یافتن پست: #پشت

bamdad
bamdad
پشت سرم حرف بود…

حدیث شد…

می ترسم آیه شود !

سوره اش کنند به جعل !

بعد تکفیرم کنند این جماعت نا اهل
دیدگاه · 1393/02/19 - 10:15 ·
5
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست . . .
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
سلامممممممممممممم
مخلص همه خوبین؟
...
...
درخیال دیگری میرفت
ومن چه عاشقانه
کاسه آب پشت سرش خالی میکردم!
{-60-}
دیدگاه · 1393/02/18 - 13:05 ·
2
...
...
پشت این بغض بیدی لرزان نشسته
که خیال میکرد
بااین بادهانمیلرزد!{-60-}
دیدگاه · 1393/02/18 - 12:55 ·
hamnafas
hamnafas
گاهی پای کسی میمانی



که نه دیدی اش .... نه میشناسی اش



فقط حسش کرده ای .... تجمسمش کرده ای



پشت هاله ای از نوشته های مجازی روی پیج مجازی اش



که هر روز میخوانی و در جوابش میگویی



لایک ...
... ادامه
...
...
ıllı YAŁĐA ıllı
7تاحمدبه نیت سلامتیت خوندم..
من خودم خیلی میترسم خوانواده خودم آب میپره توگلوشون سرفه میکنن دست وپاموگم میکنم میرم سریع آب میارم میزنم پشتشون...
حمدوآیت الکرسی میخونم تابرطرف شه ایشالا..
Mohammad
65605_QASSdT8G.jpg Mohammad
یه شب مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه،
دره به دره
صحرا به صحرا،
اون جا که شبا
پشت بیشه‌ها
یه پری می‌آد
ترسون و لرزون
پاشو می‌ذاره
تو آب چشمه
شونه‌می‌کنه
موی پریشون...

یه شب مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره
ته اون دره
اون‌جا که شبا
یکه و تنها
تک‌درخت بید
شاد و پرامید
می‌کنه به ناز
دس‌شو دراز
که یه ستاره
بچکه مث
یه چیکه بارون
به جای میوه‌ش
سر یه شاخه‌ش
بشه آویزون...

یه شب مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره
از توی زندون
مث شب‌پره
با خودش بیرون،
می‌بره اون‌جا
که شب سیا
تا دم سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار می‌کشن
تو خیابونا
سر میدونا:
عمو یادگار!
مرد کینه‌دار!
مستی یا هش‌یار
خوابی یا بیدار؟

*

مست ایم و هش‌یار،
شهیدای شهر!
خواب ایم و بیدار،
شهیدای شهر!
آخرش یه شب
ماه می‌آد بیرون،
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون
رد می‌شه خندون...

یه شب ماه می‌آد
یه شب ماه می‌آد

Mohammad
65605_Rdzfh1q5.jpg Mohammad
با صدای بی‌صدا،
مث یه کوه، بلند،
مث یه خواب، کوتاه،
یه مرد بود، یه مرد!

با دستای فقیر،
با چشمای محروم،
با پاهای خسته،
یه مرد بود، یه مرد!

شب، با تابوت سیاه
نشس توی چشماش،
خاموش شد ستاره،
افتاد روی خاک.

سایه‌ش هم نمی‌موند
هرگز پشت سرش،
غم‌گین بود و خسته،
تنهای تنها!

با لب‌های تشنه
به عکس یه چشمه
نرسید تا ببینه
قطره... قطره... قطره‌ی آب... قطره‌ی آب!

در شب بی‌تپش،
این طرف، اون طرف
می‌افتاد تا بشنفه
صدا... صدا... صدای پا... صدای پا!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/16 - 14:05 ·
4
Majid
Majid
.
ﮔﺎﻫﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺱ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺍﺯﻫﻤﺎﻥ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﺗﻮ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ : ﻣﮕﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻬﺖ ﻧﺮﺳﻪ …

.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:12 ·
1
Majid
Majid
دیگر بازی بس است

بیا شمشیرها را کنار بگذاریم

دستهایمان را بشوریم و چیزی بخوریم

اما چرا دست های تو خونیست و پشت من می سوزد ؟

... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:07 ·
Majid
Majid
به شلوغی دورم نگانکن رفیق..پشتم خیلی خالیه..
دیدگاه · 1393/02/15 - 08:53 ·
Majid
Majid
شوالیه ای به دوستش گفت: بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا

سکنی دارد. می خواهم ثابت کنم که خداوند فقط بلد است که از ما چیزی

بخواهد، در حالی که خودش برای سبک کردن بار ما کاری نمی کند.

