یافتن پست: #پتو

LeilA
LeilA
دیشب پشه خنديد و گفت: آخرش كه چى؟
از سميت گاز هاي زير پتو خبر داري ؟

تا صبح كه نمى تونى سرت رو زير پتو نگه دارى!
Mostafa
Mostafa
نگار
نگار
تو یه روز سرد شلوار گرمت رو می پوشی و می پری تو تختت
بالشت رو درست می کنی، پتو رو می کشی رو خودت
خودت رو اینور و اونور می کنی، یکمم خودت رو می کشی
حسابی که گرم شدی چشاتو می بندی که بخوابی …
یه دفعه می بینی چراغ اتاق رو یادت رفته خاموش کنی!
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
تو یه روز سرد پیجامه گرمت رو می پوشی و می پری تو تختت
بالشت رو درست می کنی، پتو رو می کشی رو خودت
خودت رو اینور و اونور می کنی، یکمم خودت رو می کشی
حسابی که گرم شدی چشاتو می بندی که بخوابی …
یه دفعه می بینی چراغ اتاق رو یادت رفته خاموش کنی!{-15-}
amir hossein
amir hossein
پسره :بیا بریم خونمون
دختره :نه
پسره :بیادیگه
دختره :باشه
پسره :بیابریم تواتاقم
دختره :نه
پسره :بیادیگه
دختره :باشه
پسره :بیابریم زیرپتوم
دختره :نه
پسره :بیادیگه
دختره :باشه
پسره :ببین ساعتم شبرنگه...!!!!!
... ادامه
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
به داداشم گفتم لپتاپمو بده

دو متر کلن از هم فاصله داشتیم

دیدیم نه میتونه پرت کنه نه میتونه سُر بده

آخرش گذاشتش روی یه پتو گفت بکِش از اون ور یه همچین ادمهای

لارجـــی هستیــــم مــــا
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/21 - 23:26 ·
2
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
دو تا نی نی کنار هم خوابیده بودن
پسر به دختر میگه : تو دختلی یا پسل؟
دختر : نمیدونم
پسر : بزال برم زیل پتو
میره ومیاد
... میگه : تو دختلی
دختر : از کجا فهمیتی ؟
پسر : اخه جولابات صولتیه اصن مگه راه دیگه ای هم هست که بفهمی
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/21 - 22:09 ·
صوفياجون
صوفياجون
تو این تابستون همه جای ایران سر روشن کردن کولر درگیری دارن، ما سر بخاری،
دنیا فقط رشت
ıllı YAŁĐA ıllı
23393295126801143766.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
جدیدا پشه های خونمون قابلیت عبور از پتو رو هم بدست اوردن

در حد کریس آنجل!

یکیشون اومد در گوشم گفت..:

ماااااااااااااااااااایند فرییییییییییک...:){-15-}{-15-}
دیدگاه · 1392/05/9 - 23:22 ·
2
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
به داداشم گفتم لپتاپمو بده !
دو متر کلن از هم فاصله داشتیم
دیدیم نه میتونه پرت کنه نه میتونه سُر بده !
آخرش گذاشتش روی یه پتو گفت بکِش از اون ور یه همچین ادمهای
لارجـــی هستیــــم مــــا
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/9 - 01:34 ·
2
๓เรร-รєթเ๔єђ
๓เรร-รєթเ๔єђ
بی تربیتا سلام کردما...
{-9-}{-9-}{-9-}{-9-}{-9-}{-9-}{-9-}{-9-}{-9-}{-9-}
sam
sam
به یارو میگن با بالش جمله بساز میگه رفتم شکارم تیر را زدم به بالش میگند نه این بالش اون بالش میگه من نمیدونم زدم به این بالش یا اون بالش میگند وای ول کن با دشک جمله بساز میگخ من دوشک دارم زدم به این بالش یا اون بالش میگند تو مارا دیوونه کردی با پتوجمله بساز میگه پ تو بودی منا انداختی تودوشک که زدم به این بالش یا اون بالش{-18-}
Mostafa
Mostafa
یه پتوی مستطیل شکل دارم

بعضی وقتا از عرض میوفته رو پام اصابم خراب میشه هی باید Rotate ـش کنم !
Mostafa
Azadeh_Akhlaghi_Photo-14.jpg Mostafa
علی شریعتی – ۳۰ خرداد ۱۳۵۶ – لندن |
Ali Shariati – ۱۹ June 1977 – London | Detail
Mostafa
Azadeh_Akhlaghi_Photo-9.jpg Mostafa
غلامرضا تختی – ۱۷ دی ۱۳۴۶ – هتل آتلانتیک، تهران |
Gholamreza Takhti – ۷ January 1968 – Atlantic Hotel, Tehran | Detail
♥هـــُدا♥
جــدایی (1672).jpg ♥هـــُدا♥
و باز منم که از درد دلتنگی

مچاله می شوم زیر پتو

تمام استخوانهایم تیر می کشد

ترک کردن یاد تو

از ترک اعتیاد هم سخت تر است

غریبه...!
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/19 - 10:46 ·
8
LeilA
LeilA
يك خانم و يك آقا كه سوار قطاري به مقصدي خيلي دور شده بودند، بعد از حركت قطار متوجه شدند كه در اين كوپه درجه يك كه تختخواب دار هم ميباشد ، با هم تنها هستند و هيچ مسافر ديگري وارد كوپه نخواهد شد. ساعتها سفر در سكوت محض گذشت و مرد مشغول مطالعه و زن مشغول بافتني بافتن بود.

