شاید من کودکی هایم را جا گذاشته ام
شاید
شاید کودکیهایم در بین چین های پیراهن بچگیهایم جا مانده
یا در بین دستان عروسکم
شاید گربه ی روی سفال های روبروی پنجره ام چشمم زده بود
نمیدانم
پس چه شد که حرارت خورشید را دیگر روی بدنم حس نکردم
چه شد که صدای قهقهه هایم یادم رفت
من
کودکی هایم را میخواهم
ایکاش میشد پا بر زمین بکوبم و لج کنم
تا آن را پسم دهند
کاش میشد بار دیگر حرارت خورشید را حس کرد...
... ادامه