Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #يک

صوفياجون
صوفياجون
- البوم سیمرغ

رقص در رويا
حس دلچسبي دارم خواب هستم انگار
مهموني براي تو شاد باش بسيار
مثل فيلم کوتاه حيرت انگيز خواب
نمي خوام بيدار بشم خورشيد امروزو نتاب
سايه اي از يک رقص مي لرزه رو ديوار
بانوي قصه ي من تعارفو کنار بزار
با تو من مي رقصم رقص رقص در رويا
هرچي که تو دوست داري رقص رقص تا فردا
تو در آغوش من منو تو بي اما
تويه چشم به هم زدن رقص رقص تا فردا
زير سايه نور عشق چه رمانتيک شدي
تو به ريتم نفسام باز نزديک شدي
رنگ چشماتو ميگم آسمون احساس
يعني باور بکنم امشب عشقم اينجاست؟
موقعه نوازشت بوسه اي که سد مي شه
دلهره از جلوي صورت تو رد مي شه
امشبو تموم نکن بانوي قصه من
حس دل چسبي دارم واقعا يا فرضا
مرد تو تموم شب پاک فرهاد شده
دست من نيست عزيزم ريتم هم شاد شده
من نوشتم قصه رو فيلم آخر نداره
توي اين قصه ي خواب نقش تو بيداره
موقع نوازشت بوسه اي که سد مي شه
دلهره از جلوي صورت تو رد مي شه
امشبو تموم نکن بانوي قصه من
حس دل چسبي دارم واقعا يا فرضا
حس دلچسبي دارم خواب هستم انگار
مهموني براي تو شاد باش بسيار
مثل فيلم کوتاه حيرت انگيز خواب
نمي خوام بيدار بشم خورشيد امروزو نتاب
سايه اي از يک رقص مي لرزه رو ديوار
بانوي قصه ي من تعارفو کنار بزار
با تو من مي رقصم رقص رقص در رويا
هرچي که تو دوست داري رقص رقص تا فردا
به دلم برات شده من تو بي اما
توي يک چشم به هم زدن رقص رقص تا فردا
{-35-}{-35-}
๓เรร-รєթเ๔єђ
๓เรร-รєթเ๔єђ
ﺁﻭﺭﺗﺮﻳﻦ ﺳﻮﺍﻟﻬﺎﻱ ﻓﺎﻣﻴﻠﻲ ..
ﮐﻮﺩﮐﻲ : ﻣﺎﻣﺎﻧﺘﻮ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻱ ﻳﺎ ﺑﺎﺑﺎﺗﻮ ؟؟؟
ﻣﺪﺭﺳﻪ : ﻣﻌﺪﻟﺖ ﭼﻨﺪ ﺷﺪ ؟
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻳﻲ : ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻲ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﻲﺷﻪ ؟
ﺑﻌﺪﺭ ﺍﺯ ﺩﺭﺱ : ﭼﺮﺍ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﻤﻲﮐﻨﻲ ؟
ﻳﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ : ﭼﺮﺍ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﻧﻤﻴﺸﻴﻦ ؟
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ : ﺍﻳﻦ ﺑﭽﻪ ﻗﻴﺎﻓﻪﺵ ﺑﻪ ﮐﻲ ﺭﻓﺘﻪ ؟
ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﻣﺎ ﺑﺸﯿﺪ ﺩﯾﮕﻪ .
... ادامه
MONA
998131_535204389885304_1339587380_n.jpg MONA
دکتر "ناهيد نمان" که در بيمارستان تورنتو کار مي کند اين اطلاعات را در اختيار عموم قرار داده است
اگر خانمي را مي شناسيد حتي اگر دوستش هم نداشته باشيد سعي كنيد او را هم در دانستن اين اطلاعات سهيم کنيد ,,, همچنين با ايميل زدن به تمامي اسامي موجود در ليستتان آقايان را نيزدر دانستن اين مطلب سهيم نمائيد چون لازم است به خانمهائي که مي شناسند در مورد مراقبت از خودشان توصيه کنند ,,, اخيراً قيمت رژ لب هايي از ۶۷ دلار به ۹.۹۰ دلار تقليل يافته است زیرا آنها حاوي سرب هستند ,,, سرب يک ماده شيميايي است که باعث بروز سرطان مي شود. مراقب باشید بالاترين ميزان سرب مساوي است با بالاترين شانس ابتلا به سرطان بعد از آزمايشات صورت گرفته مشخص شد که رژلب هر چقدر سرب بيشتري داشته باشند ماندگاري طولاني تري نيز دارند اگر رژ لب شما مدت طولاني روي لبتان مي ماند بخاطر مقدار بالاي سرب آن مي باشد اين‌ها آزمايشي است که مي توانيد براي خودتان انجام هيد:
۱- مقداري از رژلبتان را روي دستتان بماليد
۲- با يک انگشتر طلا روي آنرا خراش دهيد
۳- اگر رنگ آن به مشکي تغيير کردثابت میشود که حاوي سرب مي باشد
... ادامه
iman
iman
پسرها:

