یافتن پست: #پدر

zahra
zahra
zoolal
zoolal
ﻣﻌﻠﻢ : ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﯼ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟
دختر: ﻋﺮﻭﺳﯽ
ﻣﻌﻠﻢ : ﻧﺨﯿﺮ ﻣﻨﻈﻮﺭﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﭼﻜﺎﺭﻩ ﻣﯿﺸﻮﯼ ؟ |:
دختر:عروس
ﻣﻌﻠﻢ : ﻣﻨﻈﻮﺭﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﯼ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟ |:...
دختر: شوهر میکنم
ﻣﻌﻠﻢ : دختر جان، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﭼﻪ
ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ؟ |:
دختر:داماد ﻣﯿﺎﺭﻡ
ﻣﻌﻠﻢ : ﻟﻌﻨﺘﯽ ، ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﯽ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ؟ |:
دختر : ﻧﻮﻩ !!!!!!
دختر ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/20 - 22:19 ·
6
bamdad
bamdad
سلطان غم ها پدر
سلطان قلب ها مادر
.
.
.
.
.
.
.
.
.
رسواي عالم عمه ی لامصـــب

{-7-}
...
...
مادرم را
هرگزندیدم پروازکند...!
زیرابه پایش
من رابسته بود
پدرم را
وهمه زندگیش را...!
دیدگاه · 1393/02/18 - 14:46 ·
1
zahra
zahra
به بابام میگم اگه من بمیرم چیکار میکنی؟!
میگه بی سر و صدا تو باغچه خاکت میکنم یارانت قطع نشه!!
یعنی ی تعریف جدید از عاطفه پدری ارائه داده هااا
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/18 - 09:02 ·
6
zahra
zahra
همیشه پدرها به پسرشون به عنوان یه فرصت دوباره نگاه می کنن

برای جبران کارایی که خودشون نتونستن بکنن !

.
دیدگاه · 1393/02/15 - 08:54 ·
1
zahra
zahra
از پدران و مادران عزیز خواهشمندیم به ما نگید تنبل !

ما در حالت صرفه جویی در مصرف انرژی هستیم !

.
دیدگاه · 1393/02/15 - 08:37 ·
1
Majid
Majid
بهترین راه ابراز عشق
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود».
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند.پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:26 ·
Majid
Majid
یک روز لوبیا به نخود گفت:"زن من می شی؟!"

نخود از خجالت قرمز شد و گفت:" خدا مرگم بده! این چه جور خواستگاری کردنه؟!"

لوبیا گفت:"ای بابا! مگه چه کار باید بکنم؟!"

نخود گفت:" نه سلامی ، نه علیکی!"

لوبیا به خود امد و گفت:"ببخشید.سلام علیکم! زن من می شی؟!"

نخود گفت:" دِ بیا! این چه جور خواستگاری کردنه؟!"

لوبیا گفت:" ای دفعه اشکالش چی بود؟"

نخود تکانی به سرو گردنش داد و گفت:" ننه ای، بابایی، کس و کاری نداری که بیاری

خواستگاری؟"

چشم های لوبیا از اشک خیس شد و گفت:" تمام افراد خانواده ام در یک جنگ نابرابر به

دست ادم های شکم گنده کشته و خورده شدند."

نخود گفت:" حالا گریه نکن! چون این بلا هم بر سر پدرو مادر من اومده."

لوبیا گفت:" تسلیت عرض می کنم.حالا بعد از همه این حرفا زن من می شی؟"

نخود در حالی که به اسمان نگاه می کرد، گفت:"یک نخود تنها به هیچ دردی

نمی خوره،جز اینکه زن یک لوبیای تنها بشه."

لوبیا گفت:" واسه من شعر نگو! زن من می شی یا نه؟"

نخود لبخندی زد و گفت:" با اجازه نویسنده و خواننده های این قصه :

بله!"خیال باطلنیشخند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:19 ·
Majid
akserver.ir_13929698361.jpeg Majid
سال های سال بود که دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم

زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک،

با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و کار به جایی

رسید که از هم جدا شدند.


از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد،

مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:

من چند روزی است که دنبال کار می گردم،

فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید،

آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟


برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم.

به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است.

