ممنون صوفیاجون ...زنده باشی عزیزم.... من پست تو با ندا رو اشتباه گرفته بودم تو پست ندا جواب دادم که چرا نیومدم فک کردم تویی... که پست تو بت گفتم قبلا جای دیگه جواب دادم ببخشید صوفیا جون حواسم نبود...
اون آقایی که روی تخته ، مرحوم بابک معصومیه ! یه زمانی کاپیتان تیم فوتسال ایران بود و کلی افتخار و برو و بیا داشت ! وقتی سرطان گرفت ، اون همه هزینه ، اون همه درد... رو بابک معصومی به دوش داشت و یه نفر کمکش نبود !
بعدها گفت یه روز علی کریمی اومد ملاقاتش ، چک سفید بهش داد ، تمام هزینه های اتاق و بیمارستان رو هم داد !
اینه علی کریمی ! اینه یه انسان بزرگ و قابل احترام !
ذوق کجا بود برادر چشام داشت از کاسه میزد بیرون ... جدای شوخی در کل رنگش شاد بود .. عکسارو هم کوچیک کرده بود.. حیف از بس ذوق زده شدم یادم رفت پست بیشتری لایک کنم...اه
وااااااااااااای نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه اونایی که این حرفو میزنن حسودن دیدم کسی لایک نکرد منم لایک کردم اما نمیدونم چرا لایک شما زودتر از من ثبت شد
اره استفاده نکردم .. دیگه از f5 که استفاده میکنم دونه ب دونه نمیام همرو بروز رسانی بزنم.... ولی نمیدونستم کاربردشو... جالبه... حالا ی بار دیگه قالبو تست کن من برم حذفش کنم
اونکه یه وقتی تنها کسم بود
تنها پناه دل بی کسم بود
تنهام گذاشت و رفت از کنارم
از درد دوریش من بیقرارم
هوم ههوووووم
خیال میکردم پیشم میمونه
ترانه عشق واسم میخونه
خیال می کردم یه همزبونه
نمیدونستم نامهربونه
هوم هووووووم
با اینکه رفته اما هنوزم
از داغ عشقش دارم میسوزم
فکر و خیالش همش باهامه
هرجا که میرم جلو چشامه جلو چشامه
دلم میخواد تا دووم بیارم
رو درد دوریش مرحم بزارم
اما نمیشه راهی ندارم
نمیتونم من طاقت بیارم
نمیتونم من طاقت بیارم
اونکه یه وقتی تنها کسم بود
تنها پناه دل بی کسم بود
تنهام گذاشت و رفت از کنارم
از درد دوریش من بیقرارم
هوم هووووووم
خیال میکردم پیشم میمونه
ترانه عشق واسم میخونه
خیال می کردم یه همزبونه
نمیدونستم نامهربونه
هوم هووووووووم
با اینکه رفته اما هنوزم
از داغ عشقش دارم میسوزم
فکر و خیالش همش باهامه
هرجا که میرم جلو چشامه جلو چشامه
دلم میخواد تا دووم بیارم
رو درد دوریش مرحم بزارم
اما نمیشه راهی ندارم
نمیتونم من طاقت بیارم
نمیتونم من طاقت بیارم
یه بار تو عروسی زدم به بغلیم گفتم
حاجی اون پسره که داره وسط میرقصه قیافش خیلی بی ریخته
یارو گفت اونیکه تو میگی پسر نیست دخترمه !
منم که از خجالت آب شده بودم گفتم ببخشید من نمیدونستم شما پدرشی !!!
