چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست/سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید/تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست/که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب/بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود/رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من/خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم/گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند/که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب/که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند/فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
#حافظ
غزل شماره ۲۲
این بار تمام کلماتم فــریاد بود؟!
1391/11/25 - 11:45شنیـدی رفیق ؟!
و در آخــر پســرک قصهـ امـ
گریهـ نکن ...؟!
مگــر نشنیــدی؟!
جــواب تمــام اشکــهایمان فقط یک جملهـ شد :
" قسمت هم نبــودید "
و آنها بودند که قلم خودخواهی را در دست گرفتند
بر روی تمام آرزوهای قشنگمــآن پرده ای مشکی آویختند :
و خودخواهی خود را بر گردن تقدیر انداختند...
خــدای من هیچگــآه شمـآ را نخواهد ببخشیـد...
ولی تقدیر آن قدر ها هم بی رحم نیست
درست است که تو را مجبـور به زندگانی با دخترکی کرد که من نبودمـ
ولــی عشقت را یادت را خاطراتت را
حتی مرگــ هم نخواهد توانست از قلبم پاک کند...
سه نقطهـ ... و دیگــر هیچ نمیگویم کهـ
این بزرگترین اعتراض دل من است...
آیــا دستــی هست که اشکهای رنگ شفق من را
از گونه هایم پاک کند...!؟!
+ از قدیم گفتن هر اومدنی یه رفتنـی داره...
من خیلی وقت پیش از دنیــا رفتمـ
فقط محکومم به نفس کشیدن...
بهتره از این دنیای مجازی هم برمـــ...
دوستـان :
دلمـ بهـ کمـا رفتهـ و برنگشته است...
برای مردنش دست بهـ دعـاشوید...
برای مردنم کسی را خبر نسازید
نمیخواهم پدر برهم زند چشمان بازم را!
نمیخواهم مادر ببیند سختی جان کندم را!
نامه ای نوشتم که گر افتد به دست خواهرم از دل کشد آهی
وگر افتد به دست دلبرم اشکش فرو ریزد...
مادر:اگر رفیق مهربانی روزی آمد سراغ من..
بگو فرزندم به ناکامی جان داد ...
و تا آخرین لحظه به سختی سخن میگفت:
خداحافظ عزیزانم
خداحافظ !
خداحافظ! !!!
کپی ممنوعه
1391/11/25 - 11:45