دیری*است از خود، از خدا، از خلق دورم
با این* همه در عین بی*تابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخه*های پیچ*درپیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچكی بی*تاب نورم
بادا بیفتد سایه*ی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم
از روی یكرنگی شب و روزم یكی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم
خط می*خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی*تو غیبت یا حضورم
در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ*پشتی پیر در لاكم صبورم
آخر دلم با سربلندی می*گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاك گورم
... ادامه
سلام خوش اومد ي ي ي امانتي به دستت رسيد ؟
1391/09/2 - 00:16سلام ممنون . با اجازه دوست خوبم شهریار بعله
1391/09/2 - 00:18امشب ردیفش میکنم .
سلام خوش امدي شب شما هم بخير اقا رضا
1391/09/2 - 00:23سلام داش رضا
1391/09/2 - 00:26سلااام..
1391/09/2 - 00:27سلام بر نگارخانم / محمد عزیز / منا خانم / و انیل عزیز .
1391/09/2 - 00:36