یافتن پست: #هراس

Majid
Majid
در آن دوران

در ايرانشهر

همه روزش چو شبها تار

همه شبها ز غم سرشار



نه در روزش اميدي بود

نه شامش را سحر گاه سپيدي بود

نه يك دل در تمام شهر شادان بود



خوراك صبح و ظهر و شام ماران دو كتف اژدهاك پير

مدام از مغز سرهاي جوانان

- اين جوانمردان - ايران بود



- جوانان را به سر شوري ست توفانزا

- اميد زندگي در دل

- ز بند بيدگي بيزار

و اين را آژدهاك پير مي دانست

از اينرو بيشتر بيم و هراسش از جوانان بود.

...
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/17 - 21:10 ·
2
صوفياجون
L129289363479.jpg صوفياجون
متولدین ماه های مختلف و عشق
متولدین فروردین ماه :
به سوی من بیا
تا تو را حس کنم
و دنیا خواهد دید
داستان عشقی سوزان را
که شعله اش در قلب من خواهى بود

به هنگام عاشقی گویی در دنیای شوالیه ها و پرنسس ها سر می کند.
قلبا عاشق است و در عشق پا بر جاست.
متولدین اردیبهشت ماه :
عشق را در چشمان من بنگر
چهره ی بر افروخته ام را ببین و عشق را حس کن
به صدای نفس های من گوش کن
و بشنو ترانه ی عشق را

عاشقی بی قرار است و کمرو ولی پر شهامت.
موسیقی بر او تاثیر فراوان دارد.
متولدین خرداد ماه :
با من به رویا بیا به رویای عشق
بیا تا بر فراز بلندترین کوه گام نهیم
بیا تا در ژرف ترین اقیانوس شنا کنیم
بیا تا به دورترین ستاره ها پر کشیم
بر عشق ما هیچ چیز ناممکن نیست

بهترین عاشق دنیاست و گفتارها و دل او پر ز رویاهای عاشقانه است.
متولدین تیر ماه :
بهشت هیچ است
در برابر گام برداشتن در کنار تو
در شبی زیبا
زیر نور ماه

دلی نازک و پر ز محبت دارد و از دل سوختن می هراسد.
متولدین مرداد
گویی خورشید گرمای خود را از دست داده است
و گل های سرخ عطری ندارند
و ستارگان دیگر نمی خوانند
آن گاه که چشم می گشایم و می بینم
با تو نیستم
... ادامه
رضا
رضا
یک جایی دور از آدمها .
رضا
رضا
هر وقت تو کارم مشکلی پیدا میشه حتی وقتی هم که میخوابم تو خواب هم دنبال راه حلش هستم :) بارها شده تو خواب به راه حل رسیدم . مغز فضولی دارم .
نگار
نگار
خدا، آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا

زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را

یکی همچون نسیم دشت می گوید :

«کنارت هستم ای تنها!!!»
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/6 - 00:33 ·
6
MAZYAR
MAZYAR
در برابر تو کیستم ؟

.. من در برابر تو کیستم ؟ و آنگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم توئی و خود را اندامی که روحت منم و مرا سینه ای که دلم توئی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که عشقش توئی و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینی اش توئی و خود را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانه اش توئی و خود را انتظاری که موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش توئی و خود را هراسی که پناهش منم و مرا تنهائی که انیسش توئی و ناگهان سرت را تکان می دهی و می گویی : نه ، هیچ کدام ! هیچ کدام ، این ها نیست ، چیز دیگری است ، یک حادثه دیگری و خلقت دیگری و داستان دیگری است و خدا آن را تازه آفریده است هرگز ، دو روح ، در دو اندام این چنین با هم آشنا نبوده اند ، این چنین مجذوب هم و خویشاوند نزدیک هم و نزدیک هم نبوده اند … نه ، هیچ کلمه ای میان ما جایی نمی یابد … سکوت این جاذبه مرموزی را که مرا به اینکه نمی دانم او را چه بنامم چنین جذب کرده است بهتر می فهمد و بهتر نشان می دهد .
... ادامه
نگار
نگار
خدا آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد

سکوتت را کسی همچون نسیم دشت آهسته می گوید کنارت هستم ای تنها
دیدگاه · 1391/09/28 - 23:27 ·
4
saeid
mosafer.jpg saeid
چشم براه