یارو گفت: مرتیکه من پدرش نیستم مادر شم
نگو رفتم تو زنونه نشستم خخخ
اونکه یه وقتی تنها کسم بود
تنها پناه دل بی کسم بود
تنهام گذاشت و رفت از کنارم
از درد دوریش من بیقرارم
هوم ههوووووم
خیال میکردم پیشم میمونه
ترانه عشق واسم میخونه
خیال می کردم یه همزبونه
نمیدونستم نامهربونه
هوم هووووووم
با اینکه رفته اما هنوزم
از داغ عشقش دارم میسوزم
فکر و خیالش همش باهامه
هرجا که میرم جلو چشامه جلو چشامه
دلم میخواد تا دووم بیارم
رو درد دوریش مرحم بزارم
اما نمیشه راهی ندارم
نمیتونم من طاقت بیارم
نمیتونم من طاقت بیارم
توجه توجه@mahnaz
مهناز جوونمون امروز خاله جون شد
بزنید دست قشنگه رو به افتخارش
واسه نی نی کوچولومون از روز تولدش تا همیشه بهترین روزها در کنار خانوادش سلامتی خوشی ارامش واز همه مهمتر خدارو واسش ارزو دارم
مبارکت باشه خاله جووونی
ایشالله عروس شی خاله جونی
اشکال نداره نی نی مهم تر بود...یکم بگذره بعد جبران کن
طرف ما همه دوشب جشن نمیگیرنا...اکثرا اینطورن
نه قربونت ناراحت چرا...همه باید این مراحلو طی کنن.داداش منم استثنا نیست..خربزه خورده باید....خدا کمکش کنه
نه خربزه خورد بهتر شد احساس میکنم خیلی اروم شده
حق دارن الان دیگه واقعا گذرون زندگی سخت شده
اصلا ادم باید ی روز هم عقد کنه هم عروسی فرداش بره سرزندگی
خدا همه جوونا رو کمک کنه
خب خدا رو شكر كه بچه به خالش نرفته و خوشكل در اومده ، دعاهامون مستجاب شد
مهنازي بجاي اين همه شكنجه و نصب دادن القاب مختلف به من ... بهتره بري يه متر طناب بخري و خودتو اعدام كني تا ديگه هر روز صبح وقتي ريخت بيريختتو توي آيينه ميبيني آرزوي نكني كه كاش يه كم قيافه داشتي و اينقدر بيريخت نبودي
شهریار تو مگه دعا هم بلدی.... باید متاسفانه عرض کنم که پیش خداجونم عزیز نیستی چون دعات مستجاب نشد و بچه شبیه ما هستش
شهریار القاب نیست قبول کن که برادر من از همشون برخورداری تپل .... شیکم گنده... من خودمو اعدام کنم؟؟اونم حلواتو نخورده امکان نداره برادر با من بحث نکن من تا حلواتو نخورم دست به این کارای ترسناک نمیزنم می جان مره شیرینه
تو یه روز سرد شلوار گرمت رو می پوشی و می پری تو تختت
بالشت رو درست می کنی، پتو رو می کشی رو خودت
خودت رو اینور و اونور می کنی، یکمم خودت رو می کشی
حسابی که گرم شدی چشاتو می بندی که بخوابی …
یه دفعه می بینی چراغ اتاق رو یادت رفته خاموش کنی!
نگار
دستهایم نمیرسد که ستاره ی
آرزوی محال را بچینم
آنچه از چیدن ستاره مهم تر است .....
رویای ناب آرامش توست....
لحظه لحظه زندگیت آرام....
تولدت مبارک خانومی .... به هرچه که تو دلته برسی....
انشالله جشن 120 سالگیتو باهم جشن بگیریم
روزای قشنگی در انتظارت باشه.....
خب بریم بزن و بکوب
وااای برم خوشگل کنم جشن شروع شد
چی بودم چی شدم....
آهاااااااااااااااا حالا بریم وسط
برادرا حجابشونو رعایت کنن....
حالا همه باهم بخونیم شعر تولدو تا کیکمون از راه برسه
ایشالا دیگه چوب بستنی واقعا مسخرس باید تولید بشه
1392/08/13 - 05:44کلا چیزای که باعث قطع درخت میشه دوست ندارم
1392/08/13 - 10:25متاسفانه فعلا که از خارج از کشور وارد میشن .
1392/08/13 - 13:34جدی؟؟؟؟؟؟؟/ این چوب بستنی هایی که تو مطب دکتراست هم خارجی هستن؟؟؟؟؟؟؟
1392/08/30 - 23:58آره صوفیا مثل کره و روغن وارداتی .
1392/09/1 - 00:00کره و روغن رو هم نمیدونستم تازه فهمیدم
1392/09/1 - 00:04وایییییییییییی خداجون چی میخواد بشه اخر و عاقبت ما ؟؟؟؟؟