انگار حتماً بايد آسمان به زمين بيايد،
بايد اتفاق خاصي بيفتد.
مثلاً معجزه اي رخ دهد كه از زندگي لذت ببريم.
گاهي آنقدر در روزمرگي غرق مي شويم
كه فراموش مان ميشود ساده ترين داشته هاي ما شايد آرزوي فرد ديگري باشد.
ما از امر و نهي پدر كلافه باشيم
و ديگري در آرزوي شنيدن صداي پدرش.
ما از باب ميل نبودن غذا به جان مادرمان غر بزنيم
و ديگري در حسرت صدا كردن نامش و شنيدن جواب.
صداي زنگ تلفن از خواب بعد از ظهر بيدار مان كندو ما از بد خواب شدن بناليم
و ديگري تشنه ي شنيدن صداي آشنا از پشت گوشي تلفن است.
هميشه شاكي هستيم انگار...
از گرما مي ناليم.
از سرما فرار مي كنيم.
در جمع، از شلوغي كلافه مي شويم
و در خلوت، از تنهايي بغض مي كنيم.
تمام هفته منتظر رسيدن روز تعطيل هستيم
و آخر هفته هم بي حوصلگي مان را گردن غروب جمعه مي اندازيم.
شايد بهتر باشد گاهي فكر كنيم تمام زندگي مان معجزه است.
همين كه مي خوابيم، بيدار مي شويم، نفس مي كشيم.
همين كه خورشيد طلوع مي كند، مهتاب مي تابد، باران بي منت مي بارد
و هنوز مي شود كسي را دوست داشت.
تمام اين ها بهانه ي ساده اي است براي يك لبخند
واسه منه یعنی؟
1394/09/7 - 16:54په نه په واسه منه؟
1394/09/7 - 22:06زشته؟
1394/09/7 - 22:14نه ، چرا زشت باشه
1394/09/7 - 22:17خیلی هم خوبه
دستت درد نکنه
احساس میکنم کوچیکش خوب نشده البته تیکه دوم رو هنوز تموم نکردم ولی با همین کوچیکه امروز ظهر مهرمو گذاشتم روش نماز خوندم دیدش خوب بود از دور که نگاه میکنی حالا زوم شی روش کمی مشکل داره از روی سجاده خودم دارم طرح یا الهام میگیرم البته واسه من طرح ترمش حرم امام رضاست مثلا واسه توهم حرم امام رضاست
1394/09/7 - 22:24
1394/09/7 - 22:31خوبه ، همین خوبه
امیدوارم روی همین سجاده خدا یکم صدای منو بشنوه
امیدوارم یکم نظر لطفشو به من بکنه ، منتظر یه معجزه هستم...
انشاالله
1394/09/7 - 22:34