او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه

ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .


سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:

در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا

دیگر او را نبینم.


نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:

من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟


نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:

نه، چیزی لازم ندارم !


هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت،

چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود.

نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.


کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:

مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟


در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور

ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای

کندن نهر معذرت خواست.


وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته

و در حال رفتن است.


کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر،

از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.


نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:10 ·
Majid
438892_TFlM9Thn.jpg Majid
با اصرار از شوهرش می خواهد که طلاقش دهد.


شوهرش می گوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم.

از زن اصرار و از شوهر انکار.

در نهایت شوهر با سرسختی زیاد می پذیرد، به شرط و شروط ها.

زن مشتاقانه انتظار می کشد شرح شروط را.

تمام 1364 سکه بهار آزادی مهریه آت را می باید ببخشی .

زن با کمال میل می پذیرد.

در دفترخانه مرد رو به زن کرده و می گوید حال که جدا شدیم

. لیکن تنها به یک سوالم جواب بده .

زن می پذیرد.

چه چیز باعث شد اصرار بر جدایی داشته باشی و به خاطر آن حاضر


شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم


انداختن را بزنی .



زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟

مرد با آرامی گفت :آری .

زن با اعتماد به نفس گفت: 2 ماه پیش با مردی آشنا شدم که از هر لحاظ


نسبت به تو سر بود.از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او ،


تا زندگی واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.



مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست.

زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت. وقتی به مقصد رسید


کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد.نامه ای در کیفش بود . با تعجب بازش کرد .



خط همسر سابقش بود.نوشته بود: فکر می کردم احمق باشی ولی نه اینقدر.

نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده

کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد.


برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.شماره همسر جدیدش بود.

تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی.

پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد.

صدا، صدای همسر سابقش بود که می گفت : باور نکردی؟، گفتم فکر




نمی کردم اینقدر احمق باشی . این روزها میتوان با 1 میلیون تومان مردی

ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شر زنان با مهریه های سنگینشان

نجات یابند!{#emotions_dlg.e4}
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:02 ·
ıllı YAŁĐA ıllı
5eeef5c07bb050eb4b58c0879ea37185.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
atefe
atefe
ﭼﻨﺪ ﺩﺭﻭﻍ ﺭﺍﯾﺞ توی جوامع ما ایرانیها هست که عبارتند از:

۱: ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﻋﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ!
۲: ﻫﻤﻪ ﺍﺩﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻥ!
۳: ﭘﻮﻝ ﮐﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻧﻤﯿﺎﺭﻩ!
۴: ﻋﻠﻢ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺛﺮﻭﺗﻪ!
۵: ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ چی، ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ!
۶: ﺗﻦ ﺁﺩﻣﯽ ﺷﺮﯾﻔﺴﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺁﺩﻣﯿﺖ, ﻧﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﻧﺸﺎﻥ ﺁﺩﻣﯿﺖ!
۷: ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﻣﯿﺮﺳﯽ!
۸: ﭘﻮﻝ ﭼﺮﮎ ﮐﻒ ﺩﺳﺘﻪ!
۹: ﭘﺪﺭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ یک ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻥ!
۱۰: ﺧﺪﺍ ﺍﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ!
۱۱: ﺑﭽﻪ ﺩﺧﺘﺮ ، ﭘﺴﺮﺵ ﻓﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭ
.و اما 12: دروغگو دشمن خداست
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/13 - 11:02 ·
4
sam
sam
بازم عشق اول امیرتتلو با اهنگ فوق العادش:
مرسی ، وقتی که نداشتم به خیلیا حسّی ، انرژیا رسید
مرسی ، حتی از گِلِگیا مرسی ، ممنون
مرسی ، وقتی که نداشتم به خیلیا حسّی ، انرژیا رسید
مرسی ، حتی از گِلِگیا مرسی ، هرچی از دلت میاد بده بیاد انرژیات رسید