روزها رفت و نیاورد کس از تو خبری

نه پرستو نه کبوتر و نه پیغام بری



به امیدی که رساند به من از توخبری

چشم و دل دوخته ام بر لب هر رهگذری

چه بگویم که پس از تو چه فراوان خوردم

غم دلها، که نخوردی و از آن، بی خبری



سر به زیرم نه از آنروی که افتاده شدم

بل از آنروی که از ّرد تو جویم اثری



مانده ام چشم براه تو در آغوش خزان

تا مگر باد رساند به من از تو خبری



در هراسم پس ازین فاصله، وصلی نبرم

نبرم عاقبت از صبر و سکوتم ثمری



با دلم عهد نبستم که ز یادت ببرم

تو چنان باش که این نکته ز یادت نبری
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/6 - 00:06 ·
5
MONA
MONA
نگاه کن من چه بی پروا، چه بی پروا
به مرز قصه های کهنه می تازم
نگاه کن با چه سرسختی تو این سرما
برای عشق یه فصل تازه می سازم
یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت
برای تو که یک گلبرگ زودرنجی
یه فصل گرم و راحت زیر پوست من
برای تو که باارزش ترین گنجی
نگاه کن من به عشق تو چه لیلا وار
تن یخ بسته ی پروازو می بوسم
بیا گرم کن منو با سرخی رگ هات
من اون رگ های پر آوازو می بوسم
تو رو می بوسم ای پاکیزه ی عریان
تو روپاکیزه مثل مخمل قرآن
طلوع کن من حرارت از تو می گیرم
ظهور کن من شهامت از تو می گیرم
بیا ، هیچ کس مثل من و تو عاشق نیست
مثل ما عاشق و همسایه و همدم
بیا ، از شیشه ی سخت و بلند عشق
مثل ارابه ی نور رد بشیم با هم
نگاه کن ، من چه شبنم وار، چه شبنم وار
به استقبال دستای خزون می رم
هراسم نیست از این سرمای ویران گر
برای تو ، من عاشقانه می میرم

فصل تازه..#گوگوش
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/4 - 00:12 ·
9
نگار
نگار
ما نیاز داریم دست دوستی بسوی یکدیگر دراز کنیم. احتیاج داریم دوستانی دور خود گرد بیاوریم و از صدمه خورئن در این راه نباید بهراسیم. صدمه چاشنی ارتباط سالم است.
... ادامه
Noosha
Noosha
از سه آهنگ می هراسم:
کودکی از بی مادری
عاشقی از جدایی
مجرمی از بی گناهی
(کوروش کبیر)
دیدگاه · 1391/08/9 - 01:41 ·
6
نگار
نگار
از ریسک کردن در زندگی نهراسید

اگر شما برنده شوید ، شما برنده خواهید بود

اگر فرصت را از دست دادید ، شما یک راهنمای خوب هستید . . .
... ادامه
دیدگاه · 1391/07/21 - 21:14 ·
4
Mostafa
Mostafa
داستانک | اطلاعـات لطفـا!
وقتی خیلی کوچک بودم، اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم. هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده.
قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمی رسید، ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم.

بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی میکند که همه چیز را می داند. اسم این موجود عجیب "اطلاعات لطفا" بود که به همه سوال ها پاسخ می داد، ساعت درست را میدانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا میکرد.

بار اولی که با این موجود عجیب رابطه برقرار کردم روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود. رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم بازی میکردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم.
دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت، چون کسی در خانه نبود که دلداریم بدهد.

انگشتم را کرده بودم در دهانم و همینطور میمکیدمش و دور خانه راه میرفتم. تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد! فوری چهار پایه را آوردم و رفتم رویش ایستادم. تلفن را برداشتم و در دهنی تلفن ک
... ادامه
شكوفه
شكوفه
نه زخمي زدي

نه مرحمي برزخمم شدي

سپرديم به سرنوشت

با خود نگفتي سرنوشت

كي خوب نوشت

مرگ كه نيست انتظار است

ميكشم به بلنداي آه يك عاشق

واشك

كه ديگر همراهيم نميكند

ديگر هراس ندارم

از نفس نكشيدن !

آهم كه بگيرد ميسوزاند حجم بغضهايم را

ميبيني

روبه راهم

اينكه گناه نيست

دروغ نيست !

دروغ هم گناه نيست !

ديگر گناه چيست ؟!

وقتي شكوفه در آغوش پاييزجان ميدهد

شكوفه
... ادامه
دیدگاه · 1391/07/18 - 09:19 ·
1
Majid
url.jpeg Majid
انان كه مي نميخورند از ان ميهراسند كه مبادا در هنگام مستي راز خود بر ملا سازند ولي راستگويان را چه باك از مستي
كوروش
دیدگاه · 1391/07/18 - 00:04 ·
2
LeilA
LeilA
زاده مي‌شوم، سياه

رشد مي‌كنم، سياه

همنشين آفتاب مي‌شوم، ولي سياه

در هراس و اضطراب، بازهم سياه

گاه بيماريم، سياه

مرده‌‌ام سياه؛ همچنان سياه ...!



هي تو! فلاني سفيد

صورتي زاده مي‌شوي

سفيد رشد مي‌كني

با آفتاب، سرخي

در سرما، آبي

از ترس، زردي

به بيماري، سبز

هنگام مرگت، خاكستري ...

راستي چرا

مرا رنگين پوست مي‌خواني؟!

رنگين پوست مي‌داني؟!
... ادامه
دیدگاه · 1391/07/5 - 19:14 ·
6
Noosha
7ba9dab8f22dd944d0b629767e90a9d3-300.jpg Noosha
ای کاش انسانها همانقــــــدر که ازارتفاع میترسیدند ,

کمــــی هم از پستی هراس داشتند...
دیدگاه · 1391/06/18 - 10:15 ·
5
abbasali
abbasali
گویند كه در روز قیامت علمدار شفاعت زهراست . . . علم فاطمه دست قلم عباس است. ......
دیدگاه · 1390/09/5 - 22:43 ·
محمد
محمد
دوبیتی گفتگو ، دلگیر و دلگیر<br> صفیر ِ تیر بی رحم و دل شیر<br> دل شیر از چه می پرسی هراسان <br>ندارد زهره چون در بند و زنجیر
صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