Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #چپ

Mostafa
Mostafa
خوﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻫﻴﭻ ﺁﺩﻣﻲ ﻧﭽﭙﺎﻧﻴﺪ !!!
ﺟﺎ ﻧﻤﻴﺸﻮﻳﺪ ، ﭼﺮﻭﮎ ﻣﻴﺸﻮﻳﺪ فقط
دیدگاه · 1392/02/4 - 00:10 ·
3
ebrahim
ebrahim
مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه،
راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد،
نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس !
از جدول کنار خیابون رفت بالا
نزدیک بود که چپ کنه،
اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد . . .
برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد !
سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد !
و گفت: هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن،
من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!
مسافر عذرخواهی کرد و گفت:
من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه . . .
راننده جواب داد: واقعآ تقصیر تو نیست، امروز اولین روزیه که به عنوان یه
راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم،
آخه من ۲۵ سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!
... ادامه
ebrahim
ebrahim
ادامه4+++
پيرمرد ديگر مطمئن بود كه سفرش به آن دنيا آغاز شده و اين دس تهاي ب يبي گل است كه چنين
نوازش گرانه به تن سرد و ي خزده او گرما مي بخشد. غرق در شادي هاي گذشته اش شده بود. لبخندي را كه
تمام هستي اش مي طلبيد به لبانش جاري شد، دست چپش را بلند كرد و روي شانه راستش گذاشت.
واقعيت داشت دستي گرم و لطيف پيرمرد را نوازش مي داد. این هم از این امیدوارم مورد پسندتان باشد.
... ادامه
parsa
parsa
دختره داشت به دوست پسرش آدرس خونشون رو میداد:

میای از در ورودی آپارتمان , داخل میشی میری سمت آسانسور ...

دکمه طبقه نهم آسانسور رو با آرنج میزنی ....

وقتی اومدی بالا از آسانسور که بیای بیرون سمت چپ خونه منه ....

با آرنج در میزنی و منم در رو باز میکنم ....

پسره میگه : به نظر آسون میاد ولی چرا باید با آرنج در بزنم ؟؟؟

دختره میگه : چی ؟؟؟؟ یعنی دست خالی اومدی دیدنم ؟؟؟
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/1 - 00:15 ·
9
Mostafa
Mostafa
مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه

راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد

نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس

از جدول کنار خیابون رفت بالا

نزدیک بود که چپ کنه

اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد

برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد

سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد

و گفت: هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن

من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!

مسافر عذرخواهی کرد و گفت:

من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه

راننده جواب داد: واقعآ تقصیر تو نیست، امروز اولین روزیه که به عنوان یه

راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم

آخه من ۲۵ سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم...!
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/30 - 22:36 ·
5
♥هـــُدا♥
l9567_022.jpg ♥هـــُدا♥
هر روزم را

با آزمونی نازل می کنی

تا

کارنامه را به دست چپم بدهی

با تمام ستارگانت به من بخندی.!

خدایا ..