دیگری گفت: خوب، من هم می آیم تا ایمانم را نشان دهم. همان شب به

قله کوه رسیدند... و از درون تاریکی آوایی را شنیدند که گفت: سنگ های

روی زمین را بر پشت اسبان تان بگذارید!!!

شوالیه اول گفت: دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، می خواهد بار سنگین تری

را هم با خود ببریم! من که اطاعت نمی کنم. اما شوالیه دوم به دستور آوا

عمل کرد.
وقتی پای کوه رسید، سپیده دم بود، و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ

های شوالیه پارسا تابید: الماس های ناب بودند که می درخشیدند!!!

استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:51 ·
Majid
Majid
عاشق خجالتی
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زن
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:25 ·
1
Majid
Majid
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند.

بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء

خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت

پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد. هر روز مردی

گو‍ژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او

تشکر کند می گفت: «کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام

دهید به شما باز می گردد


این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده

شد. او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان

می آورد. نمی د انم منظورش چیست؟


یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او

خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت،

اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که میکنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور

انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و

حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت


آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که

نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه،

تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت


مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم.

در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم.

ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان

به من داد و گفت: «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم

زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری


وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی

برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او

نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد. به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان

روزانه مرد گوژ پشت را دریافت


هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم

به ما باز میگردند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:08 ·
1
Majid
438892_0kI0ArkO.jpg Majid
شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده

بود. شب عید هنگامی که پل از ادارهاش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که

دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که

رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"


پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".


پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری،

بدون این که دلاری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..."


البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که

ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به

لرزه درآورد:

" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."


پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو

ماشین یه گشتی بزنیم؟"


"اوه بله، دوست دارم."


تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق

می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟"


پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به

همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما

پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید."


پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و

تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود.


سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :" اوناهاش، جیمی،

می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده

و او دلاری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم

داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب

عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی."


پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه

را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او

نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:05 ·
Majid
438892_T2BcOaQf.jpg Majid
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻪ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻗﺼﺎﺏﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺳﭙﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ

ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺷﺪ.


ﺣﺎﺝ ﺭﺣﯿﻢ ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ. ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺗﺎ ﺻﺒﺞ

ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﺤﺮ ﮐﺮﺩﻡ؛ ﻫﻤﻪﺍﺵ ﺧﻮﺍﺏ ﭼﺎﻗﻮ ﻣﯽﺩﯾﺪﻡ.


ﺻﺒﺢ ﻗﺼﺎﺏ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺏ ﺁﻭﺭﺩ؛ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﺷﮏ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﻪ


ﺳﻤﺖ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻊ ﺑﻊﮐﺮﺩﻡ.

ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥﭼﺎﻗﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﺿﺎ، ﭘﺴﺮﺵ، ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺖ

ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺎﯾﺪ ﻗﯿﻤﺖ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﯿﺴﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ.


ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺢ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﻗﻀﺎ ﻣﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ.

ﺣﺎﻝ ﻫﻢ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺧﺮﯾﺪ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ

ﻣﻦ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻﻫﺎ ﻣﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ.

ﺍﻣﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻗﺼﺎﺏ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ. ﻫﻮﺍﯼ ﻣﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﻢ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ.


ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﮐﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩ.

ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﻗﺼﺎﺏ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ

ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ


ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﺳﺐﻫﺎﯼ ﺭﻭﺳﯽ ﮐﻪ ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ، ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻮﯾﻢ

ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺍﺭﺯﯼ ﺑﺮﺍﯼﻣﻤﻠﮑﺖ!

ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﺸﻮﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﮑﻨﻢ.


ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺷﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ.

ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﻫﻮ ﺍﺳﺖ. ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ

ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ.

ﻣﺎﺩﺭ! ﺩﯾﮕﺮ ﺯﯾﺎﺩﻩ ﻋﺮﺿﯽ ﻧﯿﺴﺖ.


ﺳﻼﻣﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﻢ


ﺑﺮﺳﺎﻥ؛ ﺑﻪ ﺳﮓ ﮔﻠﻪ ﻫﻢ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﺎﻥ.خنده
... ادامه
رضا
رضا
اگر تو خیابون دیدین خانم یا آقایی دارن قدم میزنن یه بچه کوچولو جلوتر یا پشت سرشون داره تاتی میکنه بدونین بصورت وایرلس بهشون متصله {-7-}
دیدگاه · 1393/02/14 - 22:23 ·
8
ıllı YAŁĐA ıllı
tf6fan870pew9zg3vbch.jpg ıllı YAŁĐA ıllı


( ) {-130-} یعنی عاشقشم {-137-}



خانومیِ پشت میزی

نشستیُ هی کشته میدیُ

توی زنگ تفریحم

آویزونیم بهت مثه جا کلیدی



نه دیگه پا نمیدی

توی دلت ما رو راه نمیدی

دل سرد مثه یزیدی

ولی بازم واسم عزیزی



روسری رو میری عقب تو

ما داغ می کنیم مثه آدابتور

دورُ برت هست آدم پر

بپا نخورمت مثه آدمخور



پرت میکنه حواسمون خوشگله کلاسمون

هست نازُ مهربون خوشگله کلاسمون

چشماش رنگ آسمون خوشگله کلاسمون

هی کنار من بمون خوشگله کلاسمون



پرت میکنه حواسمون خوشگله کلاسمون

هست نازُ مهربون خوشگله کلاسمون

چشماش رنگ آسمون خوشگله کلاسمون

هی کنار من بمون خوشگله کلاسمون



چِشَم به درِ کلاسه تا تو بیای

قبل خودت بوی عطرت میاد

آخه میدونی که میدی کشته زیاد

با اون موی بلندتو چِشِ سیات



همه نگاها که شده خیره بهت

دلِ همه کلاس انگار گیرِ بهت

همه کَنه شدن نمیکنن ولت

اینا نمیدونن تو هم سنگ دلت



پاک کردی ما رو تو حواس پرت

پسرا کشیدن برات صف

از دور که میزنه لبات برق

دل منم میره برات ضعف



پرت میکنه حواسمون خوشگله کلاسمون

هست نازُ مهربون خوشگله کلاسمون

چشماش رنگ آسمون خوشگله کلاسمون

هی کنار من بمون خوشگله کلاسمون



خانوم نه پا میدی نه دست

حَدَقَل یه نگا بنداز از قصد

وای خانومی انگاری از دست تو ما خنگ شدیم

کاش تخته مثه تو جالب بود حالا یه چیزی من حالیم بود



میدونم دوس داری بم فوش بدی

ولی تقصیر خودتِ خوشگلی

تو کلاس بیدارم فقط به خاطر شما

رک بگم نبینمت مغزم میره کما



خوشگلِ دانشگاه، مشکلِ داشتنت

وای چقد قشنگه اون مانتوی کوتاه به تنت

خوشگلِ دانشگاه مشکل داشتنت

وای چقد قشنگه اون مانتوی کوتاه به تنت .
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
Noosha حرفــــــهای پشتــــ سرم حرفـــ نیستـــ ..... عقدست
دیدگاه · 1393/02/14 - 21:07 ·
8
صوفياجون
صوفياجون
سلوووووو چقد این اندیشه سبز خزر مزخرفه خدایاااااا نزدیک چن ساعته نت دفتر قطعه و ما چن ساعته پشت خطش در صف انتظاریم :( :( حرصمو درآورد مخصوصا وقتی میگه از اینکه صبورانه منتظر هستین مچکریم :( :(
2 دیدگاه · 1393/02/14 - 16:14 توسط Mobile ·
10
Morteza
Morteza
اینم یه دیس لاو از اهنگای البوم نظر بدید لطفا

ببین عزیزم
یادته بهم میگفتی بازیچه بودی واسه تفریحم ؟
ولی الان اینو من بهت میگم
بازیچه ای واسه تفریحم
اینو واسه اونایی میخونم که بازیچه ی دست اینو اون میشن

حیف خدا از این روزگار من
که نتای گیتار رفتن روی فاز غم
باشه من بد ، اصلا فدای سرت
انگار روزگار سخت فقط برای منه
که تو خوش باشی ، منم از غم بگم
تو که خوشحال میشی وقتی پشتم بد میگن
گلم فکر نمیکردم پشت رو شی
واسش ذوق مرگ میشی آره پشت گوشی
من که عکسم قاب بود گوشه ی اتاقت
دیدم انداختیش تو سطل زباله
ای دل اونکه میگفت فقط تورو داره
اونم شبا به یاد یکی دیگه ای بیداره
وقت رفتنت داشتم حسرت به چشم
الان پیش اونی به من میگی حسرت بکش
نمیدونی ، نه نمیدونی
تو که می گفتی تا تهش پیشم میمونی
باشه حالا بخند ، تو که درکم نداری
کاش میشد دستاتو توی دستم بزاری
درست مثل قدیما که خیلی دوستم داشتی
تو الان شعر نفرتو رو سینم کاشتی
همه دارن میگن که تو چقدر تغییر کردی
تو که عشقو جلو خودم تعبیر کردی
اما الان میگی واسه شروع خیلی دیره
رضا جلو چشات ، آره میزاره میره

