یافتن پست: #پاهای

shaghayegh(پارتی_السلطنه)
لرذف.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
تنها پاهای سست می دانند چه بار سنگینی است وسوسه بوسیدن تو !
دیدگاه · 1391/11/18 - 02:56 ·
8
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
elhame_es_haghi_03120000_3.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
بی تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
درد دل با سایه و دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم، اما نشد
خواستم، اما نشد، این کار آرامم نکرد...
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/15 - 17:13 ·
6
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
prisonlove22 (1).jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
جای قول و قرارهایمان امن است ، زیر پاهای تو !
دیدگاه · 1391/11/14 - 18:42 ·
7
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
امروز هوایت به سرم زد

از پاهایم بالا رفتاز گردنم گذشت

و بعد چانه...

تا به لبم رسید فوتش کردم ....

نخواستم که دوباره سر به هوایت شوم...

تا به لبم رسید فوتش کردم ....

نخواستم که دوباره سر به هوایت شوم...
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/11 - 00:38 ·
5
Majid
911.jpg Majid
پاهای یک دختربچه ‏چینی روزبه روز بزرگ تر ‏می شود و به همین دلیل او ‏تا به حال هیچ کفشی به ‏پایش نرفته است.

‏استخوان های پنجه پا ی یویو به شکل عجیبی مدام در حال رشد به سمت اطراف است.

همین مورد باعث شده پنجه پاهایش شبیه دست بزرگی شود که کف آن روی زمین قرار می گیرد.

یکی از همسایه های آنها می گوید: خانواده این دختر بسیار فقیر هستند و با وجود این، مادربزرگ یویو هر روز وی را برای قدم زدن های کوتاه در خیابان همراهی می کند.

گفتنی است پدربزرگ یویو نیز قصد دارد پس از جمع آوری اعانه و هزینه درمان او را به بیمارستانی در بیژینگ ببرد.
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/8 - 23:49 ·
5
نگار
35.jpg نگار
پاهایت را بگذار اینجا…
درست روی قلبم…
ببخش مرا …
چیز دیگری نداشتم که فرش قدومت کنم …
آهسته قدم بردار اینجا…
تارو پود این فرش قرمز پر از گل احساسم است…!
.
... ادامه
Majid
Majid
آنقدر به انسان های روی زمین بی اعتماد شده ام،
که میترسم وقتی ازخوشحالی به هوا می پرم،
زمین را از زیر پاهایم بکشند!
دیدگاه · 1391/11/6 - 13:26 ·
6
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
فرصت ما تموم شده
باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو
کدوممون مقصریم

خاطره ها رو یادمه
لحظه به لحظه، مو به مو
هیچی رو یاد من نیار
اونقد خرابم که نگو

بد بودم و بدتر شدم
میرم با پاهای خودم
میرم نمی دونم کجا
آخ...کم آوردم به خدا

دلگیرم از دست خودم
کاش عاشقت نمی شدم
هر جوری می خواستم نشد
از غم یه ذره م کم نشد

من موندم و تنهاییام
از دنیا هیچی نمی خوام
عاقبت منو نگاه!
اشتباه پشت اشتباه

هر روز عاشقتر شدیم
تو عشق خاکستر شدیم
سوختیم ولی به آرزومون نرسیدیم

فقط گریه، فقط عذاب
صد تا سوال بی جواب
نه من، نه تو، از عاشقی خیری ندیدیم

دلگیرم از دست خودم
کاش عاشقت نمی شدم
هر جوری می خواستم نشد
از غم یه ذره م کم نشد

من موندم و تنهاییام
از دنیا هیچی نمی خوام
عاقبت منو نگاه!
اشتباه پشت اشتباه
فرصت ما تموم شده
باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو
کدوممون مقصریم

خاطره ها رو یادمه
لحظه به لحظه، مو به مو
هیچی رو یاد من نیار
اونقد خرابم که نگو
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/5 - 22:11 ·
3
parsa
46164_229525007182350_895109854_n.jpg parsa
راه میروم

و شهر

زیر پاهایم تمام میشود!

