. انگار ما خود نمی توانیم مبنای تغییر باشیم. برای برطرف کردن زشتی نباید به سایرین و تلاش از ما بهتران متکی بود. این نیز یک رفتار زشت است که ما گناه همه ضعف ها را به گردن دیگران بیندازیم و نیز جهت تحول، توقع داشته باشیم که دولت مثلاً افسردگی یا ناآرامی روحی و نداشتن برنامه برای شادی و تفریح پایان هفته ما را تغییر دهد.
۱۰. فردای طبیعت را فدای هوس امروزمان نکنیم
گاهی برخی از ما فراموش می کنیم که طبیعت، امانت و هدیه الهی برای همه نسل هاست. اما بعضی افراد باور دارند که حرمت یک دیگ براساس جوشیدن یا نجوشیدن برای ما تعیین می شود. کنار دریا، میان جنگل و حتی در کوچه منتهی به خانه مان، بی توجهی به طبیعت و آلودگی زیست محیطی، نوعی خودکشی و دیگر کشی است.
۱۱. دروغ مصلحتی، با هر منطقی مصلحت نیست
در ادبیات دینی ما بی نمازی، بی حجابی، بی محاسنی و خیلی بدی های دیگر؛ دشمنی با خدا و بدترین گناه، ذکر نشده بلکه دروغ و دروغگویی عنوان شده است. پس به هیچ بهانه ای نمی توان دروغ گفت: دروغ برای هر کسی و به خصوص برای کسی که خود از زشتی دروغ می گوید زشت تر است اما کسی که خود مدعی زشتی دروغ و همچنین گوینده دروغ است در واقع دروغ و دروغگویی را برای دیگران زشت می داند و نه برای خود. چنین فردی با دروغ دیگر سعی می کند دروغ ثابت شده خویش را کتمان کند.
۱۲. اخمو و عصبانی بودن، نشانه وقار نیست!
یک رفتار زشت که به جهت تکرار زیاد، متاسفانه به عادت و فرهنگ فردی ما تبدیل شده؛ خود درگیری مزمن است. همیشه اخمو بودن و با عصبانیت برخورد کردن، ما را از دیگران جدا می کند. اگر مدیر یا بزرگتر یک خانواده هستید، بد نیست که شخصیت خود را از عینک دیگران ببینید. جدی بودن با عصبانی بودن متفاوت است. معمولاً آدم هایی که ایست قلبی یا سکته قلبی می کنند همان هایی هستند که با لبخند قهر کرده اند.
۱۳. کمتر حرف درست بزنیم و بیشتر درست عمل کنیم
در روزگاری که همه حرف خوب می زنند، خوب عمل کردن باید بیش از پیش مورد توجه مان باشد. یکی دیگر از رفتارهای زشت دیگری که می توان آن را کنار گذاشت، کمتر حرف زدن و بیشتر عمل کردن است. توفیق حرف های معلمان و مربیان تربیتی را باید در تربیت فرزندان و خانواده ایشان جستجو کرد. نکته دیگر، اظهارنظر نکردن درباره همه موضوعاتی که «می دانیم» یا «نمی دانیم» است! اولین گام خردمندی؛ تفکر و سکوت است.