هه ، باورم نمیشه همه باهام خوبن ، منی که یه سربار واسه بابام بودم
باورم نمیشه باهام عکس میندازن هی ، همه جا آهنگا که من میسازمه
من ، همیشه تنها بودم ، همیشه استرس داشتم همه جا حتی اونور
همیشه ، نگرانِ کارا و حرفامونم ، همیشه ، به دور از همه جمعا موندم
دعوا اونقد داشتیم اونقد بد راه اومد این روزِگار با ما ، ما موندیم سرپا اونوقت
همیشه چشا قرمز دستامون یخ ، اَه ، وقتامون کم میومد درسامون سخت
همیشه حواسم به خرج کردنم بوده امید دارم حتی وقتی فقط چند برگ ازم مونده
همیشه گفتم واسه برگشتنم زوده ما تا تَش هستیم دستِ حق هم بدرقم بوده ، با اینکه مسیرامون بد بدرقم بوده
همیشه آماده ، نگران مضطرب ، حواس جمع ، با همه راه اومدم
اما بازم اونا که دوسَم داشتن ، آخرش واسه گنده شدن تو محل ، منو با چاقو زدن ، آدما چه بد بار اومدن
همیشه آماده بودم ، که هرچی دارم و آنن یه جا باهم بدم ، من یه عالَم گِلَم ، یه عالم حرفم بذا بازم بگم
همیشه تَشو دیدم ، نمونده هیچ چیزی که بخوان یادم بدن ، نمونده حتی واسم دلم ، دیگه نمیشه گفت آدم به من

اما مرسی ، وقتی که نداشتم به خیلیا حسّی ، انرژیا رسید
مرسی ، حتی از گِلِگیا مرسی ، حتی از گِلِگیات مرسی به من انرژیات رسید

یادمه که انقدِ بد بودش همه چی ، مادرم هَمَش عینه یه مَرد کار میکرد
جُفت چشامم تا حدِ مرگ خار دیدن که میشینم اینجوری شعرای درددار میگم
از بچگی میگفتم که حالا چی تو راهته ، میفهمیدم بابام ۲ ساعت واس چی توالته
میدونستم رویاهام بعیدن با این پول ، بچه بودم ، ولی بد حالیم بود
پدرم اما خدایی مَرد بود ، واسه ما بد بود ، ولی تو محل بهترین آدم بود
بینِ همسایه ها محبوب ، یه مَردِ واقعاً خوب
هرچند نذاشته واسم پول و نمونده هیچ چیزِ خاص از اون ، ولی خُب بازم بود
میزد از خوراکِ خودمون از شیکم میکم و راحت ، از خیلی از چیزای دیگَم میکَند
خودمون نون نداشتیم نگرانِ این و اون بود ، اون موقع ما نمیفهمیدیم داشت چی جمع میکرد
خلاصه نه پولِ کسی رو خورد نه ، سَرِ سفره نفرین و نحسی آورد
هرچیَم داشت حال به این و اون میداد ، آخ
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/12 - 18:40 ·
3
bamdad
bamdad
مي روي بعد تو پاي سفرم مي شكند
مهره به مهره تمام كمرم مي شكند

مرگ مي آيد و در آينه ها مي بينم
زندگي مثل پلي پشت سرم مي شكند

چار ديوار اتاق از تو و عكست خالي ست
يك به يك خاطره ها دور و برم مي شكند

من كه مغرورترين شاعر شهرم بودم
به زمين مي خورم و بال و پرم مي شكند

نقشه ها داشت برايم پدر پيرم ...آه
بغض من پاي سكوت پدرم مي شكند

هيچ كس مثل تو در سينه ي خود سنگ نداشت
بعد از اين هرچه كه من دل ببرم مي شكند

مي تراود مهتاب و غم اين خفته ي چند
خواب در پنجره ي چشم ترم مي شكند

{-150-}
bamdad
bamdad
مادرم را هیچوقت ندیدم که پرواز کند

زیرا به پایش

من و برادرم را بسته بود

و پدرم را

و همه زندگیش را.........