شب كه وقت خواب رسيد خانم تخت طبقه بالا و آقا تخت طبقه پايين را اشغال كردند. اما مدتي نگذشته بود كه خانم از طبقه بالا، دولا شد و آقا را صدا زد و گفت:


زن:
- ببخشيد! ميشه يه لطفي در حق من بفرماييد؟
مرد:
- خواهش ميكنم!
زن:
- من خيلي سردمه. ميشه از مهماندار قطار براي من يك پتوي اضافي بگيريد؟
مرد:
- من يه پيشنهاد دارم!
زن:
- چه پيشنهادي؟
مرد:
- فقط براي همين امشب، تصور كنيم كه زن و شوهر هستيم.
زن:
- زن ريزخندي كرد و با شيطنت گفت:
- چه اشكال داره ، موافقم!
مرد:
- قبول؟
زن:
- قبول!
مرد:
- خب ، حالا مثل بچه آدم خودت پاشو ، برو از مهماندار پتو بگير. يه ليوان چائي هم براي من بيار . ديگه هم مزاحم من نشو ........ !
... ادامه
MONA
MONA
من برم..جدی جدی دارم دل درد میگرم.. :(
Mostafa
Mostafa
نکاتـی مهـم برای آمـادگی لازم در برابر زلـزله
Mostafa
Mostafa
ترفندهای عکاسی از نوزاد در منزل !
ebrahim
ebrahim
یک خانم خوشگل و یك آقاهه كه سوار قطاری به مقصدی خیلی دور شده بودند، بعد از حركت قطار متوجه شدند كه در این كوپه درجه یك كه تختخواب دار هم میباشد، با هم تنها هستند و هیچ مسافر دیگری وارد كوپه نخواهد شد.
ساعتها سفر در سكوت محض گذشت و مرد مشغول مطالعه و زن مشغول بافتنی بافتن بود. شب كه وقت خواب رسید خانم تخت طبقه بالا و آقاهه تخت طبقه پایین را اشغال كردند.
اما مدتی نگذشته بود كه خانم از طبقه بـالا، دولا شد و آقاهه را صدا زد و گفت: ببخشید! میشه یه لطفی در حق من بفرمایید؟
مـرد: خواهش میكنم!
زن: من خیـلی سردمه. میشه از مهماندار قطار برای من یك پتوی اضافی بگیرید؟
مرد جواب داد: من یه پیشنهاد بهتر دارم!
زن: چه پیشنهادی؟
مرد: فقط برای همین امشب، تصور كنیم كه زن و شوهر هستیم.
زن ریزخندی كرد و با شیطنت گفت: چه اشكال داره، موافقم!
مرد: قبـول؟
زن: قبـول!
مرد گفت، خب، حالا مثل بچه آدم خودت پاشو، برو از مهموندار پتو بگیر. یه لیوان چائی هم برای من بیـار{-18-}
دیدگاه · 1392/02/11 - 22:29 ·
4
♥هـــُدا♥
i_could_dream_by_sandymanase_d4lsxxl.jpg ♥هـــُدا♥
باردارم!

فهمیدنش کار سختی نیست،

همین که صبح با کلافگی کنده می شوم از تخت،

همینکه بشقاب غذای جلوی رویم دلم را زیر و رو می کند،

همین که هوای تازه ی دم صبح به جای اکسیژن خفگی می ریزد توی گلویم،

می فهمم کاسه ای زیر نیم کاسه است...

همین که نیمه های شب انار می گذارم توی سینی می آیم می نشینم وسط خالی اتاق،

کارد فرو می کنم توی دلش، خون که فواره می زند میلم ته می کشد،

می فهمم کاسه ای زیر نیم کاسه است...

همین که توی این روزهای آفتابی جوراب های بلند پشمی راه راه آبی، سفید می پوشم

و با پتویی روی دوش لخ لخ کنان مسیر آشپزخانه تا کاناپه را می روم و می آیم

و لیوان چای توی دست هایم

پر و خالی می شود،

می فهمم کاسه ای زیر نیم کاسه است...

زیاد سخت نیست فهمیدن اینکه باری دارید توی دلتان.

نیازی نیست که شکمتان زیاد بالا بیاید تا حسش کنید،

صدای قدم های یک تازه وارد که پا می گذارد توی خصوصی ترین حریمتان

و با مشت می کوبد به جداره ی دلتان،

آنقدر بلند هست که به سادگی شنیده شود...

نمی دانم چند ماه انتظار لازم است برای گذاشتن بارم به زمین،

فقط می دانم دارم زیر این بار له می شوم...

سنگ هایتان را
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/6 - 22:48 ·
6
ebrahim
ebrahim
اين بار فصل كوچ نمي توانيم آنجا بياييم . در برنامه ي ما نيست . بالاخره روزي يك عكس از تو خواهم گرفت
كه همه بتوانند ببينند . سال ديگر به جاي ديگر مي رويم. من نمي خواهم بروم . مي ترسم دوباره ديواري بكشيم
كه نتوانيم از زير آنها پتوها را بيرون بياوريم . هر بار كه كپه اي ماسه م ي بينم مي خواهم روي آن بيافتم و به
آسمان نگاه كنم و هيچ چيز نبينم. تو را هم كه هميشه همه جا م يتوانم پيدايت كنم.پایان قسمت هشتم و اتمام
امید وارم خوشتون اومده باشه.
... ادامه
صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