۱- با ماشين ميرن به بانک، پارک ميکنن، ميرن دم دستگاه عابر بانک.
۲- کارت رو داخل دستگاه ميذارن.
۳- کد رمز رو ميزنن، مبلغ درخواستی رو وارد ميکنن.
۴- پول و کارت رو ميگيرن و ميرن.

دخترها:

۱- با ماشين ميرن دم بانک.
۲- در آينه آرايششون رو چک ميکنن.
۳- به خودشون عطر ميزنن.
۴- احتمالاً موهاشون رو هم چک ميکنن.
۵- در پارک کردن ماشين مشکل پيدا ميکنن.
۶- در پارک کردن ماشين خيلی مشکل پيدا ميکنن.
۷- بلاخره ماشين رو پارک ميکنن
۸- توی کيفشون دنبال کارتشون ميگردن.
۹- کارت رو داخل دستگاه ميذارن، کارت توسط ماشين پذيرفته نميشه.
۱۰- کارت تلفن رو ميندازن توی کيفشون.
۱۱- دنبال کارت عابربانکشون ميگردن.
۱۲- کارت رو وارد دستگاه ميکنن
۱۳- توی کيفشون دنبال تيکه کاغذی که کد رمز رو روش ياداشت کردن ميگردن.
... ادامه
عیسی
عیسی
من دلم مي‌خواهد
خانه‌اي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوست‌هايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو...؛

هر کسي مي‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند

شرط وارد گشتن
شست و شوي دل‌هاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست...

بر درش برگ گلي مي‌کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي‌نويسم اي يار
خانه‌ي ما اينجاست

تا که سهراب نپرسد ديگر
" خانه دوست کجاست ؟
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/16 - 19:06 ·
5
ronak
ronak
تـبريک نـمي گويي؟

زندگـيه مـشترکم را شـروع کردم

ديروز عـقدم کـردند

مــن و يـــاد تــو

هـم از تو مـرد تر است هم بـهتر

هـم دوســتم دارد هـم تـرکم نمي کند

ما باهم خـــوشبـختيم، ولـي

زنـدگي بـي مــشکل نـميشود

يــک تـنِ واقـعي کـم داريــم

يـــادت را کـه دادي

کـاش تــنـت را هـم مـــي دادي ...
... ادامه
ronak
ronak
مـن مـاننــد هـم سـن و سـالهاي خـويـش نيستـم ...

کـه هـر روز يکــ آرزويـي دارنـد بـراي آينـده ،

مـن تنـهـا يکــ آرزو دارم و آن ايـن استــ کـه :

شبـي بخـوابــم و ديگــر بيــدار نشـوم ...

تــا نشنــوم ...

تــا نبينــم ...

تــا نشکنـم ...
... ادامه
ronak
ronak
از تـمام شـاعراني که شـعر مـي گـفتند

يـک نـفر را مي شنـاختم

که شـعرهايش راقـورت مـي داد

به دکـتر از مـردي گـفتم

که غـزل هايش هـميشه در گلـويش گــيـر ميکند

و سـيگارش در دسـتانش پـير مي شـود

امـا ايـن روزهــا

دکـتر ها هـم حـال مـردي

با چــشماني بــاردار و

زبـاني يــائسه را

نمـي فهمند.

مــردي که عـادت مـاهــيانه اش ، روزانـه است.
... ادامه
Mostafa
Mostafa
... هر چقدر ...
... عينکم را تميزتر ميکنم ...
... دنيا ...
... کثيف تر ميشود ...
دیدگاه · 1392/06/13 - 00:55 ·
5
Majid
Majid
صـــبـر

يکــ فريب بزرگ بود

سالـهــاسـت بـا غـوره هـا کلنجـار ميروم
دیدگاه · 1392/06/13 - 00:41 ·
5
iman
iman
عشق نفرين شده



هرکس به طريقي دل ما مي شکند بيگانه جدا دوست جدا مي شکند



گر بيگانه بشکند حرفي نيست من درعجبم، دوست چرا مي شکند



* اين داستاني که مي نويسم ، يک داستان واقعي مي باشد.اين داستان را با زبان شخصيت اصلي داستان بيان مي کنم.