تو…

هیچ کجا نیستی…
دیدگاه · 1391/11/4 - 21:46 ·
4
پرهام
4.jpg پرهام
دروغ نمیگفتم !
دروغ می شنیدی...
کاری کردی که حرفهایم را ...
خودم هم دیگر باور نکنم!
سکوت کردم.
و رفتم ...
قبل از آنکه این بار پاهایم را نشانه بگیری...
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/4 - 14:37 ·
5
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
ای غریبه ؛ من یه برگ پاییزی زیر پاهایت نیستم ، یا یه قاب عکس خالی من همانم که یه روز عاشقانه فریاد زدی دوستت دارم!
دیدگاه · 1391/11/4 - 08:44 ·
3
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
گاهی از خیال من گذر می کنی …
بعد اشک می شوی …
رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من …
دیدگاه · 1391/11/3 - 01:03 ·
3
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
شب ها به پهلو میخوابم، و پاهایم را در شکم جمع میکنم....

جنین گونه.....

به این امید که فردا متولد میشوم....

ولی در عجبم، که سالهاست بستر مرا آبستن است،

و من گستاخانه، نه سقط میشوم، نه متولد....
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/2 - 15:25 ·
4
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
نبودنت را پا برهنه قدم میزنم ، با زمین هم کنار نمی آید تاول این انگشت ها …
از اول هم می دانستم کفش تو تنگ است برای تنهایی بزرگ پاهایم !
دیدگاه · 1391/10/30 - 23:57 ·
5
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
ایا میدانید که ... {-36-}{-30-}{-29-}

بروس لی آنچنان سریع و فرز بود که فیلمبرداران مجبور بودند فیلم را به صورت آهسته نشان دهند تا تماشاگران بتوانند حرکات او را درست ببینند،که این برخلاف معمول بود!!!!



الکساندر گراهام بل،مخترع تلفن، هرگز به همسر و مادر خود تلفن نزد،چون آنها نا شنوا بودند!!!



مونالیزا ابرو ندارد!!!



خرس بالغ میتواند همچون اسب بدود!!!



پروانه ها با پاهای خود مزه را احساس می کنند!!!



شتر در هنگام تشنگی می تواند ۹۵ لیتر آب را در هنگام تشنگی بنوشد!!!



زنبور عسل برای تولید۴۰۰ گرم عست که به دست ما میرسد دست کم هشتاد هزار بار از کندو به صحرا می رود که اگر هر بار معادل یک کیلومتر مسافت را طی کند برای به دست آوردن این مقدار عسل باید دو برابر محیط زمین را بپیماید!!!



موش ها به بچه موش هایی که متعلق به آنها نیستند نیز شیر میدهند!!!



مادر آدلوف هیتلرزمانی که او را باردار بود، تصمیم به سقط جنین گرفته بود، ولی به خاطر سخنان و توصیه های پزشک معالجش، از این کار صرف نظر کرد!!!{-28-}{-29-}
دیدگاه · 1391/10/30 - 17:17 ·
6
♥ یلدا♥
1354163738449230_large.jpg ♥ یلدا♥
به پهلو که بخوابد آرام از پشت در آغوش میگیرمش
دستم را روی سینه هایش صلیب میکنم
پایم را میان پاهایش میپیچم و سرم را فرو میکنم میان موهایش
میگذارم نفس گرمم آرام آرام بدود روی پوست عرق کرده اش
و تن داغش غرق شود در آرامش بازوان گشوده ام
به پهلو که بخوابد دنیا برای من تمام میشود . . .
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/27 - 07:21 ·
1
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمانی است که همچنان که تو را میبوسند،
در ذهن خود طناب دار تو را میبافند
دیدگاه · 1391/10/26 - 12:01 ·
6
MONA
MONA
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمی‌رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند, هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به باسنش بزند.

به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوان‌تر میشود.

تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش میکند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم...

پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول میکند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟ حکیم میگوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم, شرط من این هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟

پدر دختر با جان و دل قبول میکند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی می‌خرد و گاو را به خانه حکیم می‌برد, حکیم به پدر دختر میگوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.

پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند...
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
"یکی از بستگان خدا"

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی...

پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد

تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو ... کمتر آزارش بدهد،

صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه... و به داخل

نگاه می کرد ...

در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ...

نداشته‌هایش رو از خدا طلب می‌کرد،انگاری با چشم‌هایش آرزو

می‌کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و

نگاهی به پسرک که محو تماشا بود ، انداخت ...

و بعد رفت داخل فروشگاه ... چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت

کفش دردستانش بود ... بیرون آمد...

آهای، آقا پسر!

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد ...

وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد . پسرک با چشم‌های خوشحالش

و با صدای لرزان پرسید: شما ... خدا هستید؟

نه ... پسرم، من ... تنها یکی از بندگان خدا هستم!

آهان، می‌دانستم که با خدا ... نسبتی دارید!!!
... ادامه
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