{-41-}
دیدگاه · 1393/02/11 - 22:21 ·
8
Mostafa
Mostafa
بچه ها کلیک رو تبلیغ یادتون نره
zahra
zahra
دیروز رفتم دندونپزشکی اینقدر بی حسی زد که یه چشمم اصن نمی دید

ارتباط با دست راستم قطع شده بود و کلا قطع نخاع شدم

اونوقت این دندون لامصب هنو حس داشت

وقتی می خواستن دندونم رو بکشن پدر جدم اومد نوک دماغم

بی حس که نشد هیچی فک کنم احساساتیش کردن !
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/11 - 09:02 ·
3
zahra
zahra
طرف سوسک ببینه با دعای پدر و مادر از تو کما در میاد،
بعد مینویسه :
به من دل نبند وحشی تر از اونم که رامم کنی
مگه بوفالوئی که رام نمیشی لامصــــــب؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/11 - 08:52 ·
1
zahra
zahra
غمگـــینم
+
+
+
مـانند پدری که بـه او سـبد کـالا تعـلق نگرفـته است
دیدگاه · 1393/02/11 - 08:50 ·
1
hamed
nice-young-couple-smiling.jpg hamed
چند تا دوسم داری ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم…

ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟

چون قوی ترین و بزرگترین عددیه که میشناسم … دقت کردی که قشنگترین و

عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین ؟ ماه یکیه … خورشید یکیه … زمین یکیه … خدا یکیه …

مادر یکیه … پدر یکیه … تو هم یکی هستی … وسعت عشق من به تو هم یکیه …

پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم. فقط یکی!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/9 - 15:44 ·
7
bamdad
bamdad
یه دختر خوب هیچوقت زودتر از اینکه از شیر بگیرنش عاشق نمی شه !
یه دختر خوب بیشتر از 3 ساعت توی حموم نمی مونه !
یه دختر خوب وقتی بلد نیست رانندگی کنه چرا باید زور بزنه و با کل پسرا کل کل کنه !
یه دختر خوب تو روی مامانش وانمیسته و به خاطر قراری که داره ( و سرکاره ) ده هزار تا دروغ نمی گه !
یه دختر خوب از مثلاً 6 ساعت وقت کلاس خودش 5 ساعتش رو نمی پیچونه !
یه دختر خوب یواشکی دست تو جیب باباش نمی کنه !
یه دختر خوب دستمال دماغ باباشو برنمی داره بندازه رو سرش مثل روسری !
یه دختر خوب با همسایشون که خوشگل تره لج نمی كشه !
یه دختر خوب به خاطر پوست و رنگ بدنش باباشو اونقدر تو خرج نمی اندازه !
یه دختر خوب وقتی از ترانه های خارجی هیچی حالش نمیشه مجبور نیست که واسه کلاس اونا رو گوش بده !
یه دختر خوب توی قرار با پسر زورکی کلاس نمیاد و پدر کارمند بیچاره اش رو مدیرعامل و رئیس قلمداد نمی کنه !
یه دختر خوب وقتی از پسری خوشش اومد و داشت از حسودیش می ترکید هزارتا عیب و ایراد روی پسر نمی زاره !
یه دختر خوب شب زود نمی خوابه که صبح زود بیدار بشه که بتونه صافکاری و نقاشی کنه !
یه دختر خوب برای اینکه مورد توجه قرار بگیره اسمشو عوض نمیکنه (صغری : هانی ، کبری : شانی ) !
یه دختر خوب هیچوقت از دماغ فیل نمی افته !
یه دختر خوب توی مسافرت به خاطر کسی که روش کلید کرده ، باباشو توی منگنه قرار نمیده که بابا تندتر برو!
یه دختر خوب عکسهای پسر خوشگلا مانند حمید گودرزی ، شادمهر عقیلی ، محمدرضا گلزار و جدیداً هم مد شده گروه ضد بازیرو به در و دیوار اتاقش نمی زنه !
یه دختر خوب وقتی لباس آنچنانی برای خودنمایی توی عروسی نداره از همسایه و اقوام قرض نمی کنه!
یه دختر خوب لباش رو جمع نمیکنه تا دهان گشادش غنچه دیده بشه و بعد نتونه حرف بزنه و به ساسی مانکن بگه شاشی مانکن !

{-105-}
poone
poone
دیدید این فیلمارو که بچه گم میشه وقتی پدر مادرش پیداش میکنن

نیم ساعت تو بغل همدیگه گریه میکنن

والا ما که بچه بودیم گم که میشدیم

بعد از اینکه پیدامون میکردن نیم ساعت کتک میخوردیم :|{-15-}
صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