من علي هستم ، 24 ساله، ساکن تهران . از آن پسرهايي که به دليل غرور زياد اصلا فکر عاشق شدن به سرم نميزد.

در سال 1375، وقتي در دوره ي راهنمايي بودم با پسري آشنا شدم.اسم آن پسر آرش بود . لحظه به لحظه دوستي ما بيشتر و عميق تر مي شد تا جايي که همه ما را به عنوان 2 برادر مي دانستند . هميشه با هم بوديم و هر کاري را با هم انجام مي داديم . اين دوستي ما تا زماني ادامه داشت که آن اتفاق لعنتي به وقوع پيوست .

در سال 84، در يک روز تابستاني وقتي از کتابخانه بيرون آمدم براي کمي استراحت در پارکي که در آن نزديکي بود ، رفتم . هوا گرم بود به اين خاطر بعد کمي استراحت در پارک ، به کافي شاپي رفتم ، نوشيدني سفارش دادم . من پسر خيلي مغرور و از خود راضي بودم که جز خود کسي را نمي پسنديدم ...
... ادامه
Mostafa
Mostafa
پير مرد به منشي اش گفت يک هفته بريم شمال!
منشي به شوهرش گفت يک هفته ميرم ماموريت!
شوهره به دوست دخترش گفت يک هفته خونه خاليه!
دوست دخترش به شاگرد خصوصيش گفت يک هفته ميره مرخصي!
شاگرده به بابابزرگش گفت آقا جون يک هفته تعطيلم ميشه بريم شمال؟!
پيرمرد زنگ زد قرارو با منشي کنسل کرد!
... ادامه
Mostafa
Mostafa
پشت يک کاميون نوشته بود:
اگر خواهى بميرى بى بهانه بخور ماست و خيار و هندوانه...!!!
mahya
mahya
رابطه ي دو تا چشم با هم
به رابطه ي دو تا چشم دقت کردي ؟؟ با هم باز ميشن - با هم بسته ميشن - با هم ميخندن - با هم گريه ميکنن - با هم ميچرخن . جالب اينجاس که هيچکدوم هم اون يکي رو نميبينه . دوستي يعني اين !!!! حالا دقت کردي اين دو تا چشم فقط زماني که يه دختر جلوشون ظاهر ميشه يکيشون بسته ميشه و اون يکي باز ميمونه (چشمک) . نتيجه گيري اخلاقي : دختر حتي بهترين و محکم ترين روابط دوستي رو بهم ميزنه
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/9 - 01:16 ·
4
iman
iman
ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﻴﮑﻨﻢ : ﻣﻦ ﻳﻪ ﺯمانی ﺟﺰﺀ ﺍﻗﻠﻴﺖ ﻫﺎی ﻫﻨﺪی ﺑﻮﺩﻡ !
ﺁﺧﻪ ﻳﻪ ﮔﺎﻭی ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻋﺸﻖ می ﭘﺮﺳﺘﻴﺪﻡ :|
دیدگاه · 1392/06/4 - 16:32 ·
6
مائده
LOVE16.jpg مائده
گر کسي تو را با تمام مهربانيت دوست نداشت ...
دلگير مباش که نه تو گناهکاري نه او !!!
آنگاه که مهر می ‌ورزی مهربانيت تو را زيباترين
معصوم دنيا مي‌کند ...
پس خود را گناهکار مبين !!!
من عيسي نامي را ميشناسم که ده بيمار را در يک
روز شفا داد ...
و تنها يکي سپاسش گفت !!!
من خدايي ميشناسم كه ابر رحمتش به زمين و زمان
باريده ...
يکي سپاسش مي گويد و هزاران نفر کفر !!!
پس مپندار بهتر از آنچه عيسي و خدايش را سپاس گفتند ...
از تو براي مهربانيت قدرداني ميکنند !!!
پس از ناسپاسي هايشان مرنج و در شاد کردن دلهايشان بکوش ...
که اين روح توست كه با مهرباني آرام ميگيرد !!
تو با مهر ورزيدنت بال و پر ميگيري ...
خوبي دليل جاودانگي تو خواهد شد ... پس به راهت
ادامه بده !!!
دوست بدار نه براي آنکه دوستت بدارند ...
تو به پاس زيبايي عشق ،
عشق بورز و جاودانه باش...
... ادامه
NILOOFAR
NILOOFAR
کوچه هاي قديمي را