نگیر سراغ از چشم گریون دل داغون
عمرمو دادم زندگیم سوخت اشتباه بود
داغ رو سینم بد میسوزونه رد میشی آروم
این عاشق دیوونه چشم به رات بود
میرم عزیزم من که از عشقت خیری ندیدم
نبین اشکامو از زمونه از خودم دلگیرم
بی ستارس شبای تار آسمونم
خستم از این دنیا دیگه بریدم

داری میخندی ؟ به این روزگار من ؟
کاش صدا خندت میشد آره زیر صدای من
اشکام چکید رو عکسای دو نفره
تو هم بد بگو پشتم پیش همه
تو که رفتی ، منم پر از استرسم
اما گریه نکن تو با قصه ی من
بخند ، به این روزای سختم
یه روز میشه میای سر سنگ قبرم
بخند ، خنده هام مال خودت
همه خوشی های زندگیم مال توئه
باهات پایه بودم همه جوره تو روزای بدت
دیگه منو میخوای چیکار ؟ همه هستن دورو ورت
همه دارن میگن سرت چقدر شلوغه
کاش میشد بگی اینا همش دروغه
میگن تو روزای بدت منو یادت میاری
کسی هست که سرتو روی شونش بزاری ؟
آره بزار قلبت انقدر آروم باشه
من که رفتم اصلا بی آبرو باشه
هرچی خدا بخواد ، هرچی قسمت باشه
اصلا بزار یکی دیگه توی قصه ت باشه
من که نبودم واست فرد ایده آلی
ولی رو اون یکی عقیده و ایده داری
تو که رفتی ، ازم فاصله داری
یادت باشه فقط توی خاطره هامی

نگیر سراغ از چشم گریون دل داغون
عمرمو دادم زندگیم سوخت اش
... ادامه
Morteza
Morteza
اخرین اهنگ البومم به سلامتی ضیط شد اینم متنش


این سیگارایی که من می کشم همون اشکایی که نمی تونم بریزم

نسخ که می شم هفت هشتا در میون نفس می کشم

روز ندارم یعنی شبم می شه شب و با یه سری هله هوله تلف می شه وقت

فاصله که می گیره این لب با لب پشت بند هم روشن می شه نخ با نخ

دنیای بی ناموس هم هی جفت شیش میاره این غم نرفته پشتیش میاد

یه رفیق دارم که جینگ خودمه جدا از اینایی که ریخته دورم زیر پا له می شه

با لباس سفیدش ولی بازم نمیره از کنار رفیقش

اولیشو رضا سال هشتاد و هفت روشن کرد تا بکنه درداشو کم

ولی حالا اگه بخوای غمات بمیره دیگه روزی یه پاکتم جواب نمیده

یه اتاق دودی مثل هوای تهرون تاریکه و تب مثل شبای زندون

سرطان چیه که عامل اصلیش داداش، سرطان دلِ مائه که گندید داداش بی خیال

نمی شه که گله کرد یا که امروزو به فردا گره زد

شاید فردا همه فقط صدام بمونه تو هم سر خاک من بکنی گریه مَرد

tanha rafigho doste samimim toyi to

بی حسم ولی مثل اینکه تنم گرمه پس زندم انگاری خفم کرده

همه کامای حبس دورم دود غلیظ تو این اتاق تاریک مثل یه کور مریض

تن لشم به اشتباه زاییده شد رفت جوونیمم به اصطلاح گ … شد رفت

من مرامی از دوستا ندیدم سر پام زیر سایه اُستا کریمم

تنهایی خوشم با تو خوشترم وقتی رفیق تو رگیا مارو دور زدن

تو موندی جز تو هیشکی نیست هر چی لاشخور بود شد شیفت دلیت

کام بده تا دردی نمونه بامرام معرفتت می ارزه به تموم آدما

ضد حال زیاد زده زندگی به من ولی دایورت کردم رو قلقلی چپ

tanha rafigho doste samimim toyi to

بخند و بگو رو به راهی حتی شده به زور، به زور گاری

همه می خوان داستانو ماست مالی کنن نخو پر می کنن تا پاس کاری کنن

من بازیکنم بشم گل نمی زنم رفیقای قدیمیمو دور نمی زنم

سیگارو می گم رفیق فابریک دودی که هنوز به لب من کام میده لوتی
... ادامه
صفحات: 17 18 19 20 21

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