مدرسه ات را دوست ندارم..
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/19 - 13:38 ·
9
parsa
parsa
دختر خانمی که میگی با چند تا پسر دوستی و به این کارت افتخار میکنی...
دختر خانمی که به اتو زدن و شماره گرفتن افتخار میکنی...
دختر خانمی که چپ چپ نگاه کردن یه پسر و میری واسه دوستات تعریف میکنی و دلت خوشه که دوستات به
تو حسودیشون شده...
دختر خانمی که میگی از این سر خیابون تا اون سر خیابون، برات صف کشیدن وکیف میکنی....
آقا پسری که افتخارت اینه که جلو پای.هر دختری ترمز میزنی بهت راه میده...
آقا پسری که دلت خوشه هر روز با یه رنگ دختر میری بیرون...
آقا پسری که دلت خوشه به موهای فشنت و فکر میکنی دخترا بهت نه نمیگن...
بعله با شمام خوشحال نباش عزیزم جـــنــــس ارزون زیـــــاد مــشـــتــــر­ی داره!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/11 - 20:45 ·
5
masoud
masoud
صوفياجون سلام. هستى؟؟؟؟؟؟چه عجب دخمل جان شماروديديم
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
اینایی که ازخیابون یه طرفه ردمیشن،هم به چپ نگاه میکنن وهم به راست،همونایین که هم ازدشمن ناروخوردن وهم ازدوست...
دیدگاه · 1392/01/3 - 02:00 ·
3
صوفياجون
صوفياجون
سافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه،
راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد،
نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس !
از جدول کنار خیابون رفت بالا
نزدیک بود که چپ کنه،
اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد . . .
برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد !
سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد !
و گفت: هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن،
من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!
مسافر عذرخواهی کرد و گفت:
من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه . . .
راننده جواب داد: واقعآ تقصیر تو نیست، امروز اولین روزیه که به عنوان یه
‌ی_تاکسی دارم کار می‌کنم،
آخه من ۲۵ سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…! {-54-}{-54-}{-7-}{-15-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
داداشی گفت:زودی یه آرزو کن. آبجی کوچولو چشاشو بست و آرزو کرد..
داداشی گفت:چپ یا راست کوچولو؟ آبجی کوچیکه گفت: ر ر راست تاتاجی جونم.. داداشی گفت:درسته.. درسته آرزوت برآورده میشه هوررررا...
بعد دستشو دراز کرد و از چشم چپ آجی کوچولو مژَشو برداشت..
آبجی کوچولو گفت:تو که از زیر چشم چپم برداشتی تاتاجی جون!
داداشی دست چپ و راستشو مرور کرد و گفت: خب اشکال نداره دستشو دراز کرد و یه مُژه دیگه از زیر چشم راست آجی برداشت..
دیدی؟؟؟ آرزوت میخواد برآورده شه دیدی؟؟ حالا چی آرزو کردی آجی کوچولو؟
آجی کوچولو گفت:آرزو کردم دیگه مژهام نریزه!
بعد سه تایی زدن زیر خنده.. آبجی کوچیکه و داداشی و پرستار بخش شیمی درمانی.....{-124-}
دیدگاه · 1392/01/1 - 03:19 ·
4
Mohammad
fardin2.jpg Mohammad
خاطره ای از فردین
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
چه آزمون دشواريست! قلبت را سمت چپ ميگذارند و ميگويند"برو به راه راست".{-60-}{-31-}
دیدگاه · 1391/12/30 - 21:31 ·
4
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب.
در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل".
چند لحظه بعد در اتاق باز ودکتر جراح با لباس سبز رنگ از آن خارج می شود. مرد نفسش را در سینه حبس می کند.
دکتر به سمت او می رود.
مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند.
دکتر: واقعا متاسفم . ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده.
ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم. چشم چپ رو هم تخلیه کردیم..
باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی, با لوله مخصوص بهش غذا بدی،
روی تخت جابجاش کنی،حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی...
اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده...
با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می دهد. سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.
با دیدین این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد. دکتر: هه! شوخی کردم...
زنت همون اولش مرد!!!!!
... ادامه
رضا
رضا
خبری از عمه مخابرات نیست امیدوارم عید بره مسافرت تو راه چپ کنه سقط بشه {-7-}
ღ×گیلدا×ღ
1363016864546814_large.jpg ღ×گیلدا×ღ
هیچ جای این شهر از یادت در امان نیستم حتی به ی علی چپ که می روم!
دیدگاه · 1391/12/23 - 02:56 ·
3
♥هـــُدا♥
LovePic_Persian-Star.org_013.jpg ♥هـــُدا♥
تــعــهــد به سند ازدواج نیست !
تــعــهــد به رینگ انگشت دست چپ نیست !

تــعــهــد یه حسّیه توی قلب آدمها ...
hossein
hossein
یه دخترایی هستن که ناخونايه دست چپشون رو خيلی شيک لاک مي زنن ، وسطشم طرح مي زنن خفن ، بُته جِقه و مينياتور و نقش برجسته ...
اما دست راستشون رو که ميبيني ، انگار ساناز پنج ساله از تهران نقاشي کشيده.
اينا رو اذيت نکنيد ، اينا دست چپشون ضعيفه {-11-}
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
انجیر رو به یارو نشون می دن، می گن این چیه؟ می گه آلو بوده چلوندن، تو زعفرون خوابوندن، بهش کنجد مالوندن، یه چوب بهش چپوندن، تازه شده گلابی!{-105-}{-105-}
دیدگاه · 1391/12/19 - 21:32 ·
1
LeilA
LeilA
یه دخترایی هستن که ناخونايه دست چپشون رو خيلی شيک لاک مي زنن ، وسطشم طرح مي زنن خفن ، بُته جِقه و مينياتور و نقش برجسته ...
اما دست راستشون رو که ميبيني ، انگار ساناز پنج ساله از تهران نقاشي کشيده.
اينا رو اذيت نکنيد ، اينا دست چپشون ضعيفه =)))
Mohammad
jian1.jpg Mohammad
یک «ژیان» بود و کلی قابلیت منحصر به فرد. از کوچک و کم جا بودنش گرفته تا کمک فنرهای عجیب و غریب و موتور دوسیلندره و سیستم خنک کننده و بخاری سرخودی که هوای گرم موتور را می فرستاد داخل اتاق تا سرنشینانش را در روزهای سرد، گرم کند.

در روزهایی که قیمت خودروها سر به آسمان ساییده، رفته ایم سراغ خودرویی ارزان و بی دنگ و فنگ که بخشی از خاطره مشترک بیشتر ایرانی هاست.
... ادامه
امید
DSC_0002.3.jpg امید
{-2-} اگه تونستید منو پیدا کنید
صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