باريک مي ساختند تا آدمها

به هم نزديکتر شوند

** حتي در يک گذر **

اکنون چقدر آواره ايم

در اين همه اتوبان پهن ....
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/1 - 16:55 ·
5
hadi
hadi
ﻣﻲ گﻮﻳﻨﺪ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻡ ...
ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ
ﻳﮏ ﺟﻤﻠﻪ
ﻳﮏ ﻟﺒﺨـﻨﺪ ...
ﺑﻪ ﺑﺎﺯﻱ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻱ
ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺗﺮﻓﻨـﺪﻫﺎیت
ﺷﻴﻄﻨﺖ ﻫﺎﻳﺖ
ﻭ ﺩﺭﻭﻍ ﻫﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﻲ ﻓﻬﻤﻢ
ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻡ
ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﻦ
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ،
ﻫﻤﻴﻦ !!!!
ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﻲ ﻓﻬﻤﻨﺪ .
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/1 - 12:22 ·
4
LeilA
LeilA
پشه ي عزيز, برادرم, دقيقا نميدونم از چه مکانيزمي استفاده ميکني که ميتوني لاي انگشتاي

پاي بهم چفت شده رو بخوري, به هر حال, اين همه جا که خون داره, جون عزيزت نکن اين

کارو! :|
MahnaZ
MahnaZ
پديده اي است :
به مي رود ،
به دست ميابد ،
به و سفر مي کند ،
تنها يک است که نمي کند آن را کند
و آن است
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/31 - 04:34 ·
5
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/30 - 00:02 ·
2
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/30 - 00:02 ·
2
دانا
دانا
پسر فقيري که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصيل خود را بدست مياورد يک روز به شدت دچار تنگدستي شد . او فقط يک سکه ناقابل در جيب داشت. در حالي که گرسنگي سخت به او فشار مياورد، تصميم گرفت از خانه اي تقاضاي غذا کند با اين حال وقتي دختر جواني در را به رويش گشود . دستپا چه شد و به جاي غذا يک ليوان اب خواست . دختر جوان احساس کرد که او بسيار گرسنه است برايش يک ليوان شير بسيار برزگ اورد پسرک شير را سر گشيده و آهسته گفت : چقدر بايد به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت : هيچ . مادرمان به ما ياد داده در قبال کار نيکي که براي ديگران انجام ميدهيم چيزي دريافت نکنيم . پسرک در مقابل گفت : از صميم قلب از شما تشکر ميکنم . پسرک که هاروارد کلي نام داشت . پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمي خود را قويتر حس ميکرد بلکه ايمانش به خداوند و انسانهاي نيکوکار نيز بيشتر شد . تا پيش از اين او اماده شده بود دست از تحصيل بکشد. سالها بعد... زن جواني به بيماري مهلکي گرفتار شد . پزشکان از درمان وي عاجز شدند . او به شهر برزگتريمنقل شد.دکترهاروارد کلي براي مشاوره در مورد وضيعت اين زن فراخوانده شد. وقتي او نام شهري که
... ادامه
دانا
دانا
پسر فقيري که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصيل خود را بدست مياورد يک روز به شدت دچار تنگدستي شد . او فقط يک سکه ناقابل در جيب داشت. در حالي که گرسنگي سخت به او فشار مياورد، تصميم گرفت از خانه اي تقاضاي غذا کند با اين حال وقتي دختر جواني در را به رويش گشود . دستپا چه شد و به جاي غذا يک ليوان اب خواست . دختر جوان احساس کرد که او بسيار گرسنه است برايش يک ليوان شير بسيار برزگ اورد پسرک شير را سر گشيده و آهسته گفت : چقدر بايد به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت : هيچ . مادرمان به ما ياد داده در قبال کار نيکي که براي ديگران انجام ميدهيم چيزي دريافت نکنيم . پسرک در مقابل گفت : از صميم قلب از شما تشکر ميکنم . پسرک که هاروارد کلي نام داشت . پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمي خود را قويتر حس ميکرد بلکه ايمانش به خداوند و انسانهاي نيکوکار نيز بيشتر شد . تا پيش از اين او اماده شده بود دست از تحصيل بکشد. سالها بعد... زن جواني به بيماري مهلکي گرفتار شد . پزشکان از درمان وي عاجز شدند . او به شهر برزگتريمنقل شد.دکترهاروارد کلي براي مشاوره در مورد وضيعت اين زن فراخوانده شد. وقتي او نام شهري که
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/30 - 00:01 ·
2
صفحات: 16 17 18 19 20

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